هندسه در نمادشناسی مذهبی

بررسی تطبیقی دایره به عنوان نماد دینی در تمدن‌های بین‌النهرین، ایران، آیین بودایی هند و چین

مقدمه:
در جهان باستان، اعتقادات دینی و اسطوره‌ای سر منشأ بسیاری حرکت‌های انسانی بود. درون و ذات هر پدیده‌ای که رخ می‌داد به نوعی به اسطوره و دین پیوند می‌خورد و هنر بهترین وسیله برای نمایش این تفکر دینی و اسطوره‌ای بود.

در هنر باستانی، برخی نقش‌ها و نمادها صرفا تصویر نبودند بلکه نماد یک عقیده و سمبل دینی بودند. از میان این نشانه‌های دینی می‌توان به دایره اشاره کرد. دایره در جهان باستان از جمله بین‌النهرین، ایران، مصر، هند و تمدن‌های بودایی مذهب نقش مهمی را به عنوان سمبل دینی به عهده گرفته است.

حضور دایره در ابتدا در ادیان خدا - خورشید، از بین‌النهرین شروع شد و به ایران رفت. دایره نماد خدای خورشید بود ولی بعدها به عنوان نماد دینی و عقیدتی به مصر و چین و هند و... رفت و نقش‌های متعددی به خود گرفت.

«دایره و مرکز از جمله رمزهای اساسی محسوب می‌شوند. درخت زندگی و مار، در زمانی اساطیری و در بهشت روی زمین که مستدیر توصیف شده، نشانه‌ها و نگاهبانان مرکز بودند. در غالب تمدن‌ها، ابدیت به شکل دایره و چرخ و اروبوروس، ماری که دمش را گاز گرفته تصویر می‌شود. شکل مدور نمودار یکی از مهم‌ترین جهات زندگی یعنی وحدت و کلیت و شکفتگی و کمال است. انسان غالبا در درون دایره‌ای که نشانگر تناسبات پیکر است تصویر شده است. در بسیاری سنن، به این شکل بسته که انسان را در برگرفته؛ محافظت می‌کند، کار ویژه‌ای جادویی منسوب شده است.(مونیک دوبوکور،1376،ص77)

در تمامی ادیان و اساطیری که خورشید نقش مهمی در آن‌ها ایفا می‌کند شکل خورشید به تدریج تبدیل به دایره شده و به عنوان نماد خورشید در هنرهای دینی آنان مطرح شده است.

«خورشید غالبا در مرکز کیهان تصویر شده است و نشانه‌ی عقل عالم به شمار رفته است آن چنان که قلب آدمی مقر بعضی قوای وی محسوب می‌شود. خورشید به عنوان قلب جهان و چشم عالم، گاه در مرکز چرخ فلک البروج می‌درخشد و نیز یکی از صور درخت جهان است که در این نقش پرتوهایش درخت زندگی به شمار می‌روند(مونیک دوبوکور،1376، ص86)

در این تحقیق به بررسی تطبیقی دایره در اعتقادات مذهبی بین‌النهرین، ایران، هند و نیز جهان بودایی مانند چین پرداخته می‌شود، به اهمیت دایره در هنر مذهبی جهان باستان توجه شود.

دایره در هنر بین‌النهرین و ایران
در تمدن بین‌النهرین، آشور( آسور) خدای بزرگ و محافظ کشور آشور است. قرص بالدار او را احاطه کرده است و کمانی بر ضد دشمنان دارد. وی حامی جنگ و سپاه کشور خود است.(جیمز هال، ص327)

در کهن‌ترین تصاویر خورشید- خدایان، هاله‌ی تقدس ظاهر می‌شود که به شکل قرص است. هاله یا به صورت قرص ساده یا پرتوهای نوری در می‌آید که از سر آن‌ها ساطع است.(جیمز هال، ص221)

دایره و چرخ همواره بر یکدیگر دلالت کرده‌اند و همراه هم بوده و گاه به یکدیگر تبدیل شده‌اند. اولین چرخ‌هایی که در تاریخ نشانی از آن‌ها یافت شده چرخ‌های ارابه ای‌ است مخصوص حمل اموات که کاتبی سومری در 3500 ق.م آن را تصویر کرده است.(مونیک دوبوکور،1376ص87)

صلیب با چهار بازوی مساوی – که ابتدا دایره بود و- درون یک دایره محاط شده است، چهار جهت اصلی آن در بین‌النهرین نماد چهار جهت اصلی طبیعت و بادهای باران زاست که نماد خدایان آسمان، آب و هوا است و نیز نماد شمش Shamash و آنو Anu خدای آسمان است(جیمز هال، ص205)




صلیب با بازوی مساوی نماد خدای آسمان بین النهرین

دایره نماد شمش خدای خورشید بین‌النهرین است. دایره‌ای به صورت ستاره چهار پر با چهار شعله یا پرتو که درون یک دایره واقع شده‌اند.(جیمز هال، ص205)


دایره نماد خدای خورشید شمش


شاه بابل در حال قربانی کردن برای الهه خورشید





مار به منزله علامتی از مدار ماه که به صورت دایره‌ای چنبر زده است. از نمادهای کیهانی بین النهرین

یکی دیگر از نمادها و سمبل‌ها که بر دایره دلالت می‌کند، گردونه تندروی است که با اسب کشیده می‌شود؛ متعلق به مهاجمان آریایی که در پیروزی نظامی آن‌ها جنبه‌ای قاطع داشت و بعدها در قصر آشور بانیپال دوم ظاهر شد. گردونه نظامی نماد پیروزی و  اسب نماد نیروی خورشید بود. گردونه نیز وسیله انتقال بسیاری از خورشید- خدایان مانند ایشتار الهه جنگ بین‌النهرین که همواره سوار بر گردونه به تصویر در آمده است.(جیمز هال 180)


چرخ گردونه در بین النهرین که کاملا بر دایره دلالت می کند

همچنین در بین‌النهرین نمادهای دیگری ظاهر شده که کاملا دایره‌ای شکل است و آن گروهی از خدایان(هفت عدد) بین‌النهرین بدون نام که برای اولین بار به روی مهرهای استوانه‌ای شکل بابل کهن و بعدها به روی سنگ‌های تعیین مرزی و ستون‌های یادمانی ظاهر شده و شکل آن‌ها هفت قرص یا هفت نیمکره بود که آن‌ها در دو ردیف یا به شکل آذین‌های گلسرخی تعبیه می‌کردند. آن هفت خدا را با هفت ستاره پروین یکی می‌دانستند و بعدها به صورت مجمع‌الکواکب درآوردند. در اصل به صورت هفت ریگ بودند که آن‌ها را برای قرعه‌کشی و نیز برای فالگیری به کار می‌بردند و از آن جاست که این ریگ‌ها، جنبه تقدس یافتند. این هفت نماد به Sibittithe seven مشهورند.(جیمز هال، ص212)


سی‌بی‌تی، هفت نماد دایره‌ای مقدس در بین‌النهرین

در هر صورت بسیاری از نمادهای مقدس که در بین‌النهرین ظهور کردند، بعدها در ایران نفوذ کرده و از آن طریق به هند و در آیین بودا راه یافتند؛ و به صورت نمادهای ثابت بودایی در آمدند؛ مانند چرخ.
 
تجلی دایره در هنر دینی ایران
در ایران همچون بین‌النهرین، توجه به خورشید و خدایان خورشید مورد توجه بود. در آیین مهر و بعدها در آیین زرتشت، مهر(میترا) خدای- خورشید و نماینده خورشید بود.(شناخت ادیان2، واحد تدریس کتب درسی قم،1380،ص13-12)

دایره به عنوان یک نماد مقدس، در ابتدا در دوران باستان در سفال‌های شوش ظاهر شد که در ابتدا دایره‌ای با صلیب‌هایی با بازوهای مساوی بود و ظاهرا این نقش از بین‌النهرین وارد ایران شد.


نمونه از نقوش سنتی ایران به روی سفال‌های شوش که دایره در آن به خوبی نمایش داده شده است.



نقوش روی سفال شوش 8-5 قبل از میلاد

نقوش سفالینه‌های شوش در ایران که فرم دایره‌ای در آن‌ها کاملا دیده می‌شود. این نقوش با شکل مدور بدنه کاملا هماهنگی دارد.

در ایران، میترا و اهورامزدا که خدایان خورشید بودند با دایره‌ای دور سر آن‌ها نمایش داده می‌شدند. این دایره‌ها بعدها به صورت هاله‌ی تقدس به هنر و آیین بودایی راه پیدا می‌کند.(جیمز هال، ص327)

گردونه که در هنر بین‌النهرین برای اولین بار ظاهر می‌شود و نماد ایشتار بود، در هنر ایرانی نماد خدای خورشید، میترا بود.(جیمز هال،ص180)

در ایران اصطلاحی ظاهر می‌شود به نام فر که در هنر ایران به صورت نمادهایی دایره‌ای شکل تجلی می‌کند. فر نیرویی است که از جانب خدا به افرادی برگزیده اعطا و آنان را در هر موضع و مقامی به برتری و سروری می‌رساند. حلقه و چرخ در هنر ساسانی ظاهر می‌شود که از تجلیات فر است؛ برگرفته از صورت ظاهر خورشید و گردش آسمان و چرخ زمان؛ که متأثر از تلقی دورانی از زمان و گردش آن در آیین زرتشتی است.(سعیده جعفری،1381، ص149-148)

نمونه‌های بسیاری می‌توان در آثار هنری ساسانی یافت که به دایره و مفاهیم رمزی بودن آن اشاره می‌کند.

همچنین به دلیل جنبه تقدس که دایره داشته است در کلاه‌های شاهان ساسانی به شکل‌های مختلفی ظاهر شده است. شاهان ساسانی همگی معتقد به دین زرتشت و حامی دین بوده‌اند؛ بنابرین جای تعجبی ندارد که رسما و عملا به شکل‌های مختلفی اعتقادات خود را به رخ می‌کشیدند.


نمونه‌هایی از کلاه‌ها و تاج‌های شاهان ساسانی که نماد دایره در آن به خوبی دیده می‌شود

دایره در هنر دینی هند و سنت بودایی
دایره در هنر هند، ابتدا به صورت هاله‌ی تقدس ظاهر شد. این سنت ابتدا در ایران و دور سر اهورامزدا شروع شد و به هند رفت. کهن‌ترین هاله‌ی تقدس مربوط به خدایان هند و سده‌های دوم تا چهارم میلادی است.

هاله‌ی تقدس در هند به صورت دایره‌ای ساده یا گل نیلوفر در نهایت شکوفندگی است. هاله‌ی تقدس در هنر بودایی هند به صورت هاله و شعله‌های متصاعد از بدن به شکل‌های مختلف به صورت یکی از جنبه‌های مختلف بودا و بعضی بودهی ستوها و کشی تی گادب‌ها و آدهات‌ها در آمد و این امر در جایی بود که هنر بودایی نفوذ کرد. (جیمز هال، ص 221)

در شمایل‌نگاری هندویی، هاله‌ی تقدس در سانسکریت به صورت Shirash-Chakra برای همه خدایان آمده است. (جیمز هال، ص221)

به طور کلی در هنر هند دایره نماد زمان و نماد حرکت پیوسته و مدور آسمان است که با الوهیت مرتبط است.(آلفرد هوهنه گر،1376،ص31)

نمادهای دیگر دایره چرخ است، در سنت هندوئیسم تصویر خورشید غالبا با چرخ همراه است زیرا هر دو علامات مدوری هستند که نمایشگر جهانند. معبد خورشیدی Koarak در نزدیکی سواحل شمالی یکی از نمونه‌های این رمزپردازی است. در این معبد گردونه‌ی سنگی عظیمی است که سوریا(خدا-خورشید) ایستاده با گل لوتوس در هر دو دست آن‌را می‌راند.

نمودهایی از تصویر گردونه کیهانی با چرخ‌های رستگاری که محور آن‌ها گویی زمین را به آسمان پیوندی می‌دهند از هند در قرن 13 میلادی در دست است. رایج‌ترین آن‌ها چرخ هشت پره است که نماد کیهان‌شناسی و جهات اصلی و میانی است. پرتوهای خورشید، شبیه پره‌های چرخ است که محورش نمایشگر مبدأ و اصل و دورش با پره‌های متصل به محور، تجلی این مبدأ است. لغات Rais (پره چرخ) و Rayons (شعاع) هم درباره‌ی چرخ و هم درباره‌ی خورشید به کار می‌رود.(مونیک دو بوکور،1376، ص87)

در هند به چرخ به زبان سانسکریتی Chakra یا چکرا گفته می‌شود که در آغاز نماد چرخش سال و وابسته به خورشید بود و ویشنو آن را می‌چرخاند. بعدها بودا نقش ویشنو را به عهده گرفت و به چکرا واریتن Chakravaritin به معنای کسی که چرخ را می‌چرخاند یا کسی که بر جهان حکمرانی می‌کند ملقب شد. چرخ در ابتدا نماد بودا بود و بعدها نماد تعلیمات بودا شد. یعنی چرخ اصول یا چرخ قانون Dharma-Chakra. چرخ و گل نیلوفر به هم کاملا مربوطند و هر دو نمادهای خورشید بودند. گل نیلوفر هم در آیین بودایی نماد چرخ و گلبرگ‌های آن پره‌های چرخ بودند. چرخ یکی از نمادهای پای بودا است.(جیمز هال، ص133وص134)

در هنر دینی هند، خدا-خورشید سوریا به وسیله گردونه سوار بر آن منقل می‌شد. گردونه بزرگ شیوا توسط دیگر خدایان ساخته شد. وی به اتفاق برهما، گردونه ران خود شهر سه‌گانه دیوان را ویران ساخت.(جیمز هال، ص180)

در هند دایره نماد خورشید بود. پرستش خورشید در میان اقوام هند و اروپایی شمالی در ریگ ودا مشاهده می‌شود که پنج خدا-خورشید برتر آیین هندو شد. سوریا قرص خورشید یا شکوفه نیلوفر خورشیدی داشت.(جیمز هال، ص205)

به طور کلی نماد جهان در نزد هندوها یا بوداییان، ماندالاست که به سانسکریت دایره‌ای است. مطابق باور هندوها انسان دارای طبیعتی خدایی است ولی او از این حقیقت آگاهی ندارد. روح آدمی در زمان‌های بسیار دور اسیر تن شده و نجات انسان فقط از طریق تکامل است که برای اکثریت انسان‌ها در یک زندگی نمی‌تواند صورت بگیرد. پس روح آدمی در چرخه‌ی زندگی و مرگ اسیر است تا این‌که از طریق تکامل و خودشناسی از این وادی پر رنج و وحشت خود را برهاند.(مهاریشی ماهش یوگی، 1371،ص118)


نمونه‌ای از ماندالاهای هندی


نمونه‌ای از نمادهای دایره‌ای هندی در رقص شیوا



نمونه‌ای از نمادهای دایره‌ای هندی که به صورت چرخ ظاهر شده و نماد بودا است
 
در هنر هند، ماندالا به عنوان نمادهای معنوی مطرح شده‌اند که برخی دایره‌های ساده و پیچیده‌اند. در یانتراها(نوعی ماندالا) در داخل یک دایره، برخی از خطوط و سطوح هندسی کشیده شده است. دریانترا مجموعه‌ای از اشکال دایره، مربع و مثلث نشان داده شده است که در آن ماندالا، مرکز دایره به صورت نقطه‌ای مشخص شده است.(نائومی هامفری،1371، ص126-125)

در این‌جا نمونه‌ای از این یانتراها را می‌توانید ببینید:


نمونه‌ای از یانتراهای هندی-بودایی

در آیین بودایی هند، یانتراهای مهمی مانند اوم، آجنا، ساهاسرارا و آناهاتا وجود دارد.(مهاریشی ماهش یوگی، 1371)

یانتراها در آیین بودایی وسیله تمرکز بوده‌اند، ساده‌ترین آن‌ها به شکل دایره‌ای است که در آن چهار کلمه(عناصر طبیعی) دیده می‌شود که به وسیله‌ی آن تمرکز صورت می‌گرفته است.(نائومی هامفری،1371 ص185)


یک یانترای ساده بودایی برای تمرکز


چاکرای آناهاتا
 

یانترای آناهاتا

یک یانترای پیچیده از فرهنگ کالی به نام آوارنا یا اطراف، که اعداد 15-1 در اطراف مثلث‌ها به خدایان کالی، کاپالینی، کولا... اختصاص دارد. گلبرگ‌های هشت‌تایی که در اطراف دایره چاکرای آناهاتا به صورت یک لوتوس دوازده پر تصور می‌شود که بر روی هر یک از گلبرگ‌ها به زبان سانسکریت مانترایی مانند(کام، خام، گام، گهام، نام، جام و...) نگاشته شده در مرکز آن دو مثلث درهم فرو رفته قرار گرفته که این نماد آریایی توسط یهودیان سامی به نا حق اقتباس شده است.( مهاریشی ماهش یوگی،1371ص71)



ساهاسرارا
 
ساهاسرارا بالاترین مرکز روحی است که به صورتی سمبولیک آستانه قلمرو روح و روان را مشخص می‌کند. تمام چاکراهای دیگر در این مرکز انرژی ادغام شده و به شکل لوتوسی با هزاران گلبرگ به رنگ قرمز تجسم شده است. بر روی گلبرگ‌های آن تمام مانتراهای به زبان سانسکریت نقش بسته و نمای گنبدی را دارد که از فرط عظمت تا بی‌نهایت گسترده شده است.(مهاریشی ماهش یوگی،1371،ص101)



چاکرای آجنا


یانترای آجنا

چاکرای آجنا به صورت یک لوتوس به رنگ آبی نقره‌ای است که دارای دو گلبرگ است که به روی آن‌ها مانتراهای هام و کشام نگاشته شده است. در مرکز آن بذر درخشان مانترای اوم به رنگ زرد روشن به چشم می‌خورد که با خطوط قرمزی تزیین شده است.(مهاریشی ماهش یوگی، 1371،ص106)

در آیین هندوان هم با اوم که ذکری بسیار متبرک و متعالی است از پروردگار جهان یاد می‌شود. همانطوری که مسلمانان با خوشنویسی کلمات هو و حق را می‌نگارند در تصویر بالا یک هنرمند هندی مانترا یا ذکر اوم را که سمبلی از خداوند متعال است، خوش‌نگاری کرده است.(مهاریشی ماهش یوگی، 1371، ص16)

دایره در هنر بودایی چین
در هنر بودایی چینی، چرخ قانون یکی از چند نمادی است که برای نشان دادن ساکیامونی در قدیمی‌ترین و غیر‌تمثیلی‌ترین صورتش به کار می‌رفت که در آغاز یک قرص خورشید بود.(جیمز هال ، ص221)

خورشید در چین تجسم اصل نرینگی یعنی یانگ و نماد امپراطور بود. خورشید یکی از دوازده زینت بر روی لباس امپراطور چین بود.(جیمز هال ، ص
206)
یک جنبه متفاوت اصول بودایی چرخ زندگی است که نماد دایره‌های بی‌پایان تولد مجدد است. این دایره در نقاشی تبتی به صورت چرخ با شش پره نمایش داده می‌شد.(جیمز هال ، ص134)

چرخ در هنر بودایی چین یکی از هشت علامت فرخندگی نزد بوداییان است.(جیمز هال، ص134)

دوایر متحدالمرکز که در آثار مربوط به مدت مذهب بودایی ذن غالبا به چشم می‌خورد نمادی از آخرین مرحله تکامل درونی یا هماهنگی معنوی است. بهشت زمینی به شکل دایره نمایانده شده است. تحول و تکامل مربع به دایره در ماندالاها شبیه به تکامل یافتن تبلور مکانی یا نیروانا به مرحله نامعلوم بودن اصلیت است که در شرق همان عبور از زمین و رفتن به آسمان است. دایره با حرکت پویای خود نمایانگر تغییرات زمینی است.(آلفرد هوهنه گر،1376،ص31)


نماد جهان‌گرایی چینی. در مرکز طرح دو نماد یین و یانگ به معنای همواره یکی در میان دیگری است.


دایره در هنر بودایی به صورت دیسک تسا چاکرا ظاهر شده است

در هنر جهان باستان دایره یک سمبل دینی است و نقش مهمی داشته است و این اهمیت بعدها به هنر و اساطیر مدرن هم کشیده شده و تا به امروز دایره در هنر ما مطرح و مورد توجه هنرمندان زیادی است.


نتیجه‌گیری:
با بررسی تمدن‌های بین‌النهرین، ایران، چین و هند به این نتیجه رسیدیم که در تطبیق نمونه‌هایی از نمادهای دینی به وجه مشترکی می‌توان دست پیدا نمود و آن هم نقشی که دایره به عنوان نماد دینی در ادیان باستانی این ملل بازی می‌کند. نقشی که دایره در هنر دینی این ملل باستانی بازی می‌کند به حدی است که بعدها در آیین‌ها و سنت‌هایی که در این ملت‌ها حاکم شدند باز هم دایره نقش‌های جدیدی را در نمادهای دینی آن‌ها ایفا می‌کند و نقش آن به هیچ‌وجه کمرنگ نمی‌شود.
                                   
منابع و مأخذها:
جعفری، سعیده، مقاله فر و نمادهای آن در هنر ساسانی، ماهنامه کتاب ماه هنر، شماره46-45، 1381.
دو بوکور، مونیک،جلال ستاری، رمزهای زنده جان، تهران، نشر مرکز، 1373.
شناخت ادیان، واحد تدریس کتب درسی قم، سازمان حوزه‌ها و مدارس علمیه خارج از کشور، جلد دوم، 1380.
مهاریشی ماهش یوگی، مدی تیشن(عرفان کهن)، دکتر رضا جمالیان، تهران، نشر مترجم، 1371.
نائومی همفری، مدی تیشن(طریقت باطنی)، دکتر رضا جمالیان، تهران، نشر مترجم، 1371.
هال، جیمز، فرهنگ نگاره‌ای نمادها، رقیه بهزادی، فرهنگ معاصر،
هوهنه گر، آلفرد، نمادها و نشانه‌ها، علی صلح‌جو، تهران. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، 1376.
برداشتی از مقاله سرکار خانم زهره موسوی نیا

باورهای ایلامیان

پيامهاي‌ چُغازنبيل‌ - عظمت‌ ايلام‌
3-1- تا اين‌ اواخر از ديانت‌ و مذهب‌ ايلاميها آگاهيهاي‌ چنداني‌ به‌ دست‌ نبود. امّا با كشف‌ چوغازنبيل‌ «تل‌چون‌سبد» از سالهاي‌ 1940 ميلادي‌ به‌ بعد كه‌ در جنوب‌ غربي‌ ايران‌ در صحرايي‌ خشك‌ قرار دارد تا اندازه‌يي‌ در اين‌ مورد آگاهي‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌. در آغاز كتيبه‌يي‌ منقوش‌ بر آجر در اطراف‌ تل‌ به‌ دست‌ آمد كه‌ به‌ خط‌ و زبان‌ ايلامي‌ بود و حاكي‌ از بناي‌ شهري‌ مذهبي‌ بود كه‌ به‌ فرمان‌ اوني‌تاش‌گال‌ Unitashgal بنا شده‌ بود و اين‌ پادشاه‌ در حدود 1250 پيش‌ از ميلاد زندگي‌ مي‌كرده‌ است‌. 

اين‌ تل‌ چنان‌ كه‌ از نامش‌ پيداست‌ همچون‌ سبدي‌ است‌ كه‌ واژگونه‌ بر زمين‌ نهاده‌ باشند. تاكنون‌ باستان‌ شناسان‌ توانسته‌اند تنها مكان‌ مقدّس‌ اين‌ شهر بزرگ‌ را از دل‌ خاك‌ بيرون‌ آورند. آن‌ چنان‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ در ظاهر بر مي‌آمد ايلاميان‌ به‌ ساختن‌ زيگورات‌ Ziggurat علاقه‌ و توجّهي‌ نداشته‌ و اين‌ امر ميانشان‌ متداول‌ نبوده‌ است‌. امّا كشف‌ اين‌ شهر كهن‌ و مكان‌ مذهبي‌ بلند، بازيگورات‌ آن‌ اين‌ توهّم‌ را از ميان‌ برد. صحن‌ اين‌ مكانِ عبادت‌ يك‌صد و بيست‌ و يك‌ متر مربع‌ مي‌باشد و چهارگوش‌ است‌. اطراف‌ اين‌ چهار گوشه‌ به‌ وسيله‌ي‌ ديواري‌ محصور شده‌ است‌ كه‌ داراي‌ غرفه‌ها و اطاقكهايي‌ است‌ كه‌ ويژه‌ي‌ عبادت‌ و نيايش‌ بوده‌ است‌، امّا مراسم‌ عمومي‌ مذهبي‌ چنان‌ كه‌ شواهدي‌ ارائه‌ مي‌دهد، در صحن‌ حياط‌ انجام‌ مي‌شده‌ است‌. امّا بناي‌ زيگورات‌ را درست‌ وسط‌ اين‌ مربع‌ يا صحن‌ حياط‌ بنا كرده‌اند كه‌ سيزده‌ و نيم‌ متر مربع‌ مكان‌ را زير خود دارد. اين‌ زيگورات‌ داراي‌ پنج‌ طبقه‌ بوده‌ و بلندي‌اش‌ در حدود پنجاه‌ متر بوده‌ است‌. در طبقه‌ي‌ پنجم‌ فوقاني‌، پرستشگاه‌ خداي‌ بزرگ‌ و خداي‌ خدايان‌ ايلامي‌ به‌ نام‌ اين‌شوشي‌ناك‌ Inshushinak قرار داشته‌ است‌. امّا جاي‌ تأسّف‌ است‌ كه‌ در حدود دو متر نيم‌ از قسمت‌ فوقاني‌ اين‌ زيگورات‌ در اثر حوادث‌ طبيعي‌ خراب‌ شده‌ و فرو ريخته‌ است‌ و اين‌ ريزش‌ و خرابي‌ به‌ قسمتهاي‌ ديگر نيز صدماتي‌ وارد كرده‌. 

قسمتهايي‌ از اين‌ بنا كه‌ پس‌ از گذشت‌ سه‌ هزار سال‌ هنوز سالم‌ مانده‌اند، عظمت‌ ايلام‌ را نشان‌ مي‌دهد. از جانبي‌ ديگر تكامل‌ فن‌ آجرسازي‌ در ايلام‌ موجب‌ شگفتي‌ است‌. آجرهايي‌ كه‌ به‌ دست‌ آمده‌ و ديواره‌هاي‌ بيروني‌ زيگورات‌ را با آنها مي‌پوشانيده‌اند از لعابي‌ نقره‌يي‌ به‌ همواري‌ پوشيده‌ شده‌ است‌ كه‌ در جهات‌ مختلف‌ تابش‌ نور نمايانيهايي‌ چون‌ طلا و نقره‌ي‌ درخشان‌ دارد. آنچه‌ كه‌ مهم‌تر است‌، درهايي‌ است‌ كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ چوب‌ ساخته‌ و با شيشه‌ ريزه‌نگاريهايي‌ بسيار جالب‌ بر آنها كرده‌اند. شيشه‌ها به‌ رنگهاي‌ مختلف‌ مي‌باشند و اين‌ امر نشان‌ مي‌دهد كه‌ شيشه‌گري‌ در ايلام‌ تا چه‌ اندازه‌ تكامل‌ يافته‌ بوده‌ است‌، تكاملي‌ كه‌ در هيچ‌ منطقه‌يي‌ نظيرش‌ ديده‌ نشده‌ و ماوراي‌ گمان‌ محقّقان‌ و كاوندگان‌ قرار دارد.
شايد مجسمه‌ي‌ خداي‌ بزرگ‌ اين‌شوشي‌ناك‌ Inshushinak در طبقه‌ي‌ پنجم‌، يعني‌ بلندترين‌ نقطه‌ي‌ زيگورات‌ قرار داشته‌ است‌. امّا آنچه‌ كه‌ مسلّم‌ است‌ مراسم‌ عبادت‌ عمومي‌ در محوطه‌ي‌ زيگورات‌ انجام‌ مي‌شده‌ و به‌ نظر مي‌رسد كه‌ در مواقعي‌ كه‌ شاه‌ به‌ عبادت‌ مي‌آمده‌، پيكره‌ي‌ خداي‌ خدايان‌ را از طبقه‌ي‌ فوقاني‌ به‌ پايين‌ مي‌آورده‌اند. در ديواره‌هاي‌ بعضي‌ از طبقات‌ زيگورات‌، اطاقهايي‌ كشف‌ شده‌ كه‌ مورد استفاده‌ و كاربرد آنها هنوز به‌ درستي‌ روشن‌ نشده‌ است‌. در يكي‌ از اين‌ اطاقها مصالحي‌ ساختماني‌ به‌ رنگ‌ سرخ‌ يافت‌ شده‌ كه‌ گويا جهت‌ آرايش‌ طبقات‌ فوقاني‌ به‌ كار مي‌رفته‌ است‌، امّا ما بقي‌ اطاقهاي‌ طيقه‌ي‌ دوم‌ خالي‌ است‌. 

قراين‌ و طرز ساختمان‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ قرباني‌ در اين‌ مذهب‌ اهميّتي‌ فراوان‌ داشته‌ است‌. مراسم‌ مذهبي‌ ايلامي‌ در حياط‌ داخلي‌ انجام‌ مي‌شده‌ است‌. در اين‌ حياط‌ دو رديف‌ سكوي‌ كوتاه‌ بنا شده‌ كه‌ هر رديفي‌ هفت‌ سكّو است‌ و جمعاً چهارده‌ سكّو مي‌شود كه‌ جوي‌ كوچكي‌ ميان‌ آن‌ حفر كرده‌اند. اين‌ سكّوها قربانگاه‌ بوده‌ است‌ كه‌ در مواقعي‌ معيّن‌ كه‌ مراسم‌ قرباني‌ در حضور شاه‌ و ملكه‌ انجام‌ مي‌شده‌، جانواران‌ قرباني‌ را روي‌ اين‌ سكّوها قرار داده‌ و به‌ وسيله‌ كاهنان‌ ضمن‌ انجام‌ مراسم‌ و تشريفاتي‌، قرباني‌ مي‌شده‌اند، و خون‌ آنها نيز از جوي‌ وسط‌ دو رديف‌ سكّو مي‌گذشته‌ است‌.
در قسمت‌ فوقاني‌ دو رديف‌ سكّوهاي‌ قربانگاه‌، دو نشيمن‌ متمايز وجود دارد كه‌ بدون‌ شك‌ متعلّق‌ به‌ شاه‌ و شه‌بانو بوده‌ است‌. چنان‌ كه‌ از روي‌ مدارك‌ و قراين‌ بر مي‌آيد، پس‌ از انجام‌ مراسم‌ قرباني‌ از براي‌ خدايان‌، شاه‌ و شه‌بانو از جلو حركت‌ كرده‌ و كاهنان‌ نيز در التزام‌ بوده‌اند تا به‌ طبقه‌ي‌ تحتاني‌ معبد مي‌رسيده‌اند. در اين‌ مراسم‌ شايد شه‌زادگان‌ و اميران‌ و سرداران‌ و سپه‌ سالاران‌ نيز حضور داشته‌ و شايد بر آنكه‌ جمله‌ي‌ مردم‌ و عوام‌النّاس‌ نيز شركت‌ كرده‌ و آزاد بوده‌اند تا به‌ طبقه‌ي‌ تحتاني‌ معبد از براي‌ پرستش‌ خداي‌ بزرگ‌ بروند. 

جاي‌ و مكان‌ عمومي‌ در اين‌ زيگوراتها تنها حياط‌ آجرفرش‌ معبد بوده‌ است‌، امّا حلقه‌ها و برجهاي‌ پنج‌گانه‌ي‌ زيگورات‌، ويژه‌ي‌ كاهنان‌ بوده‌ است‌ كه‌ از لحاظ‌ رتبه‌ و مرتبت‌ در طبقات‌ و اطاقهاي‌ مختلف‌ آن‌ رفت‌ و آمد و يا سكونت‌ داشته‌اند. ديواري‌ كه‌ قسمت‌ حياط‌ را دور زده‌، شامل‌ هفت‌ در وازه‌ است‌ كه‌ به‌ طرز مجلّلي‌ ساخته‌ شده‌اند و طبقات‌ عامّه‌ي‌ مردم‌ شايد از يكي‌ يا چند دروازه‌ي‌ به‌ خصوص‌ حق‌ رفت‌ وآمد داشته‌ بودند. 

زيگوراتها كه‌ بودند؟
3-2- اصولاً درباره‌ي‌ زيگوراتها اين‌ پرسش‌ پيش‌ مي‌آيد كه‌ آيا اين‌ ساختمانها چه‌ نوع‌ بناهايي‌ هستند، آيا همچون‌ هرمهاي‌ مصري‌، اهرامي‌ مي‌باشند كه‌ عنوان‌ مقبره‌ را دارند و يا معابدي‌ هستند؟ هرودوت‌ Herodotos مورّخ‌ يوناني‌ در پنج‌ قرن‌ پيش‌ از ميلاد، يعني‌ صد سال‌ پيش‌ از آنكه‌ آخرين‌ پادشاه‌ بابل‌ سقوط‌ كند، به‌ اين‌ شهر سفر كرده‌ است‌ و گزارش‌ مي‌هد كه‌ برج‌ بابل‌ مقبره‌ي‌ زِئوس‌ Zeus] ژوپيتر [Jupiter خداي‌ خدايان‌ يا رب‌النّوع‌ ستاره‌ي‌ مشتري‌ است‌،- و از همين‌ رهگذر و مواردي‌ ديگر است‌ كه‌ پرسش‌ و شك‌ فوق‌ مطرح‌ مي‌شود.
با در نظر گرفتن‌ اين‌ موضوع‌، پژوهشها و گفتگوها و كاوشهايي‌ بسيار در مدّت‌ نزديك‌ به‌ يك‌ قرن‌ رخ‌ داده‌ است‌ و بسيار گفته‌اند و بسيار نوشته‌اند. با جمع‌ و تلفيق‌ اين‌ نظرات‌ و گفته‌ها بايستي‌ طبعاً اين‌ عقيده‌ پيش‌ آيد كه‌ زيگورات‌ هم‌ معبد و پرستشگاه‌ بوده‌ است‌ و هم‌ مقبره‌ و گور.
اغلب‌ اقوام‌ و ملل‌ ساكن‌ اين‌ قسمت‌ از مشرق‌ زمين‌، رسمي‌ مشترك‌ و عقيده‌يي‌ عمومي‌ داشته‌اند درباره‌ي‌ مردگان‌ و زندگي‌ پس‌ از مرگ‌. البته‌ اين‌ اشاره‌يي‌ كه‌ به‌ لفظ‌ مشترك‌ و عمومي‌ مي‌شود، جنبه‌ي‌ تأكيدي‌ حرفي‌ ندارد، چه‌ هر چه‌ كه‌ باشد اختلافها و تفاوتهايي‌ در جزئيات‌ امر ميان‌ اقوام‌ و ملل‌ مذكور مشهود است‌، امّا از لحاظ‌ اصولي‌ و آنچه‌ كه‌ زيربناي‌ موضوع‌ را مي‌سازد در عقايد و روشها اشتراك‌ دارند. به‌ هر انجام‌، اقوام‌ و مللي‌ چون‌: سومريان‌ ، بابليان‌، آشوريان‌ و ايلاميان‌ مردگان‌ خود را در منازل‌ خود و كف‌ اطاقهايشان‌ دفن‌ مي‌كرده‌اند و بر آن‌ عقيده‌ بوده‌اند كه‌ روح‌ پس‌ از مرگ‌ همچنان‌ به‌ زندگي‌ ادامه‌ مي‌دهد و احتياجات‌ و نيازمنديهاي‌ زمان‌ حيات‌ را دارد، و مي‌پنداشتند كه‌ مردگان‌ در زندگي‌ آنها همچون‌ دوران‌ زندگي‌ شركت‌ مي‌كنند. امّا در لوحه‌هايي‌ كه‌ متعلّق‌ به‌ قسمتهايي‌ فوقاني‌ زيگورات‌ «چوغازنبيل‌» است‌ به‌ اين‌ امر تأكيد شده‌ است‌ كه‌ در آخرين‌ طبقه‌ي‌ بالايي‌، محرابِ مقدّسِ خداي‌ بزرگ‌ و سرورْ خدايِ اين‌شوشي‌ناك‌ Inshushinak قرار داشته‌ است‌. همچنان‌ ملاحظه‌ شد كه‌ عادت‌ مردم‌ و روش‌ كاهنان‌ مبتني‌ بر آن‌ بود كه‌ در طبقه‌ي‌ زيرين‌ به‌ عبادت‌ و نيايش‌ مي‌پرداخته‌اند؛ پس‌ مي‌توان‌ نتبجه‌ گرفت‌ كه‌ محراب‌ در بالا و گور يا مقبره‌ در پايين‌ قرار داشته‌ است‌.
اينك‌ با موضوعي‌ كه‌ در فوق‌ مطرح‌ شد، اين‌ نقطه‌ي‌ ابهام‌ براي‌ كساني‌ پيش‌ مي‌آيد، چه‌ مي‌انديشند مگر خدايان‌ را ناجاوادنگي‌ و مرگي‌ هست‌؟! در اين‌ باره‌ لازم‌ به‌ يادآوري‌ است‌ كه‌ آري‌، و اين‌ موضوعي‌ است‌ در تاريخ‌ اديان‌ كه‌ مبحثي‌ شيرين‌ و جالب‌ توجّه‌ مي‌باشد. خداياني‌ كه‌ رب‌النّوعهاي‌ حاصلخيزي‌، نعمت‌، و فصلها مي‌باشند دچار چنين‌ سرنوشتهايي‌ مي‌شوند. اغلب‌ در كشورهايي‌ كه‌ فصول‌ تمام‌ و متمايز هستند، اين‌ گونه‌ اعتقادات‌ به‌ وجود مي‌آيد، چون‌: مصر، يونان‌ و مناطق‌ بسياري‌ از آسياي‌ كوچك‌ و آسياي‌ غربي‌. در مصر اوزيريس‌ Osiris ، در يونان‌ ديوني‌سوس‌ Dionisos در آسياي‌ كوچك‌ آتيس‌ Attis و در بسياري‌ از نقاط‌ ديگر اين‌ گونه‌ خدايان‌ وجود دارند. هنگامي‌ كه‌ پس‌ از بهار و رويش‌ نباتات‌ و گياهان‌ و شكفتگي‌ طبيعت‌، پاييز و زمستان‌ فرا مي‌آيد و دشت‌ خاموش‌ شده‌ و نباتات‌ پژمرده‌ و رخت‌ زندگي‌ از اندام‌ درختان‌ بيرون‌ مي‌شود، اين‌ خدايان‌ نيز به‌ خوابي‌ مرگ‌ گونه‌ فرو مي‌روند، و در واقع‌ اين‌ قياسي‌ است‌ كه‌ انسان‌ از طبيعت‌ براي‌ خدايان‌ و خود مي‌نمايد و در اينجا نيز خدايان‌ را به‌ طبيعت‌ قياس‌ كرده‌ و براي‌ آنان‌ مرگها و زندگيهايي‌ دوراني‌ قائل‌ مي‌شود، و بنابراين‌ به‌ هنگامي‌ كه‌ بهار فرا مي‌رسد، طبيعت‌ از خفته‌گي‌ به‌ درآمده‌ و زندگي‌ از سر مي‌گيرد، خدايان‌ نيز از خوابِ موقتِ مرگ‌ بيدار شده‌ و دگرباره‌ زندگي‌ آغاز مي‌نمايند. 

باستان‌شناسان‌ اينك‌ به‌ اين‌ فكر شده‌اند كه‌ در فرصتي‌ مناسب‌ نقبي‌ به‌ مركز زيگورات‌ بزنند تا شايد از اين‌ راهگذر و مشاهدات‌ و ملاحظاتي‌ كه‌ خواهند كرد، آگاهي‌ حاصل‌ نمايند كه‌ در مرحله‌ي‌ اوّل‌ يا طبقه‌ي‌ زيرين‌ پرستشگاه‌ چه‌ مراسم‌ و عباداتي‌ انجام‌ مي‌گرفته‌ است‌، و اين‌ برنامه‌ي‌ باستان‌شناسان‌ هر گاه‌ عملي‌ شود، بي‌شك‌ كمكي‌ شايسته‌ و بسيار مي‌نمايد به‌ تاريخ‌ اديان‌ كه‌ در پرتو آن‌ مجهولاتي‌ چند كه‌ ديرگاهي‌ است‌ در اين‌ زمينه‌ باقي‌ مانده‌، بر طرف‌ مي‌شود. 

پس‌ از شك‌ و يقينهايي‌ درباره‌ي‌ اينكه‌ زيگورات‌ موردنظر و يا به‌ طور اَعَمّ اين‌ گونه‌ بناها يا زيگوراتها معابد و ستايشگاهها و يا مقابري‌ بوده‌اند، مسئله‌يي‌ ديگر قابل‌ طرح‌ و انديشه‌ است‌ كه‌ جنبه‌ي‌ نمادين‌ و كنايه‌يي‌ اين‌ بناها را بيان‌ مي‌كند. در اين‌ مورد شكّي‌ نيست‌ كه‌ اين‌ بناهاي‌ بلند و مرتفع‌، انگيزه‌ و محرّكي‌ داشته‌اند و اين‌ انگيزه‌ نيز جز خواست‌ و تمايل‌ دروني‌ انسان‌ چيزي‌ نبوده‌ است‌، تمايل‌ و آرزويي‌ كه‌ به‌ اين‌ شكل‌ در قالب‌ هستي‌ ريخته‌ شده‌ و موجب‌ تشفّي‌ و ارضاي‌ خاطر و تمايلاتي‌ شده‌ است‌. خواست‌ دروني‌ انسان‌ جز راه‌ يافتن‌ از عالم‌ پايين‌ و جهان‌ سفلا به‌ جهان‌ و دنياي‌ عليا چيزي‌ نيست‌. آدمي‌ همواره‌ در اين‌ آرزو بوده‌ است‌، منتها اين‌ آرزو و تمايل‌ در هر دوره‌ و زماني‌ به‌ شكلي‌ تجلّي‌ نموده‌ است‌ و در آن‌ دوران‌ اين‌ بناها كه‌ در حد خود آسمان‌ساي‌ بوده‌اند، رمزي‌ بوده‌ از اين‌ آرزوي‌ طلايي‌ و كهن‌ بشري‌.
از ديدگاه‌ كلمه‌ و واژه‌ نيز زيگورات‌ چنين‌ مفهومي‌ را مي‌رساند و پرده‌ از كنايه‌ واپس‌ مي‌زند. اصل‌ كلمه‌، سومري‌ است‌ كه‌ در «آشوري‌ - بابلي‌» Ziqquratu تلفّظ‌ مي‌شده‌ و معني‌ آن‌ « صعود به‌ آسمان‌ » بوده‌ است‌. اين‌ پندار يا توهّم‌ ميان‌ آن‌ مردم‌ عتيق‌ وجود داشته‌ است‌ كه‌ خدايي‌ كه‌ از فرازينگاه‌ آسمان‌ پايين‌ مي‌آيد و نزول‌ مي‌كند، پيش‌ از آنكه‌ موهبت‌ ديدار و مجالست‌ خود را بر بندگان‌ به‌ روي‌ زمين‌ ارزاني‌ دارد، در بلندترين‌ نقطه‌ي‌ زيگورات‌ فرود مي‌آمده‌. روش‌ اين‌ مردم‌ كهن‌ زياد نبايستي‌ به‌ نظر ما اعجاب‌آور و شگفتي‌زا نمايان‌ شود، چون‌ ميان‌ فكر آن‌ مردمان‌ و بنا كنندگان‌ كليساهاي‌ مرتفع‌ قرون‌ ميانه‌ و معابد بلند ديگر نيز هيچ‌ تفاوتي‌ موجود نيست‌، اين‌ فكري‌ بوده‌ كه‌ همواره‌ آدميان‌ را به‌ خود مشغول‌ مي‌كرده‌ است‌، و نردبان‌ يعقوب‌ كه‌ پايه‌يي‌ بر زمين‌ و سري‌ به‌ آسمان‌ داشته‌، نه‌ داستان‌ ديروز است‌ و نه‌ افسانه‌ي‌ امروز، بلكه‌ همواره‌ اين‌ پندار وجود داشته‌ و قدمتي‌ دارد همپاي‌ عمر آدمي‌.
گِرد اين‌شوشي‌ناك‌ Inshushinak سرورْ خدايِ ايلامي‌ را يك‌ عدّه‌ كهتر خدايان‌ فرا گرفته‌ بودند كه‌ جاي‌ و مكانشان‌ گرداگرد زيگورات‌ در غرفه‌هاي‌ ويژه‌يي‌ بوده‌ است‌. اين‌ غرفه‌ها نيايشگاههاي‌ خداياني‌ بوده‌ است‌ كه‌ همچون‌ نزديكان‌ رئيس‌ و بزرگي‌، خانه‌هايي‌ اطراف‌ كاخ‌ او داشته‌اند. تاكنون‌ «سال‌ 1961» تعداد يازده‌ نيايشگاه‌ از زير خاك‌، از اطراف‌ زيگورات‌ بيرون‌ آمده‌ است‌ كه‌ هر يك‌ ويژه‌ي‌ خدايي‌ بوده‌ است‌ و به‌ احتمالي‌ بسيار نيايشگاههايي‌ ديگر نيز در آينده‌ از زيرِدستِ كاوندگان‌ بيرون‌ خواهد آمد كه‌ كمك‌ بسياري‌ مي‌نمايد به‌ شناخت‌ سلسله‌ مراتب‌ خدايان‌ و وظايف‌ آنان‌ و شيوه‌ي‌ پرستششان‌. در ايلام‌ در گوشه‌يي‌ از معبد مربع‌، نيايشگاهي‌ كشف‌ شده‌ است‌ كه‌ داراي‌ چهار غرفه‌ مي‌باشد كه‌ هر يك‌ به‌ شكل‌ مستقلي‌ يك‌ نيايشگاه‌ است‌. قراين‌ نشان‌ مي‌دهند كه‌ اين‌ نيايشگاه‌ متعلّق‌ بوده‌ است‌ به‌ دو - مِهتر خداي‌ و دو - ايزدبانو، چون‌ در اين‌ نيايشگاه‌ دو سكّوي‌ قرباني‌ وجود دارد كه‌ هم‌ قربانگاه‌ است‌ و هم‌ جاي‌ تقديم‌ هدايا مي‌باشد و معابدي‌ كه‌ مختص‌ يك‌ خدا بوده‌ است‌، بيش‌ از يك‌ سكّو نداشته‌ و معمولاً نام‌ و عنوان‌ هر خدايي‌ روي‌ آجرهاي‌ نيايشگاههايشان‌ نوشته‌ شده‌ است‌. 

مذهب‌ ستايش‌ طبيعت‌، با خداياني‌ طبيعي‌
3-3- از روي‌ هدايايي‌ كه‌ به‌ خدايان‌ داده‌ مي‌شده‌، و روش‌ ستايش‌ و نيايششان‌ آشكار شده‌ است‌ كه‌ مذهب‌ ايلاميان‌ براساس‌ ستايش‌ طبيعت‌ و عناصر طبيعي‌ استوار بوده‌ و خدايانِ آنان‌، خدايان‌ و ربّالنواهاي‌ حاصلخيزيِ زمين‌ و وفور نعمت‌ و مردم‌ كره‌ي‌ زمين‌ بوده‌ است‌. هدايا اغلب‌ از سفال‌، طلا، نقره‌ و مفرغ‌ مي‌باشد كه‌ به‌ شكل‌ ظروف‌ و تنديسه‌هايي‌ ساخته‌ مي‌شده‌ است‌ و قربانيها از گوسفند، بز و احشامي‌ ديگر بوده‌. اغلب‌ حاجتمندان‌ براي‌ برآورد نيازمنديها و حاجات‌ خويش‌، به‌ عنوان‌ رشوه‌ و باج‌ از براي‌ جلب‌ رضاي‌ خاطر خدايا خدايان‌ اين‌ قربانيها و هدايا را در معبد، مقابل‌ محراب‌ خداي‌ خود مي‌گذارده‌اند و از سويي‌ ديگر اين‌ هدايا به‌ كيسه‌ي‌ فراخ‌ كاهناني‌ كه‌ خزانه‌ي‌ معابد و درآمدهاي‌ خاصله‌ از آن‌ را متعلّق‌ به‌ خود مي‌دانستند، گردآوري‌ و ضبط‌ مي‌شد و از براي‌ آنان‌ زندگاني‌ در كمال‌ فراخي‌ معيشت‌ و رنگين‌ سفره‌يي‌ فراهم‌ مي‌كرده‌ است‌. هرگاه‌ درست‌ بينديشيم‌، بعد از گذشت‌ حدود سه‌ هزار سال‌ از زمان‌، در عقايد مردم‌ متمدّن‌ اين‌ زمان‌ هنوز تغيير و تحوّلي‌ ايجاد نشده‌ است‌ و توده‌يي‌ عظيم‌ از مردمان‌ عصر ما هنوز به‌ همانسان‌ فكر مي‌كنند كه‌ نياكانشان‌ در سه‌ هزار، چهار هزار و پنج‌ تا شش‌ هزار سال‌ پيش‌ از اين‌ مي‌انديشيده‌اند. هنوز همان‌ مردمان‌ وجود دارند، و همان‌ معابد و همان‌ كاهنان‌ به‌ كار خود سرگرم‌اند. علاوه‌ بر جوامع‌ متمدّن‌، الگو و ساخت‌ چنان‌ روش‌ و باور و انديشه‌هايي‌ به‌ صورت‌ زنده‌ و گويا، هنوز ميان‌ اقوام‌ ابتدايي‌ در بسياري‌ از نقاط‌ جهان‌ قابل‌ مطالعه‌ و كاوش‌ است‌. مردم‌ شناسان‌ در بسياري‌ از فرهنگهاي‌ اقوام‌ بدوي‌ كه‌ در آمريكا «سرخ‌پوستان‌» زندگي‌ مي‌كردند، نيز ميان‌ اقوامي‌ كه‌ در استراليا، اوقيانوسيه‌، آفريقا، آسيا - نيز ميان‌ اسكيموها چنين‌ باورها و عاداتي‌ را كه‌ هزاران‌ سال‌ بر آنها مي‌گذرد، تحقيق‌ كرده‌اند.
من‌ باب‌ مثال‌ بايستي‌ از ايزدبانويي‌ نام‌ برد به‌ نام‌ پي‌ني‌ كِر Piniker كه‌ مظهر آفرينش‌ بوده‌ است‌. نام‌ اين‌ زن‌ خدا در لوحه‌يي‌ ذكر شده‌ كه‌ كتيبه‌يي‌ حاكي‌ از پيماني‌ كه‌ ميان‌ شاهان‌ ايلام‌ و بابل‌ منعقد شده‌ است‌، متن‌ آن‌ لوحه‌ بوده‌. تنديسه‌يي‌ از اين‌ الاهه‌ در كاوشهاي‌ انجام‌ شده‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌، در حالي‌ كه‌ كودكي‌ شيرخواره‌ را به‌ آغوش‌ دارد و اين‌ تنديسه‌ در نيايشگاهي‌ يافت‌ شده‌ كه‌ ويژه‌ي‌ عبادت‌ همين‌ الاهه‌ بوده‌ است‌. در اين‌ نيايشگاه‌ هدايايي‌ بسيار يافت‌ شده‌ كه‌ در تأييد سمت‌ و عنوان‌ اين‌ زن‌ خدا مي‌باشد كه‌ مظهر آفرينش‌ بوده‌.
در اطراف‌ معابد بازارها، فروشگاهها و كارگاهها و صنعت‌كاران‌ و دوره‌گرداني‌ بوده‌اند كه‌ نيازهاي‌ نذور را مي‌ساخته‌اند و از اين‌ راه‌ امرار معاش‌ مي‌كرده‌اند. بدون‌ شك‌ صنعت‌كاران‌ و هنرمنداني‌ چيره‌دست‌ و توانا در حوالي‌ معبد يا معابد سكنا داشته‌اند كه‌ كارشان‌ و درآمدشان‌ وابستگي‌ داشته‌ به‌ قدرت‌ هنري‌ و صنعتيشان‌. اين‌ مردمان‌، مجسمه‌ها و ظروف‌ سفالين‌، تنديسه‌ها و ظروف‌ نقره‌يي‌ و طلايي‌ ساخته‌ و اين‌ اجناس‌ اغلب‌ به‌ وسيله‌ي‌ كاهنان‌ به‌ زيارت‌ كنندگان‌ فروخته‌ مي‌شده‌ است‌، چنان‌ كه‌ امروزه‌ نيز در بسياري‌ از جاها معمول‌ است‌ گرد زيارتگاهها را صنعت‌كاران‌ و پيشه‌وراني‌ فرا گرفته‌اند كه‌ كالاهايشان‌ تنها ويژه‌ي‌ برآورد نذور مي‌باشد. 

سرانجام‌ پايان‌ عظمت‌ اين‌ شهر با زيگورات‌ عظيم‌اش‌ هم‌ زمان‌ با انهدام‌ ايلام‌ فرا رسيد. به‌ سال‌ 460 پيش‌ از ميلاد آشورباني‌پال‌ Ashur Bani pal با سپاهيان‌ فراوانش‌ به‌ ايلام‌ حمله‌ كرد، شوش‌ را تسخير و ويران‌ نمود. شهرهاي‌ سر راهش‌ جملگي‌ به‌ ويراني‌ افتادند. شاه‌ ايلام‌ فرار كرد و تا دوردستها تعقيب‌اش‌ كردند. از جمله‌ شهرهايي‌ كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ آشوريان‌ منهدم‌ شد، شهر مورد گفتگو، يعني‌ شهر « دوراون‌ تاشي‌ Dur untashi » بود كه‌ به‌ خرابي‌ سپرده‌ شد. در يكي‌ از اطاقهاي‌ معبد، آشوريان‌ بيش‌ از دويست‌ تكه‌ از وسايل‌ رزمي‌ خود را بجا نهاده‌اند كه‌ اغلب‌ آنها عبارت‌ است‌ از نشانهاي‌ افتخار كه‌ از مفرغ‌، آهن‌ و مرمر مي‌باشد. در اطاقي‌ ديگر اشيايي‌ ديگر كه‌ قيمتي‌ و زينتي‌ بوده‌ به‌ دست‌ آمده‌ كه‌ متعلّق‌ به‌ معبد است‌. شايد عدّه‌يي‌ از سربازان‌ آشوري‌ در اينجا به‌ استراحت‌ پرداخته‌ بوده‌اند كه‌ بر اثر حادثه‌يي‌ با شتاب‌ خارج‌ شده‌اند، پيش‌ از آنكه‌ فرصتي‌ پيدا كنند تا لوازم‌ خود را ببرند.
به‌ هر انجام‌ پس‌ از قروني‌ بسيار و گذشتِ زماني‌ بعيد، به‌ وسيله‌ي‌ كشف‌ اين‌ شهر تاريخي‌، از روي‌ يكي‌ از گرههاي‌ فروبسته‌ي‌ تاريخ‌ اديان‌ پرده‌ بر كنار زده‌ شده‌ و در زمينه‌يي‌ كه‌ آگاهيهاي‌ قابل‌ ملاحظه‌يي‌ نداشته‌ايم‌، اطلاعاتي‌ به‌ دست‌ آمده‌ كه‌ با اتمام‌ كاوشهاي‌ در اين‌ منطقه‌، اين‌ آگاهيها به‌ نسبت‌ بسياري‌ افزوني‌ خواهد يافت‌.


آشنایی با ادیان قدیم مصر،بابل،یونان و روم

مصر
 
مصريكى از كشورهاى بسيار معروف جهان باستان بود. اين سرزمين تمدنى بزرگ و حكومتهايىمقتدر داشت . نژاد مصريان قبطى بود و واژه((Egypt)) كه در زبانهاى اروپايى براى مصر به كار مى رود، با كلمهقبطى در ارتباط است .
مصريان از مراحل مختلف اديان ابتدايى گذر كردند و بهخدايان محلى كه معمولا به شكل حيوانات اهلى و وحشى بود روى آوردند. پرستش ‍ فرعونهاو خدايان اساطيرى نيز معمول بود.
پيدايش دين و گوناگونى آن در مصر قديم
 
مصريانقديم به موجودات غيبى بسيارى معتقد بودند و خدايانى با اسما و صفات مختلف داشتند. هنگامى كه فراوانى خدايان موجب زحمت شد، از شمار آنها كاستند و حتى در دوره كوتاهىتنها به خداى آفتاب معتقد شدند. در آن دورانها اعتقاد به الوهيت حيواناتى مانندشير، تمساح و برخى پرندگان و جوندگان و برخى حيوانات اهلى مانند قوچ رواج يافت . پرستش گربه نيز نزد آنان بسيار اهميت داشت . ايرانيان دوره هخامنشى در يكى ازجنگهاى خود با مصريان ، تصوير گربه را روى سپرهاى خود نقش كرده بودند؛ از اين رو،مصريان به احترام آن تصاوير از تيراندازى و شمشيرزنى خوددارى كردند و در نتيجه ،پيروزى نصيب ايرانيان شد.
موجوداتى خيالى با سر حيوان و تن انسان ، در اعتقاداتايشان وارد شد و بتهايى به اين شكل ساختند و پرستيدند. هنگام مسافرت در رود نيل ،براى مصونيت از خطر تمساحهاى آدمخوار، نخست به معبد بسيار شكوهمند تمساح مى رفتند وبا پرداخت صدقه و نذرى ، به خيال خود تاءمين جانى مىگرفتند.
اسطوره خدايان سه گانه اوزيريس ، ايزيس و هوروس
 
مصريانقديم مى گفتند اوزيريس (خداى كشاورزى ) با خواهرش ‍ ايزيس (الهه مادر) ازدواج كرد واز ايشان فرزندى به نام هوروس (خداى آفتاب ) به دنيا آمد. اوزيريس به دست برادر خودبه نام ست (خداى خشكسالى ) كشته شد. ايزيس جسد شوهر مقتول خويش اوزيريس را با زحمتفراوان به دست آورد و آن را به مصر برگرداند و پنهان كرد. هنگامى كه ست از اين قضيهآگاه شد جسد را پيدا كرد و آن را به چهارده قطعه پاره پاره ساخت و هر قطعه را درمكانى در مصر به خاك سپرد. آن مكانها به بركت پاره هاى آن جسد آباد و بارور شدند. هوروس كه اكنون بزرگ شده بود، به خونخواهى پدر، با عموى خود جنگيد و با آنكه يك چشمخود را از دست داد، بر عمو پيروز شد و او را اسير كرد و نزد مادر خويش ايزيس آورد. ايزيس برادر شوهر خود را بخشيد. آنگاه هوروس ‍ قطعات جسد پدر را به يكديگر پيوندداد و به كمك خداى حكمت او را زنده كرد. اوزيريس از آن پس ، در جهان نماند و اينعالم را به فرزندش ‍ هوروس سپرده به جهان زير زمين رفت و فرمانرواى مردگانشد.
پرستش آفتاب
 
پرستشآفتاب در مناطق مختلف جهان سابقه اى ديرينه دارد و در مواردى از قرآن مجيد (از جملهدر سوره نمل ، آيه 24) به آن اشاره شده است . به راستى در ميان تمام خدايانى كه دركنار آفريدگار پرستيده مى شدند، هيچ يك از آنها بركات بى پايان خورشيد را نداشت . در مصر قديم براى ساعات مختلف روز، خدايانى كه نماينده خورشيد بودند، قرار داده شد: مثلا خداى بامداد خپرع ، خداى نيمروز رع و خداى شامگاهان اتوم بود.
همچنين سوسكىكه سرگين گردان ناميده مى شود، نماينده خورشيد در روى زمين به شمار مى رفت . مصريانقديم آن حشره را بسيار مقدس ‍ مى دانستند و تصوير او را در طلسمات و بر سينه وپيشانى مجسمه پادشاهان ترسيم مى كردند و از آن بركت و نيكبختى مىخواستند.
پرستش فرعون
 
پرستشپادشاهان در گذشته بسيار رواج داشت و آخرين نمونه آن در مورد امپراطور ژاپن بود كهبه خواست خود وى در سال 1946 لغو شد. هم اكنون برخى از فرمانروايان مانند پادشاهتايلند مقدارى از آن سنت را حفظ كرده اند.
فرعونهاى مصر (مانند امپراطورهاى ژاپن)خدايانى از نسل آفتاب به شمار مى رفتند و پرستش آنان به اين عنوانبود.
بابل
 
بابلبراى ساليان درازى مركز تمدن و علم و فرهنگ بود و نام آن در كتاب مقدس يهوديان ومسيحيان بسيار آمده و قرآن مجيد (در سوره بقره ، آيه 102) از آن ياد كرده است . جبرو مثلثات و بسيارى از مسائل رياضى و علمى ديگر از تمدن بابلى به يادگار مانده است .
 
تحول و دگرگونى ديانت ابتدايىدربابل
درحفاريهايى كه در اماكن مختلف عراق صورت گرفته ، مجسمه خدايان بى شمارى از زير خاكبيرون آمده و به موزه هاى جهان منتقل شده است . اين خدايان صورت تكامل يافتهآنيميسم ابتدايى بوده اند.
بابل نيز تحول و تكامل دين از فتيشيسم تا اعتقاد بهخدايان را تجربه كرد. اين سير تقيريبا چهار هزار سال طول كشيد و در پايان خدايانىكه نماينده ارواح ماه و خورشيد و سيارات بودند، در شهرهاى مختلف مورد پرستش قرارگرفتند. مردوخ در بيشتر زمانها برترين خدابود.
خداى سه گانه
 
ميانخدايان بى شمار بابليان ، شش خدا معروف تر شدند كه در دو دسته سه تايى (تثليث)مورد پرستش بودند. تثليث اول از آنو (خداى آسمان )، انليل (خداى فضا و جنگ ) و ائا(خداى آب ) و تثليث دوم از شمش (خداى آفتاب )، سين (خداى ماه ) و ايشتار (خداى مؤنث ) تشكيل شده بود.
اين خدايان همسرانى داشتند و در زمانى خداى مؤ نث ايشتار بهعنوان الهه بارورى بسيار مورد توجه قرار گرفت . شوهر ايشتار تموز ناميده مىشد.
هنگام اوج تمدن بابل خداى بزرگى به نام مردوخ مطرح شد كه تصوير او را همه جارسم مى كردند. ساير خدايان بابل زير دست مردوخ به شمار مىرفتند.
خداى آشور
 
هنگامىكه بابل به دست قوم شمالى آشور سقوط كرد، مردوخ جاى خود را به خداى آشوريان به نامآسور داد و تصوير او را همه جا ترسيم كردند. بار ديگر بابليان بر آشوريان پيروزشدند و مردوخ را به منزلت پيشين خود برگرداندند و با سقوط بابل به دست كورش ، آهورمزدا جاى مردوخ را گرفت .
يونان
 
يونانشبه جزيره كوچكى در جنوب شرقى اروپاست كه از گذشته هاى دور مركز هنر، فرهنگ وانديشه بوده است . اين كشور در زبانهاى اروپايى((Greece)) خوانده مى شود و كلمهعربى اغريق از اينجا مى آيد. نام يونان (Ionia) گرفته شده كه يكى از بخشهاى يوناناست . يونانيان كشور خود را هلاس (Hellas) مى نامند كه نام افسانه اى نياى يونانياناست . از آنجا كه بيشتر اديان جهان با انديشه و اسطوره رابطه اى تنگاتنگ دارند،باورهاى دينى يونانيان در دين شناسى مهم است .
آيين يونانيان باستان
 
يونانيان قديم نيز به خدايان نرينه و مادينه معتقد بودند. بزرگترين خداى ايشان زئوسبود كه گاهى وى را زئوس پاتروس يعنى زئوس پدر مى ناميدند. اين خدا نزد هندوانباستان ديوس پيتار و نزد روميان قديم ژوپيتر خوانده مى شد. مجموعه خدايان موردپرستش ايشان معمولا با خدايان آريايى قديم مشترك بود. برخى خدايان يونان عبارتبودند از:
آپولو(خداى آفتاب )؛
پوزيدن (خداى دريا)؛
هستيا(خداى مؤ نث ومادر خانواده )؛
دميتر (خداى مؤ نث ، مادر كشاورزى و غلات )؛
هرمس (خداى حكمت)؛
آرس (خداى جنگ).
اساطير
 
بشر باقدرت تخيل و تلاش همه جانبه ، در طى قرون و اعصار گذشته سعى كرده است تا خود را ازسرگردانى برهاند و به همين منظور نخست اساطير را پديد آورده تا به تصور خود براى سؤالات خويش ‍ پاسخى بيايد. فلسفه ، ادبيات و برخى اديان زاييده اساطيرند و اساطير درسراسر زندگى فكرى انسانها نقش دارند. مثلا در كشور ما، اساطير شاهنامه در ذهن مردموجود دارد و پيوسته مردم از خواندن آنها لذت مى برند. يونانيان نيز خدايان اسطورهاى خود را مى پرستيدند و براى آنها قربانى مى كردند. نام برخى از اين خدايان دربالا آمد و تهيه كردن فهرستى از خدايان اسطوره اى آنان يا ساير ملل باستانى كارىدشوار است .
يونانيان مردمى هوشمند و كنجكاو بودند و از آنجا كه به علم دسترسىنداشتند، با خلق اساطير ذهن جستجوگر خود را آرام مى كردند؛ همان طور كه به جاىپرستش آفريدگار آسمان و زمين ، به بتهاى گوناگون روى مى آوردند. همين قوم از اساطيربه فلسفه پرداختند و پرچمدار دانش در عصر خود شدند، در حالى كه موفقيت اقوام ديگردر اين راه چشمگير نبود.
پيدايش فلسفه
 
حدودپنج قرن پيش از ميلاد، فيلسوفان بزرگى در يونان پيدا شدند و افكار تازه اى مطرحكردند. معروفترين آن فيلسوفان سقراط و شاگردش ‍ افلاطون و شاگرد اين فيلسوف ارسطوبودند. انديشه هاى ارسطو قريب دو هزار سال در مجامع علمى اروپا و جهان اسلام رواجداشت و كمتر كسى به خود اجازه مى داد آنها را نقد كند. با آنكه فلسفه يونان وانديشه هاى ارسطو عظمت پيشين خود را از دست داده است ، هنوز هم دانشمندان هنگام طرحمسائل فكرى از اشاره به سابقه آن در يونان و آثار افلاطون و ارسطو گزيرى ندارند. فيلسوفان يونان براى انديشه هاى خود از اساطير بهره زيادى برده اند و هم اكنونمجموعه آثار افلاطون از نام خدايان گوناگون انباشته است .
آنان به بسيارى ازسروده هاى حماسى قديم كه صفات ناپسند را به خدايان نسبت مى دادند، اعتراض داشتند. انديشه هاى افلاطوندر مورد خداشناسى موجب گرديد كه او را افلاطون الهى (DivinePlato) بنامند. ارسطو محرك اول را مطرح كرد كه به عقيده فيلسوفان موحد بهخداى اديان توحيدى نزديك است .
عقايد عامه
 
درهمين دوره فكر توده مردم نيز تحول يافت و آنان معتقد شدند كه خداى زئوس بالاى كوهالمپ نشسته است و ساير خدايان گرداگرد او هستند. ايشان به حيات پس از مرگ عقيدهنداشتند، ولى براى سعادت دنيوى ، بتهايى را مى پرستيدند. اين بتها مظهر خدايان وقهرمانان اساطيرى بودند و كاهنانىداشتند.
روم
 
يكى ازكشورهاى بسيار باشكوه و قدرتمند جهان باستان روم بود كه بخش مهمى از اروپا، تركيه وشام را شامل مى شد. روميان از گذشته هاى دور تاكنون در معمارى ، نقاشى ، مجسمه سازى، ادبيات و فنون كشور دارى سر آمد بودند. روميان سه قرن پس از ميلاد مسيح (ع ) بهمسيحيت گرويدند و براى ترويج آن ، از تمدن باستانى خود بسيار سودجستند.
آيين روميان قديم
 
روميانقديم آيينى ساده و ابتدايى داشتند. همه روميان خداى ديانا را كه معبدش در كوههاىنزديك رم بود، مى پرستيدند و هنگام جشنهاى ساليانه به معبد او روى مى آوردند. يكىاز اعمال دينى آنان صرف خوراك مقدسى بود كه با آتش مقدس پخته مى شد و خداى آتش درآن سهم داشت . تهيه اين غذا و صرف آن طبق آيينهاى معينى بود كه شرح آن به طول مىانجامد (اصولا استفاده از خوراك در اديان معمول بوده و عشاى ربانى در مسيحيتباقيمانده آن است).
نوما
 
آييننوما (Numen) يعنى روح ، براى هر چيز از انسان و حيوانات و جانوران و جمادات ومظاهر طبيعت ، روحى مى شناخت . بعضى از اين ارواح نيكوكار و برخى بدكار بودند. اينارواح كه بعدا جنبه الوهيت پيدا كردند، طبيعتى مبهم و نامشخص داشتند. روميان دردوره هاى بعد براى آنها شخصيت قائل شدند و درباره آنها اساطيرىساختند.
خدايان رومى
 
رومياننيز خدايان بى شمارى داشتند كه نام برخى از آنها از اين قرار است : ژوپيتر، جانوس ،مارس ، وستا، نپتون ، ولكان ، ونوس ، آپولو، مينروا، هركول .
ژوپيتر
 
ژوپيترمعادل زئوس يونانيان و به معناى زئوس پدر است . وى خداى نور و رعد و برق و صاعقهبود. روزهايى كه ماه به شكل بدر مى شد، به پرستش او اختصاص داشت .
مراسم دينى
 
مراسمدينى روميان عبارت بود از پرستش امپراطور و تقديم قربانى و برگزارى جشنهايى براىخدايان .
 
كتابنامه
 1. مصطفوى ، على اصغر، اسطوره قربانى ، تهران : انتشارات بامداد، 1369.
2. زرين كوب، عبدالحسين ، در قلمرو وجدان ، تهران : انتشارات سروش ، 1375.
3.ناس ، جان بى .، تاريخ جامع اديان ، ترجمه على اصغر حكمت ، تهران : انتشارات و آموزش انقلاباسلامى ، 1370.
4. حكمت ، على اصغر، تاريخ اديان ، تهران : انتشارات ابن سينا، 1345.
5. ژيران ، ف .، فرهنگ اساطير يونان ، ترجمه ابوالقاسم اسماعيل پور، تهران : 1375.
6. شى يرا، ادوارد، الواح بابل ، ترجمه على اصغر حكمت ، تهران : شركتانتشارات علمى و فرهنگى ، 1375.
7. مك كال ، هنريتا، اسطوره هاى بين النهرينى ،ترجمه عباس مخبر، تهران : نشر مركز، 1373.
8.دوكولانژ، فوستل ، تمدن قديم ،ترجمه نصرالله فلسفى ، تهران : 1309.
9. فاطمى ، سعيد، اساطير يونان ، تهران : انتشارات دانشگاه تهران : 1375.
منبع: کتاب آشنایی با ادیان بزرگ نوشته استاد توفیقی

اندیشه های ایرانی قبل از اسلام

در باب‌ منابع‌ آيين‌ مزديسنا تنها دو نكته‌ بالنسبه‌ قابل‌ اطمينان‌ وجود دارد: الف‌- گاثاهاي‌ (گاهان‌) اوستا بسيار كهن‌ و احتمالاً به‌ خود زرتشت‌ (ح‌ 700-600 ق‌.م‌) باز مي‌گردد؛ و ب‌- مدوّن‌ترين‌ و غني‌ترين‌ متون‌ پهلوي‌ در قرن‌ سوم‌ / نهم‌ يعني‌ دو قرن‌ پس‌ از فتح‌ ايران‌ به‌ دست‌ اسلام‌، نوشته‌ شده‌ است‌.


تاريخ‌گذاري‌ دقيق‌ متوني‌ كه‌ در ميانه‌ اين‌ دو حد زماني‌ (قرن‌ هفتم‌ قبل‌ از ميلاد تا قرن‌ نهم‌ ميلادي‌) نوشته‌ شده‌اند، هنوز هم‌، ناممكن‌ است‌، و تمامي‌ نتايج‌ عالمانه‌ي‌ فضلا و محققان‌ (كه‌ غالباً هم‌ سال‌ به‌ سال‌ تغيير عقيده‌ مي‌دهند) جز حدس‌ و گمان‌ نيست‌. به‌ علاوه‌، متوني‌ كه‌ به‌ يك‌ خداي‌ متعال‌ است‌: اهوره‌ مزداه‌ ، سرور خردمند (و يا به‌ گفته‌ پاليارو : سرور خرد ورز) و شش‌ امشاسپند (امشه‌ سپنته‌: بيمرگان‌ مقدس‌)، به‌ نامهاي‌ اشه‌ (نظم‌ كيهاني‌ يا راستي‌)، بهمن‌ (وهومنه‌: منش‌ و خردنيك‌) شهريور (خشثره‌ و ئيريه‌: بهترين‌ فرمانروايي‌)، اسفند (سپنته‌ ارمئيتي‌: بردباري‌ و فروتني‌ مقدس‌)، خرداد (هئوروتات‌: تمامي‌ و درستي‌) و مرداد (امره‌تات‌: بيمرگي‌) به‌ صورت‌ مجموعه‌اي‌ از نيروها يا صفات‌ مجرد و شبه‌ شخصي‌، ملتزم‌ ركاب‌ وي‌اند. گاثاها مناسك‌ و شعائر، به‌ ويژه‌ قرباني‌ گاو و نوشيدن‌ گياه‌ مستي‌آور هوم‌ را ممنوع‌ مي‌كند و در عوض‌ گونه‌اي‌ اخلاق‌ عالي‌ شخصي‌ و انساني‌ را تعليم‌ مي‌دهد و قوانين‌ خردمندانه‌ اجتماعي‌ و از جمله‌ي‌ برترين‌ آنها ترويج‌ درختكاري‌ و كشاورزي‌ را توصيه‌ مي‌كند و بيابانگردي‌ و كوچ‌نشيني‌ را مردود مي‌شمارد. براي‌ تبيين‌ شر در جهان‌، انديشه‌ نفوذ و تأثير اهريمن‌ (انگره‌ مئينيو: منش‌ بد) را پيش‌ مي‌كشد كه‌ در مقابل‌ منش‌ پاك‌ ( سپنته‌ مئينيو ) قرار دارد، نه‌ در مقابل‌ اهوره‌ مزداه‌، اين‌ يگانه‌پرستي‌ كه‌ البته‌ از گونه‌اي‌ دوگانه‌ بيني‌ خالي‌ نيست‌، ولي‌ به‌ هر تقدير منشي‌ پيامبر گونه‌ و آشكارا ضد طبيعت‌گرايانه‌ دارد، به‌ گفته‌ دوشن‌ گيمن‌ «آسمان‌ معنوي‌ ايران‌ را همچون‌ شهاب‌ در نورديد». اين‌ دين‌ كه‌ اينك‌ مزدايي‌ - مزديسنا يعني‌ پرستنده‌ مزدا، خردمند - خوانده‌ مي‌شد، با گذشت‌ زمان‌ برخي‌ از آداب‌ و شعائر «شرك‌آميز» گذشته‌، مثل‌ پرستش‌ هوم‌ را بار ديگر در خود جذب‌ كرد و برخي‌ از خدايان‌ طبيعت‌گرايانه‌ قديمي‌ را مثل‌ مهر (ميثره‌ = ميترا) خداي‌ روشنايي‌ و بعدها خداي‌ پيمان‌ و سوگند را در خود پذيرفت‌، ولي‌ البته‌ اكثر خدايان‌ قديمي‌ در آيين‌ مزديسنا به‌ صورت‌ « ديو » درآمدند. برخي‌ از محققان‌ بر اين‌ گمانند كه‌ آيين‌ مهر در ايران‌ باستان‌ همواره‌ به‌ عنوان‌ يك‌ اعتقاد و آيين‌ متمايز و مشخص‌ وجود داشته‌ است‌. كم‌كم‌ دوگانه‌بيني‌ (ثنويت‌) كه‌ البته‌ در آغاز قدرت‌ و قالب‌ منضبطي‌ نداشت‌، ريشه‌ گرفت‌ و ژرف‌تر شد و به‌ صورت‌ گونه‌اي‌ تقابل‌ جهاني‌ - فراجهاني‌ (گيتي‌ - مينوي‌ / فيزيكي‌ - متافيزيكي‌) ميان‌ خداي‌ نيك‌، اهوره‌ مزداه‌، و خداي‌ بد، اهريمن‌ ( انگره‌ مئينيو ) كه‌ هر كدام‌ «خلقت‌» و «مخلوقات‌» خود را داشت‌ درآمد. اهوره‌ مزداه‌ را امشاسپندان‌ (كه‌ با گذشت‌ زمان‌ هر دم‌ انسان‌ مآب‌تر مي‌شدند) ايزدان‌ (يَزَته‌ها، موجودات‌ پرستيدني‌ و شايان‌ حرمت‌، مثل‌ ميترا، ميثره‌ يا مهر، و اناهيتا يا ناهيد كه‌ احتمالاً منشاء بابلي‌ داشت‌) ياري‌ مي‌كردند و اهريمن‌ را ديوان‌ و دروجان‌ (دروج‌، دروغ‌، دروغزنان‌)، ظاهراً دروغ‌ در آيين‌ زرتشتي‌ بدترين‌ گناه‌ بوده‌ است‌. 

آيين‌ زرتشتي‌ سرانجام‌ روزگاري‌ به‌ انحصار مغان‌ درآمد. اينكه‌ مغان‌ كه‌ بوده‌اند خود يكي‌ ديگر از دشواريهاي‌ مورخان‌ آيين‌ مزدايي‌ است‌، هرودت‌ مغان‌ را قبيله‌اي‌ از قوم‌ ماد مي‌خواند و به‌ آنان‌ مذهبي‌ متفاوت‌ با مذهب‌ ايرانيان‌ باستان‌ نسبت‌ مي‌دهد. پدر روحاني‌ مسينا كوشيده‌ است‌ ثابت‌ كند كه‌ مغان‌ يك‌ كاست‌ بسته‌ بوده‌اند و تمايزات‌ خاص‌ يك‌ «قبيله‌» را داشته‌اند. به‌ گمان‌ او، نام‌ مغان‌ (مگه‌ وَن‌) به‌ معني‌ «دارندگان‌ موهبت‌» آيين‌ زرتشت‌ است‌. به‌ هر تقدير قدرت‌ مغان‌ كم‌كم‌ فزوني‌ گرفت‌، تا آنجا كه‌ در دوره‌ هخامنشيان‌ (558-330 ق‌.م‌) آموزش‌ و پرورش‌ شاهان‌ و وليعهدان‌ بدانان‌ سپرده‌ شد. آنان‌ موفق‌ شدند كه‌ در ميان‌ اقوام‌ ايراني‌ برخي‌ از اصول‌ اخلاقي‌ و شعائر مذهب‌ بنيانگذارشان‌ را بپراكنند و گسترش‌ دهند. البته‌ در اين‌ راه‌ با توفيق‌ كامل‌ قرين‌ نبودند و اين‌ شايد يكي‌ از دهها توجيه‌ ممكني‌ است‌ كه‌ درباره‌ تفاوت‌ و تعارض‌ مذهب‌ متداول‌ و معمول‌ عامه‌ مردم‌ ايران‌ و مذهب‌ شبه‌ باطني‌ مغان‌ مي‌توان‌ به‌ دست‌ داد. بنابر همين‌ عقيده‌ مغان‌ با گذشت‌ زمان‌ كم‌ كم‌ «فيلسوفان‌» آيين‌ و مذهب‌ خود شدند و كوشيدند كه‌ به‌ ويژه‌ دوگانه‌ باوري‌ اين‌ آيين‌ را تبيين‌ و توجيه‌ كنند. در منابع‌ مسيحي‌ قرن‌ چهارم‌ ميلادي‌ ( تئودوروس‌ مصيصي‌ ) سخن‌ از پيدايش‌ بدعتي‌ رفته‌ است‌ كه‌ در ميان‌ حلقه‌ي‌ مغان‌ شكل‌ گرفت‌ و آن‌ اعتقاد به‌ زروان‌ (زروانيسم‌ / زروانيه‌) بود كه‌ در آن‌ با قبول‌ يك‌ خداي‌ برتر، يعني‌ زروان‌ (زمان‌) كه‌ پدر اهوره‌ مزداه‌ و انگره‌مئينيو است‌، مشكل‌ دوگانه‌ باوري‌ از ميان‌ برمي‌خاست‌. ولي‌ برخي‌ از پژوهندگان‌ امروزه‌، زروانيسم‌ را واقعاً يك‌ مذهب‌ مستقل‌ مي‌دانند. برخي‌ نيز با واژگونه‌ كردن‌ نظريه‌ قبلي‌، مغان‌ را بيشتر مظهر و عامل‌ جنبه‌ جادويي‌ و افراط‌ در مناسك‌ آيين‌ زرتشتي‌ مي‌دانند، تا مظهر جنبه‌ي‌ فلسفي‌ آن‌. 

در اين‌ ميان‌، مناسك‌ و شعائر ديني‌، همراه‌ با دستورالعملهاي‌ بغرنج‌ و پيچيده‌ي‌ قوانين‌ حقوقي‌، كم‌ كم‌ گسترش‌ مي‌يافت‌ و پس‌ از گذشت‌ دوره‌ي‌ افول‌ سلسله‌ اشكاني‌ (250 ق‌.م‌- 224 ب‌.م‌) سرانجام‌ با ظهور سلسله‌ ساساني‌ (224 - 651 ب‌.م‌) كه‌ دين‌ و دولت‌ يكي‌ شد، مغان‌ قدرت‌ بي‌چون‌ و چرا يافتند و مذهب‌ جديد، بي‌هيچ‌ مدارا، هرگونه‌ رفض‌ و بدعتي‌ را به‌ شدت‌ سركوب‌ كرد. بدعت‌ (في‌المثل‌ در مورد مانويت‌ كه‌ در آغاز شاپور اول‌، 241-272 از آن‌ حمايت‌ مي‌كرد و يا آيين‌ اشتراكي‌ مزدك‌ كه‌ قباد، 488 - 531 حامي‌ آن‌ بود) گهگاه‌ بهانه‌ي‌ مفيد و كارسازي‌ بود كه‌ كاست‌ رزمي‌ شاهان‌ - كاستي‌ كه‌ ظاهراً سنتهاي‌ مذهبي‌ خاص‌ خود را داشت‌ كه‌ با سنتهاي‌ كاست‌ روحاني‌ متفاوت‌ بود - با توسل‌ بدان‌ خود را از قيد دم‌ افزون‌ مغان‌ مي‌رهانيدند. نارضايتي‌ پنهان‌ در زير ظاهر آرام‌ و همگون‌ دين‌ رسمي‌، فقر زاينده‌ي‌ كشاورزان‌ كه‌ هرگز دل‌ بدين‌ طبقه‌ي‌ برگزيده‌ ندادند و بي‌گمان‌ خود رسم‌ و آيين‌ مذهبي‌ خاص‌ خود را كه‌ البته‌ بر ما ناشناخته‌ است‌ داشتند، و بالاخره‌ مبارزه‌ ميان‌ تخت‌ و محراب‌، برخي‌ از عللي‌ است‌ كه‌ فتح‌ ايران‌ به‌ دست‌ اعراب‌ را با آن‌ سهولت‌ شگفت‌ توجيه‌ مي‌كند.
آيين‌ مزدايي‌ را معمولاً «دين‌ دوگانه‌ باوري‌) تعريف‌ مي‌كنند. ولي‌ با تحليلي‌ عميق‌تر متوجه‌ مي‌شويم‌ كه‌ دوگانه‌ باوري‌ تنها خصيصه‌ي‌ بارز و اساسي‌ آيين‌ مزدايي‌ نيست‌.
بررسي‌ فلسفه‌ مزدايي‌ را در چهار بخش‌ مي‌آوريم‌: 1- مفهوم‌ اسطوره‌، 2- فرشته‌ باوري‌ مزدايي‌، 3- دوگانه‌ باوري‌ دوگانه‌، 4- انديشه‌ي‌ زمان‌. اين‌ تقسيم‌بندي‌ البته‌ بي‌سابقه‌ و نامعهود است‌، علت‌ آن‌ هم‌ اين‌ حقيقت‌ است‌ كه‌ مزداييسم‌ در اصل‌ فلسفه‌ نيست‌. 

مفهوم‌ اسطوره‌
11-2- يكي‌ از جنبه‌هاي‌ بارز و جالب‌ انديشه‌ مزدايي‌ جنبه‌ي‌ اساطيري‌ و ديني‌ - فلسفي‌ هم‌زمان‌ آن‌ است‌. متون‌ مزدايي‌ سرشار از اسطوره‌ است‌، ولي‌ اين‌ اسطوره‌ها هرگز آشكارا روايت‌ نشده‌اند، بلكه‌ در سراسر اين‌ متون‌ كه‌ البته‌ غرض‌ آنها هم‌ گفتن‌ اساطير نبوده‌، صرفاً به‌ آنها اشارت‌ رفته‌ است‌. به‌ اين‌ «سبك‌ و شيوه‌» متون‌ مقدسي‌ مزدايي‌، تاكنون‌ توجه‌ لازم‌ مبذول‌ نگرديده‌ است‌. اين‌ سبك‌ نه‌ تنها در مورد متون‌ متأخر پهلوي‌، بلكه‌ درباره‌ خود اوستا هم‌ صادق‌ است‌. اساطير در متن‌ سرودهاي‌ نيايشي‌ و آثار حقوقي‌ شرعي‌ به‌ صورت‌ توضيح‌ و تفسير «نشانده‌» شده‌اند. بدين‌گونه‌ اوستا شيوه‌ي‌ «تازه‌اي‌» از اسطوره‌گويي‌ را پايه‌ گذارده‌ است‌. اسطوره‌ در اوستا - حتي‌ آنجا كه‌ منشاء طبيعي‌ و طبيعت‌گرايانه‌ دارد - فاقد آن‌ طراوت‌ و تازگي‌ اسطوره‌ي‌ ودايي‌ است‌؛ همواره‌ در مقام‌ توضيح‌ عقلي‌ يا كلامي‌ است‌ و در متوني‌ كه‌ مي‌آيد - متوني‌ كه‌ اساساً كلامي‌ است‌ - نقش‌ اشاره‌ و رمز و نمونه‌ را بازي‌ مي‌كند.
گفتيم‌: «اسطوره‌هايي‌ كه‌ منشاء قديمي‌ طبيعي‌ و طبيعت‌گرايانه‌ دارند». مثال‌ بارز آن‌ در اساطير مزدايي‌، اژدهاي‌ مقتول‌ است‌. در آبان‌ يشت‌ ، (2) كه‌ سرودي‌ است‌ خطاب‌ به‌ فرشته‌ي‌ آبها، اردويسورناهيد ، و در آن‌ فهرست‌ نام‌ تمام‌ كساني‌ كه‌ در روزگار باستان‌ در پيشگاه‌ اين‌ خداي‌ - فرشته‌ قرباني‌ مي‌كردند، آمده‌ است‌، به‌ قطعه‌اي‌ برمي‌خوريم‌ كه‌ به‌ وضوح‌ اثر نماز و قرباني‌ به‌ پيشگاه‌ اين‌ فرشته‌ را وصف‌ مي‌كند و بر تأثير آن‌ صحه‌ مي‌گذارد: «از براي‌ او فريدون‌ ، پسر آثويه‌ ، از خاندان‌ توانا، در مملكت‌ چهار گوشه‌ ورنه‌، صد اسب‌ و هزار گاو و ده‌ هزار گوسفند قرباني‌ كرد و از او خواست‌:اي‌ نيك‌، اي‌ تواناترين‌، اي‌ اردويسور ناهيد ، اين‌ كاميابي‌ را به‌ من‌ ده‌ كه‌ بر اژي‌دهاك‌ (ضحاك‌) سه‌ پوزه‌ و سه‌ كلّه‌، شش‌ چشم‌ و دارنده‌ي‌ هزار چستي‌ و چالاكي‌، براين‌ نيرومندترين‌ و ديوترين‌ ديوان‌، كه‌ آسيب‌ جهان‌ است‌، براين‌ نيرومندترين‌ دروغي‌ كه‌ اهرمن‌ بر ضد جهان‌ مادي‌ آفريد تا جهان‌ راستي‌ را از آن‌ تباه‌ سازد، ظفر يابم‌؛ اين‌ كاميابي‌ را به‌ من‌ ده‌ كه‌ هر دو زنش‌ را بربايم‌، هر دو را: شهرنار و ارنواز را كه‌ براي‌ توالد و تناسل‌ داراي‌ بهترين‌ بدنها مي‌باشند، هر دو را كه‌ از براي‌ خانه‌داري‌ برازنده‌اند، ارديسور ناهيد او را كامياب‌ ساخت‌، كسي‌ كه‌ هميشه‌ هر خواستاري‌ را كه‌ زَوْر (شراب‌ پيشكشي‌) نثار كند و از راه‌ راستين‌ فديه‌ دهد، و كاميابي‌ آرزو كند، كامياب‌ مي‌سازد». (3)
اينك‌ با مقايسه‌ و تطبيق‌ آن‌ با فرهنگهاي‌ ديگر، مي‌توان‌ يك‌ اسطوره‌ قديمي‌ را كه‌ با جشن‌ سال‌ نو و مراسم‌ شكست‌ خشكسالي‌ پيوند دارد، بازسازي‌ كرد. خدايي‌ به‌ نام‌ ثرائه‌ تونه‌ (بهمن‌ در شاهنامه‌ فردوسي‌) قلعه‌ي‌ اژدها را مي‌گشايد و او را شكست‌ مي‌دهد و مي‌كشد. آبهايي‌ كه‌ در اين‌ قلعه‌ محبوس‌ بودند، آزاد مي‌شوند، همچنين‌ زنايي‌ كه‌ اين‌ هيولا برده‌وار در حرمش‌ نگاه‌ داشته‌ بود، رهايي‌ مي‌يابند. آن‌گاه‌ باران‌ مي‌بارد و زمين‌ بارور مي‌شود و پهلوان‌ جوان‌ رهايي‌بخش‌ همراه‌ با زنان‌ رها شده‌ از بند، جشن‌ سال‌ نو را مي‌گيرند.
البته‌ اسطوره‌هاي‌ ديگري‌ هم‌ هست‌ كه‌ درست‌ به‌ همين‌ شيوه‌ و در همين‌ متون‌ به‌ كار رفته‌، ولي‌ منشاء تمثيلي‌ - كلامي‌ دارند. في‌المثل‌، اسطوره‌ ويشتاسب‌ (گشتاسب‌) كه‌ دئنه‌ي‌ (دين‌) در بند را آزاد مي‌كند و وصف‌ آن‌ در « فروردين‌ يشت‌ » آمده‌ است‌. اين‌ يشت‌ اساساً فهرست‌ نام‌ فروشيها ( فروهرها ) يا مردان‌ مقدس‌ است‌ كه‌ مؤمنان‌ به‌ درگاه‌ آنها نيز مي‌برند و قرباني‌ مي‌كنند. سرگذشت‌ اين‌ مقدسان‌ در اينجا از آن‌ روي‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ مؤمنان‌ را تشويق‌ كند تا به‌ فروشي‌ (فروهر) خاص‌ خويش‌ نياز برند. درباره‌ فروشي‌ ويشتاسب‌، شاه‌ حامي‌ زرتشت‌ كه‌ دين‌ (دئنه‌) او را پذيرفت‌ و در گسترش‌ آن‌ كوشيد، آمده‌ است‌:
«فروهر پاكدين‌ گشتاسب‌ دلير را مي‌ستايم‌، كه‌ قوي‌ گرز و دلير بود، كه‌ جهان‌ مجسم‌ بود و با گرز سخت‌ از براي‌ راستي‌ راه‌ آزاد يافت‌، كسي‌ كه‌ بازو و پناه‌ اين‌ دين‌ اهورايي‌ زرتشت‌ بود. كسي‌ كه‌ آن‌ را (دين‌ را) كه‌ در بند بسته‌ بود پايدار ساخته‌ از بند رهانيد، آن‌ را سرآمد ساخت‌. آن‌ دين‌ فرمانگزار بزرگ‌ استوار و مقدس‌ را كه‌ از ستور و چراگاه‌ برخوردار است‌، كه‌ با ستور و چراگاه‌ تبرك‌ يافته‌ است‌.» (4)
در اينجا اسطوره‌اي‌ را مي‌بينيم‌، كه‌ برخلاف‌ اسطوره‌ي‌ پيشين‌، از تاريخ‌ زاييده‌ شده‌ است‌. روند اسطوره‌سازي‌ به‌ مرحله‌ي‌ بسيار پيشرفته‌اي‌ رسيده‌ بود، ولي‌ البته‌ نه‌ آنقدر پيشرفته‌ كه‌ نگذارد زمينه‌ و ماده‌ تاريخي‌ را كه‌ پشت‌ اين‌ اسطوره‌ پنهان‌ است‌، باز شناسيم‌. نخست‌ اينكه‌ به‌ دئنه‌ (دين‌) شبه‌ تشخص‌ داده‌ شده‌ است‌، دوم‌ اينكه‌ اسطوره‌ واقعي‌ با زندگي‌ زرتشت‌ پيامبر و ويشتاسب‌ شاه‌ مربوط‌ است‌ و پيوند دارد. ولي‌ نكته‌ جالب‌ اين‌ است‌ كه‌ صفاتي‌ كه‌ به‌ ويشتاسب‌ نسبت‌ داده‌ شده‌، همان‌ صفاتي‌ است‌ كه‌ در همين‌ يشت‌ به‌ سروش‌ فرشته‌ نسبت‌ داده‌ كه‌ به‌ يك‌ معني‌ ويشتاسب‌ مظهر زميني‌ اوست‌، همان‌گونه‌ كه‌ زرتشت‌ مظهر اهوره‌ مزداه‌ در روي‌ زمين‌ است‌ و در واقع‌ تمثيل‌ زميني‌ اوست‌. در اينجا گذر از تاريخ‌ به‌ اسطوره‌ و همچنين‌ جنبه‌ مهمي‌ از رهيافت‌ مزدايي‌ به‌ اسطوره‌ و واقعيت‌ را باز مي‌بينيم‌. انديشه‌ مزدايي‌ در همان‌ حال‌ كه‌ از اسطوره‌ها طبيعت‌زدايي‌ مي‌كند و به‌ آنها جنبه‌ي‌ اخلاقي‌ مي‌بخشد، به‌ رويدادهاي‌ تاريخي‌ جنبه‌ نيمه‌ اسطوره‌اي‌ مي‌دهد و در واقع‌ تاريخ‌ را «فرشته‌ وش‌» مي‌كند. در اينجا ما در حضور دين‌ فلسفه‌ شهودي‌ هستيم‌ كه‌ در آن‌ ذوات‌ مجرد تشخص‌ مي‌يابند و در دنياي‌ برزخي‌ شهود (كه‌ احتمالاً ميراثي‌ از حالات‌ عرفاني‌ پيامبر است‌) ره‌ مي‌سپرند و اين‌ همه‌ آن‌ چنان‌ پيچيده‌ شده‌ كه‌ به‌ تمامي‌ انديشه‌ مزدايي‌ صبغه‌اي‌ يكسره‌ يكتانگرانه‌ مي‌دهد. 

فرشته‌ باوري‌
11-3- اينكه‌ كه‌ منطق‌ اساطيري‌ آيين‌ مزدايي‌ شناخته‌ شد، مي‌توانيم‌ به‌ راه‌ خود ادامه‌ دهيم‌ و برخي‌ از جزئيات‌ برجسته‌ جهان‌بيني‌ مزدايي‌ را بررسي‌ كنيم‌. نخستين‌ كليد رازگشايي‌ اين‌ گنجينه‌، آن‌ است‌ كه‌ در انديشه‌ مزدايي‌، مطلق‌، يك‌ خداي‌ شخصي‌، سرور خرد ورز يا اهوره‌ مزداه‌ است‌، خدايي‌ كه‌ خداي‌ تورات‌ و قرآن‌ را به‌ ياد مي‌آورد. ولي‌ صفات‌ اين‌ خداوند (قديم‌ يا حادث‌) مفاهيم‌ مجرد عقلي‌ نيستند، بيشتر «شخص‌» و «فرشته‌»اند. پروفسور كربن‌ به‌ درستي‌ خاطر نشان‌ مي‌كند يك‌ مزدايي‌ به‌ جاي‌ آنكه‌ بپرسد: زمان‌ چيست‌؟ زمين‌ چيست‌؟ آب‌ چيست‌؟ مي‌پرسد: زمان‌ كيست‌؟ زمين‌ كيست‌؟ آب‌ كيست‌؟ از اين‌ روست‌ كه‌ در متون‌ مزدايي‌ مي‌بينيم‌ كه‌ زمان‌ جواني‌ پانزده‌ ساله‌ است‌ و زمين‌ مهين‌ فرشته‌ اسفند است‌ و آب‌ فرشته‌اي‌ ناهيد نام‌. مشكل‌ در معني‌ واقعي‌ كلمه‌ «است‌» است‌، بايد ديد غرض‌ از كلمه‌ «است‌» چيست‌؟ اين‌ تصاوير خيال‌ كه‌ آنها را مظهر چيزي‌ مي‌دانيم‌ به‌ چه‌ معني‌ «هستند»؟ بي‌گمان‌ اينها فرشته‌ به‌ معني‌ توراتي‌ و قرآني‌ كلمه‌ كه‌ صرفاً پيام‌آور و خادم‌ الهي‌ باشند، «نيستند» هانري‌ كربن‌ آنها را با «فرشته‌ - خدا»ي‌ dei-angeli پروكلوس‌ قابل‌ قياس‌ مي‌داند.
در زامياديشت‌ كه‌ سخن‌ از هفت‌ امشاسپند مي‌گويد، چنين‌ آمده‌ است‌: «امشاسپندان‌، آن‌ شهرياران‌، تند ديدگان‌، بزرگواران‌، بسيار توانايان‌، دليران‌، اهورايي‌، زوال‌ناپذير مقدس‌، كه‌ هر هفت‌ هم‌ انديشه‌اند، كه‌ هر هفت‌ هم‌ گفتارند، كه‌ هر هفت‌ هم‌ كردارند، آنان‌ را يك‌ كردار، يك‌ پندار و يك‌ گفتار است‌، آنها را يك‌ پدر و يك‌ سرور است‌، اوست‌ دادار اهوره‌ مزداه‌. يكي‌ از آنان‌ به‌ روان‌ ديگران‌ نگران‌ است‌، رواني‌ كه‌ به‌ پندار نيك‌ انديشد، به‌ گفتار نيك‌ انديشد، به‌ كردار نيك‌ انديشد، به‌ بهشت‌ انديشد، راه‌ آنان‌ روشن‌ است‌. هنگامي‌ كه‌ به‌ آب‌ زَور پرواز مي‌كنند، كه‌ آفرينش‌ اهوره‌ مزداه‌، دادار، مصّور، سازنده‌ و نگهبان‌ را ياور و پناه‌ هستند. اينانند كساني‌ كه‌ گيتي‌ را بنا به‌ خواهششان‌ نوسازند، گيتي‌ پيرنشدني‌، نمردني‌، نگنديدني‌، نپوسيدني‌، جاودان‌ زنده‌، جاودان‌ بالنده‌ و كامروا، در آن‌ هنگام‌ كه‌ مردگان‌ برخيزند و به‌ زندگان‌ بيمرگي‌ روي‌ كند، پس‌ آن‌گاه‌ او (سوشيانت‌) بدر آيد، جهان‌ را به‌ آرزوي‌ خويش‌ تازه‌ كند جهاني‌ كه‌ فرمانبردار راستي‌ است‌، فناناپذير گردد». (5)
در اينجا ظاهراً امشاسپندان‌ نقش‌ را بازي‌ مي‌كنند كه‌ بي‌شباهت‌ به‌ «اشخاص‌» تثليث‌ مسيحيت‌ نيست‌. جالب‌ است‌ كه‌ آنان‌ شش‌ تن‌اند، اما هفت‌ تن‌ خوانده‌ مي‌شوند، اهوره‌ مزداه‌ خود هفتمين‌ آنهاست‌. اينكه‌ اهوره‌ مزداه‌ خود را چون‌ واپسين‌ حلقه‌ به‌ هر سلسله‌ مرتبه‌اي‌ از موجودات‌ مي‌افزايد، در اغلب‌ متون‌ مزدايي‌ آمده‌ است‌. براي‌ فهم‌ اين‌ موضوع‌ به‌ جمله‌اي‌ از فصل‌ اول‌ كتاب‌ بندهشن‌ توجه‌ كنيد: «چه‌ اورمزد (هرمزد) هم‌ مينوي‌ و هم‌ مادي‌ است‌». يا به‌ ترجمه‌اي‌ ديگر: «براي‌ اورمزد هر دو آفرينش‌ مينوي‌ و آسماني‌ است‌». به‌ تعبيري‌ ديگر، براي‌ او و از نظر او همه‌ چيز در مقام‌ تعالي‌ و مينوي‌ است‌. خداوند مي‌تواند در تمام‌ مراتب‌ وجود نزول‌ كند، و او جاودان‌ اول‌ و آخر هر سلسله‌ مرتبه‌ي‌ مادي‌ و مجرد است‌، و هر چيز را چون‌ خدايانه‌ بنگريم‌ متعالي‌ و مينوي‌ است‌ و اين‌ «نزول‌» يا هبوط‌ به‌ هيچ‌ روي‌ «گردي‌ بر دامن‌ كبريائيش‌». نمي‌نشاند.
ولي‌ اين‌ شش‌ امشاسپند مظاهر تشخص‌ يافته‌ عناصر اوليه‌اند: زمين‌ (اسپنته‌ ارمئيني‌)، چهارپايان‌ (وهومنه‌)، آتش‌ (امشه‌)، فلزات‌ (خشثره‌)، آب‌ (هئوروتات‌)، گياهان‌ (امره‌ تات‌). اينان‌ عناصر و مبادي‌اند، ولي‌ نه‌ به‌ صورت‌ «مجازي‌»، بلكه‌ به‌ صورت‌ نهادهاي‌ شخصي‌ زنده‌، به‌ صورت‌ «ارباب‌ انواع‌» واژه‌ راتو (سرور روحاني‌، بزرگ‌ روحاني‌) يا «رب‌ النوع‌» در كتابهاي‌ مزدايي‌ همه‌ جا به‌ چشم‌ مي‌خورد: رب‌النوع‌ «زن‌» في‌المثل‌ دئنه‌ي‌ (دين‌)، اسطوره‌ تاريخي‌ است‌، و رب‌النوع‌ «پرنده‌ و مرغ‌»، همان‌ سئنه‌ مره‌غه‌ است‌ كه‌ در فارسي‌ سيمرغ‌ شده‌ است‌. اين‌ انتزاعات‌ لاهوتي‌ كه‌ خود را بر ذهن‌ شورمند فلسفي‌ زرتشت‌ پيامبر عرضه‌ مي‌كردند، كم‌كم‌ جانشين‌ خدايان‌ كهن‌ طبيعت‌گرايانه‌اي‌ گرديدند كه‌ زندگي‌ «مجسم‌» داشتند. چه‌ هنوز دوره‌ تحول‌ مفاهيم‌ اسطوره‌اي‌ - لاهوتي‌ به‌ مفاهيم‌ ناب‌ فلسفي‌ فرا نرسيده‌ بود. از اين‌ روست‌ كه‌ مي‌بينيم‌ «پرهيزكاري‌ و بردباري‌ مقدس‌» به‌ جاي‌ آنكه‌ در شكل‌ ناب‌ مجرد عقلاني‌ خود باقي‌ بماند، بدل‌ به‌ «زمين‌» مي‌شود و يا بهتر است‌ بگوييم‌ به‌ مفهوم‌ تاريخي‌ و در يك‌ زمان‌ خاص‌ بدل‌ به‌ زمين‌ نمي‌شود، بلكه‌ در ذهن‌ پيامبر، زرتشت‌ تاريخي‌ و يا پيامبري‌ ديگر، كه‌ حالت‌ عرفاني‌ شخصي‌ او براي‌ فهم‌ اين‌ مسائل‌ اهميت‌ اساسي‌ دارد، همچنان‌ چهره‌ دوگانه‌ خود را حفظ‌ مي‌كند. از رابطه‌ امشاسپندان‌ با قلمرو خاكي‌ و گيتيانه‌ي‌ آنها در گاثاها سخن‌ رفته‌ است‌. در يشت‌ 31، بيت‌ 9 مي‌بينيم‌ كه‌ ارمئيتي‌ لطفي‌ خاص‌ به‌ شخم‌ زننده‌ زمين‌ دارد. در بيتن‌ بعد رنجبر كشتزارها را «پرورنده‌ و هومنه‌» (منش‌ نيك‌، در اينجا به‌ معني‌ گاو و گوسفند) مي‌خواند، و در بيت‌ 21 اهوره‌ مزداه‌ «چربي‌ منش‌ نيك‌» (گاو) را به‌ آن‌ كس‌ مي‌دهد كه‌ دوست‌ اوست‌. ولي‌ در همين‌ گاثاها مي‌خوانيم‌ كه‌ اهوره‌ مزدا جهان‌ را از طريق‌ «منش‌ نيك‌» آفريد كه‌ در اينجا ربطي‌ به‌ گاو و گله‌ ندارد. اصل‌ و منشاء تاريخي‌ اين‌ يگانه‌ انگاريهاي‌ فرشته‌ - نهادي‌ هر چه‌ باشد، يك‌ نكته‌ مسلم‌ است‌: اين‌ همه‌ گام‌ مهمي‌ بود كه‌ براي‌ تبديل‌ عناصر طبيعي‌ به‌ ارزشهاي‌ اخلاقي‌ برداشته‌ شد. يا بهتر بگوييم‌: در اينجا مبادله‌ي‌ كاركردها را باز مي‌يابيم‌: عناصر طبيعي‌ رنگ‌ ارزش‌ اخلاقي‌ مي‌گيرند و ارزشهاي‌ اخلاقي‌ زندگي‌ كيهاني‌ ـ مادي‌ مي‌يابند و اين‌ يكي‌ از خصايص‌ بارز آيين‌ مزدايي‌ است‌.
خداي‌ متعال‌ آيين‌ مزديسنا جنبه‌هاي‌ جالب‌ ديگري‌ هم‌ دارد كه‌ او را از خداي‌ اديان‌ توحيدي‌ كلاسيك‌ متمايز مي‌كند. في‌المثل‌ او در گونه‌اي‌ زمان‌ و مكان‌ متعالي‌ (مينوي‌) جاي‌ گرفته‌ است‌ بندهشن‌ (اول‌، بند2) در زمان‌ بي‌كران‌ و فضاي‌ نور و يا نور نيافريده‌ (البته‌ واژه‌ مكان‌ كه‌ به‌ اوستايي‌ گاس‌ ] گاه‌ [ مي‌شود، به‌ مفهوم‌ اسطوره‌اي‌ آن‌ تخت‌ سلطنت‌ معني‌ مي‌دهد). به‌ عبارت‌ ديگر در خدا گونه‌اي‌ زمان‌ - تنش‌ وجود دارد. شگفت‌آور اينكه‌ اين‌ اهوره‌مزداه‌ روح‌ و يا بهتر بگوييم‌ فروشي‌ (فروهر) دارد. از آنجا كه‌ تصور روح‌ يكي‌ از جنبه‌هاي‌ برجسته‌ و چشمگير انديشه‌ مزدايي‌ است‌، ما در اين‌ بحث‌ فرشته‌شناسي‌، آن‌ را نمونه‌وار ذكر مي‌كنيم‌. 

در انسان‌شناسي‌ مزدايي‌، بنا بر كتاب‌ بندهشن‌ (دوم‌ و سوم‌) انسان‌ از پنج‌ جزء تركيب‌ يافته‌ است‌: تن‌، جان‌، روان‌، اَدْوِنَك‌ (مثال‌ نخستين‌) و فروشي‌. تن‌ جزء مادي‌ اوست‌؛ جان‌ همان‌ است‌ كه‌ با باد همبسته‌ است‌ - دم‌ و بازدم‌ نفس‌؛ روان‌ همان‌ شعور و آگاهي‌ است‌ كه‌ مي‌شنود، مي‌بيند و سخن‌ مي‌گويد و مي‌داند؛ ادونك‌ همان‌ است‌ كه‌ در جايگاه‌ خورشيد است‌، و فروشي‌ آن‌ جزء از انسان‌ است‌ كه‌ به‌ حضور اورمزد (هرمزد) مي‌رسد. حكمت‌ اين‌ خلقت‌ در اين‌ است‌ كه‌ در دوره‌ي‌ تهاجم‌ زيانكار بزرگ‌ (اهريمن‌) انسانها مي‌ميرند، تن‌ آنها به‌ خاك‌، جانشان‌ به‌ باد، ادونك‌ آنها به‌ خورشيد و روان‌ آنها به‌ فروشي‌ مي‌پيوندد، از اينجا است‌ كه‌ ديوان‌ را توان‌ نابودي‌ روان‌ نيست‌. در دوره‌ي‌ «تهاجم‌ بزرگ‌» يا دوره‌ي‌ آميختگي‌ (گوميزشن‌، گوميچيشن‌) نيك‌ و بد جهان‌ بدين‌گونه‌ است‌ كه‌ مي‌بينيم‌. ولي‌ در پايان‌ جهان‌، رستاخيز واقعي‌ تن‌ خواهد بود، و بدن‌ مردگان‌ از نوساخته‌ (رست‌ ويراست‌) خواهد شد. نجات‌ دهنده‌ي‌ بزرگ‌ (كه‌ به‌ نحو معجزه‌ آسا از نطفه‌ي‌ حفظ‌ شده‌ي‌ زرتشت‌ مي‌زايد) در آيين‌ نيايش‌ و قرباني‌ (يزشن‌) گاوهتايوش‌ (نخستين‌) را خواهد كشت‌ و از چربي‌ او و از هوم‌ سپيد، نوشابه‌ي‌ بيمرگي‌ (انوش‌) خواهد ساخت‌. انسانها همه‌ از آن‌ مي‌نوشند و بي‌مرگ‌ و جاودان‌ مي‌شوند. 

مقوله‌ي‌ محض‌ «بيمرگي‌ روح‌ يا خلود نفس‌» به‌ مفهوم‌ يوناني‌ آن‌ در انديشه‌ مزدايي‌ بيگانه‌ است‌. هر انسان‌ (نيكي‌) هم‌ اكنون‌ فروشي‌ و فرشته‌اي‌ است‌، كه‌ جاودان‌ در حضور راهوره‌ مزداه‌ است‌؛ رستاخيز تن‌ و معاد جسماني‌ نيز عيناً بدان‌ صورت‌ كه‌ در مسيحيت‌ و اسلام‌ آمده‌ نيست‌. چه‌ رستاخيز در زماني‌ رخ‌ مي‌دهد كه‌ زمان‌ تاريخي‌، ديگر به‌ مفهوم‌ متعارف‌ آن‌ وجود ندارد؛ زمان‌، زمان‌ فرشكرت‌ (نوسازي‌) است‌ كه‌ نه‌ در زمان‌ متناهي‌، بلكه‌ در زماني‌ بي‌كران‌ قرار دارد. ويژگي‌ فراگيتيانه‌ي‌ اين‌ دوره‌ به‌ وضوح‌ از اين‌ نكته‌ آشكار مي‌شود كه‌ كشتن‌ گاو كه‌ در زمان‌ عادي‌ و معمول‌ (اين‌ جهاني‌) گناهي‌ كبيره‌ است‌، در اين‌ دوره‌ ديگر گناه‌ نيست‌.
سه‌ جزء نخست‌ تركيب‌ بخش‌ بدن‌ نيازي‌ به‌ توضيح‌ ندارد، ولي‌ دو جزء ديگر يعني‌ ادونك‌ (مثال‌ نخستين‌) و فروشي‌ (فروهر) را ذيلاً توضيح‌ مي‌دهيم‌. ادونك‌ ميراثي‌ بازمانده‌ از يك‌ فكر نجومي‌ و زيست‌شناسي‌ قديمي‌ است‌ كه‌ در هند نيز شايع‌ بوده‌ است‌. بنابراين‌ فكر، روح‌ مثالي‌ انواع‌ گوناگون‌ موجودات‌ در اجرام‌ سماوي‌ حفظ‌ مي‌شود. مثلاً روح‌ گاو در ماه‌ است‌ (يكي‌ از نامهاي‌ اوستايي‌ ماه‌ «گئوچيث‌ ره‌» يا گاو چهره‌ است‌) و روح‌ مثالي‌ گياهان‌ در ستارگان‌. مفهوم‌ فروشي‌ البته‌ عميق‌تر و تفسير فلسفي‌ و اخلاقي‌ آن‌ نيز سهل‌تر است‌. اين‌ اصطلاح‌ را در گاثاها نمي‌يابيم‌ (چنان‌ كه‌ اصطلاح‌ ادونك‌ نيز در گاثاها نيامده‌ است‌). لي‌ در بخشهاي‌ به‌ اصطلاح‌ «جديدتر» اوستا اين‌ واژه‌ مقام‌ مهمي‌ مي‌يابد و آن‌ را در سراسر متون‌ پهلوي‌ حفظ‌ مي‌كند. در يشت‌ 26، بند هفت‌ به‌ وضوح‌ ميان‌ فروشي‌ و جان‌ تفاوت‌ گذاشته‌ شده‌ است‌. ظاهراً در آغاز، فروشي‌ (فروهر) تنها خاص‌ قهرمانان‌ و پهلوانان‌ بوده‌. تحقيقات‌ دكتر بيلي‌ نشان‌ داده‌ و ثابت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فكر فروشي‌ با نيروي‌ دفاعي‌ كه‌ از قهرمان‌ ساطع‌ مي‌شود، همبسته‌ است‌، و حتي‌ معتقد بوده‌اند كه‌ اين‌ نيرو پس‌ از مرگ‌ پهلوان‌ نيز پا برجاست‌. اين‌ فكر كه‌ اساساً در آغاز جنبه‌ي‌ برگزيدگي‌ و اشرافي‌ داشت‌، كم‌كم‌ با گذشت‌ زمان‌ مردمي‌ مي‌شود و جنبه‌ي‌ عام‌ به‌ خود مي‌گيرد، تا آنجا كه‌ هر انسان‌ (نيكي‌) يك‌ فروشي‌ مي‌يابد كه‌ نيروي‌ پاسدارنده‌ و دفاعي‌ آن‌ نه‌ تنها پشتيبان‌ اوست‌، بلكه‌ پشتيبان‌ تمام‌ كساني‌ است‌ كه‌ او بخواهد. «فروشيهاي‌ راستكاران‌» پاسدار امكنه‌ي‌ مقدس‌اند. و نيز پاسدار درياها و درياچه‌هاي‌ اساطيري‌، هوم‌ سپيد و نطفه‌ زرتشت‌ كه‌ از آن‌ سوشيانتهاي‌ آينده‌ زاده‌ خواهند شد. آنان‌ به‌ ارواح‌ راستكاران‌ پس‌ از مرگ‌ خوش‌ آمد خواهند گفت‌، و از اين‌ نظر شبيه‌ والكوريهاي‌ اساطيري‌ ژرمني‌اند ولي‌ فروشيها چيزي‌ بيش‌ از والكوريهاي‌ ژرمني‌ هستند. در بخشي‌ از اوستا مي‌خوانيم‌: «اينك‌ آنها را چنين‌ نذر مي‌كنيم‌ به‌ فروهر (فروشي‌) زرتشت‌ سپتيمان‌ پاك‌ كه‌ در جهان‌ راستي‌ درخواست‌ و ستايش‌ و نيايش‌ و خشنودي‌ و آفرين‌ با فروهرهاي‌ همه‌ پاكان‌: آن‌ پاكاني‌ كه‌ مرده‌اند و آن‌ پاكاني‌ كه‌ زنده‌اند و آن‌ مرداني‌ كه‌ هنوز زاييده‌ نشده‌اند و به‌ تمامي‌ آناني‌ كه‌ در كار نوكردن‌ جهانند». (6) 

مي‌بينيم‌ كه‌ فروشيها اينك‌ ديگر همراه‌ فرشته‌وش‌ تمام‌ انسانهاي‌ نيك‌ و پاك‌ گذشته‌ و اكنون‌ و آينده‌اند. اين‌ فروشيها كم‌ و بيش‌ شبيه‌ «فرشتگان‌ نگهبان‌» در سنت‌ مسيحي‌ هستند. ولي‌ فروشيهاي‌ آيين‌ زرتشتي‌ از اين‌ هم‌ فراترند. ديديم‌ كه‌ زرتشت‌، پيامبر و «خداي‌ زميني‌» (به‌ گفته‌ي‌ برخي‌ از بخشهاي‌ اوستا) هم‌ فروشي‌ دارد، و اين‌ البته‌ شگفت‌ نيست‌. آنچه‌ غريب‌ و شگفت‌ مي‌نمايد اينكه‌ مهين‌ فرشتگان‌ و حتي‌ خود اهوره‌ مزداه‌ هم‌ فروشي‌ دارند. در ونديداد از زرتشت‌ خواسته‌ مي‌شود به‌ فروشي‌ اهوره‌ مزداه‌ نماز برد. در اينجا با انديشه‌اي‌ پركشش‌ رويا روييم‌ كه‌ براي‌ خداوند در اعلي‌ مرتبه‌ي‌ وجود و در بعد «متعالي‌» هستي‌ قرين‌ يا جلوه‌اي‌ ديگر قائل‌ است‌. ولي‌ اين‌ نگرش‌ تازه‌ كه‌ گويي‌ به‌ تصادف‌ بدان‌ اشارت‌ رفته‌ است‌، بي‌هيچ‌ تفسير و گزارشي‌، به‌ حال‌ خود رها مي‌شود و فراموش‌ مي‌گردد و اين‌ نكته‌اي‌ است‌ كه‌ درباره‌ي‌ بسياري‌ از اصطلاحات‌ و مفاهيم‌ اصيل‌ و پرمعني‌ مزدايي‌ صادق‌ است‌.
قرين‌ و همزاد فرشته‌ وش‌ نيكان‌ و پارسايان‌، نماد و مظهر آزادي‌ و اختيار نيز است‌. بنا بر آنچه‌ كه‌ در بندهشن‌ آمده‌ (كتاب‌ سوم‌، بند 21-22) در آغاز هزار دوره‌ (آميختگي‌ گوميچشن‌ / گوميزشن‌) اهوره‌ مزداه‌ از فروشيها مي‌پرسد كه‌ آيا ترجيح‌ مي‌دهند در عالم‌ غيب‌ و جهان‌ مينو همچنان‌ دست‌ نخورده‌ و مصون‌ از خطر باقي‌ بمانند، يا تن‌ گيتيانه‌ يابند و به‌ جهان‌ مادي‌ هبوط‌ كنند و عملاً با اهريمن‌ و شر موجود به‌ نبرد برخيزند. فروشيها راه‌ دوم‌ را انتخاب‌ مي‌كنند. مي‌بينيم‌ كه‌ انسان‌ دو چهره‌ و دو ساخت‌ دارد و انسان‌ حقيقي‌ و يا حقيقت‌ انسان‌ در جهان‌ مادي‌ (گيتي‌) در واقع‌ همان‌ فروشي‌ اوست‌، همان‌ «من‌ فرشته‌ وش‌» اوست‌ كه‌ در عين‌ حال‌ سرنوشت‌ و خويشكاري‌ و خويشتن‌ راستين‌ مينوي‌ و متعالي‌ او به‌ شمار مي‌رود. به‌ يك‌ معني‌، مسئوليت‌ اخلاقي‌ انسان‌ تعالي‌ جويي‌ يا «مينوي‌گري‌» است‌ و گناه‌ چيزي‌ جز خيانت‌ فرشته‌ نيست‌. با قبول‌ اين‌ حقيقت‌ كه‌ فرشته‌ بر انسان‌ تقدم‌ دارد، هرگونه‌ بحث‌ متافيزيكي‌ درباره‌ وجود روح‌ و نفس‌، بي‌فايده‌ و خارج‌ از موضوع‌ مي‌نمايد.
گفتيم‌ كه‌ در گاثاها واژه‌ي‌ فروشي‌ نيامده‌ است‌. ولي‌ در آن‌ فكر ديگري‌ آمده‌ كه‌ بي‌گمان‌ به‌ اسطوره‌ي‌ قهرماني‌ والكور - فروشي‌ (كه‌ احتمالاً ماقبل‌ زرتشتي‌ است‌) مفهوم‌ و معني‌ اخلاقي‌ تازه‌اي‌ بخشيد و آن‌ ايده‌ دئنه‌ (به‌ پهلوي‌ دين‌ با ياي‌ مجهول‌) است‌. علماي‌ فقه‌اللغه‌ به‌ هزار شيوه‌ي‌ ناهمساز درباره‌ي‌ ريشه‌ي‌ اين‌ واژه‌ بحث‌ و جدل‌ كرده‌اند و همگان‌ كوشيده‌اند توضيح‌ دهند چرا اين‌ واژه‌ به‌ دو معنا به‌ كار مي‌رود. مي‌دانيم‌ كه‌ دئنه‌ هم‌ به‌ معني‌ دين‌ و مذهب‌ است‌ و هم‌ به‌ معني‌ «روح‌ ژرف‌» و يابهتر بگوييم‌ به‌ معني‌ تشخص‌ فرشتگانه‌ي‌ اعمال‌ انساني‌. در اينجا برخي‌ از قطعات‌ گاثايي‌ درباره‌ دئنه‌ را نقل‌ مي‌كنيم‌. 

«آن‌ كس‌ كه‌ راستي‌ را بفريبد، تباهي‌ از آن‌ او خواهد بود: تيرگي‌ بلند ديرپا، خورش‌ بد و بانگ‌ دريغ‌. چنين‌ خواهد بود روزگارتان‌ اي‌ پيروان‌ دروغ‌ كه‌ كردارتان‌ و دئنه‌تان‌ شما را به‌ آن‌ كشانده‌ است‌». (7)
«ايدون‌ سخن‌ مي‌دارم‌ از آن‌ دو گوهر در آغاز زندگي‌. آن‌ گوهر پاك‌ چنين‌ گفت‌ به‌ گوهر پليد: نه‌ منش‌ ما، نه‌ آموزش‌ ما، نه‌ خرد ما و نه‌ كيش‌ ما و نه‌ گفتار و نه‌ كردار ما و نه‌ دئنه‌ ما و نه‌ روان‌ ما با هم‌ سازگارند». (8)
«آن‌گاه‌ كه‌ به‌ پل‌ چينوت‌ رسند، روانشان‌ (روان‌ بدكاران‌) و دئنه‌شان‌، از هراس‌ مي‌نالند...» (9) 

«اي‌ اهورا آن‌ راه‌ منش‌ نيك‌ را كه‌ به‌ من‌ گفتي‌، باز نماي‌. آن‌ راهي‌ كه‌ دئنه‌ رهانندگان‌، ] يعني‌ [ كردارهاي‌ نيكشان‌ بر آن‌ خواهد خراميد...» (10)
در يكي‌ از نسكهاي‌ متأخر اوستا، هادخت‌ نسك‌ ، آمده‌ است‌ كه‌ روان‌ نيكوكار پس‌ از مرگ‌ با دئنه‌اش‌، به‌ قامت‌ دختر پانزده‌ ساله‌ي‌ زيبايي‌ است‌، ديدار خواهد كرد. در اينجا نيز مي‌بينيم‌ گرايش‌ و بينش‌ اسطوره‌اي‌ - شاعرانه‌ انديشه‌ مزدايي‌ موجود مجرد عقلي‌ را به‌ صورت‌ فرشته‌ در مي‌آورد.
با توجه‌ به‌ قطعاتي‌ كه‌ نقل‌ شد، دئته‌ را مي‌توان‌ به‌ «اعمال‌ مذهبي‌» و كردارهاي‌ اخلاقي‌ در بعد متافيزيكي‌ آنها ترجمه‌ كرد. اگر مي‌بينيم‌ اين‌ كردارها «مي‌نالند و مي‌هراسند» شگفت‌ نيست‌، چه‌ مزداييان‌ به‌ هر انديشه‌اي‌ شخصيت‌ مي‌دادند و آن‌ را گيتيانه‌ مي‌كردند. گفتيم‌ كه‌ حتي‌ اهوره‌ مزداه‌ هم‌ فروشي‌ دارد و اينك‌ اين‌ نكته‌ را روشن‌ مي‌كنيم‌. در گاثاها اهوره‌ مزداه‌ صاحب‌ دئنه‌ است‌ و در بندهشن‌ «برترين‌ آگاهي‌ و نيكي‌»، يعني‌ برترين‌ كردارهاي‌ ديني‌، دين‌ (دئنه‌) اهوره‌ مزداه‌ خوانده‌ شده‌ است‌. معني‌ و مفهوم‌ اوليه‌ دئنه‌ ظاهراً بايد جنبه‌ اخلاقي‌ - مذهبي‌ داشته‌ باشد. اين‌ «فعل‌ ديني‌» است‌ كه‌ (همچون‌ كارماي‌ هندو) بدن‌ را مي‌آفريند و به‌ صورت‌ مرئي‌ جلوه‌گر مي‌شود و براي‌ اهوره‌ مزداه‌. «نور او»ست‌ و براي‌ انسان‌ «فرشته‌ نور» او. پوليانو معتقد است‌ كه‌ اين‌ دئنه‌ زرتشت‌ بود كه‌ فروشيهاي‌ جنگجو (به‌ اعتقاد دومزيل‌ ) را بدل‌ به‌ فرشتگان‌ خلاقّي‌ كرد. به‌ گمان‌ ما اينكه‌ براي‌ اهوره‌ مزده‌ هم‌ فروشي‌ قائل‌ شده‌اند؛ جز اين‌ نبوده‌ كه‌ به‌ او هم‌ آزادي‌ دهند (چه‌ تنها فروشيها آزادي‌ انتخاب‌ دارند). بدينگونه‌ اهوره‌ مزداه‌ نيز به‌ يك‌ معني‌ به‌ انسان‌ راستكار شبيه‌ است‌، چه‌ او نيز انتخاب‌ مي‌كند و به‌ گفته‌ گاثاها در آغاز جهان‌ از آن‌ دوگوهر همزاد «اين‌ پاك‌ترين‌ روح‌، راستي‌ را برگزيد». 

ثنويت‌ دوگانه‌
11-4- انتخاب‌ كه‌ مفهوم‌ اخلاقي‌ اساسي‌ مزديسناست‌، در واقع‌ انتخاب‌ ميان‌ «دو» چيز است‌. و اين‌ مفهوم‌ ما را به‌ بررسي‌ دوگانه‌ باوري‌ بنياديني‌ كه‌ به‌ اعتقاد بسياري‌، بنيان‌ انديشه‌ي‌ فلسفه‌ي‌ ديني‌ آيين‌ مزدايي‌ است‌، مي‌كشاند. در گاثاها آمده‌ است‌:
«آن‌ دو گوهر نخستين‌ كه‌ در خوابي‌ ژرف‌ همزاد مي‌نمودند در انديشه‌ و گفتار و كردار ] يكي‌ [ نيك‌ و ] يكي‌ [ بد هستند؛ از ميان‌ اين‌ دو، خردمندان‌، نه‌ بي‌خردان‌، راه‌ خود برگزيدند... چون‌ اين‌ دو گوهر به‌ هم‌ رسيدند نخست‌ زندگي‌ و نه‌ - زندگي‌ را برافراشتند و بر آن‌ شدند كه‌ در فرجام‌ بدترين‌ هستي‌ از آن‌ پيروان‌ دروغ‌ و بهترين‌ نيروي‌ روح‌ (منه‌) از آن‌ پيروان‌ راستي‌ باشد. دروغ‌ باوران‌ از ميان‌ اين‌ دو گوهر، «فعل‌» آن‌ بدترين‌ را برگزيدند، ولي‌ آن‌ پاك‌ترين‌ روح‌ كه‌ خود را در ردايي‌ از سنگهاي‌ استوار آسمان‌ پوشيده‌ بود، راستي‌ را برگزيد و آنان‌ كه‌ رامش‌ اهوره‌ مزداه‌ را به‌ راستي‌ خواهند، همان‌ كنند». (11)
بدين‌گونه‌ مي‌بينيم‌ نيك‌ و بد با يك‌ گزينش‌ اخلاقي‌ همراه‌ و پيوسته‌ است‌. البته‌ در اين‌ بخش‌ بسيار كهن‌ اوستا «روح‌ پاك‌» و يا آن‌ گوهر پاك‌ با اهوره‌ مزداه‌ كاملاً يكسان‌ نيست‌ و شايد اهوره‌ مزداي‌ در حال‌ گزينش‌ اوست‌ و يا جنبه‌ «فعلي‌» اهوره‌ مزداست‌. نكته‌ ديگري‌ كه‌ اخلاق‌گرايي‌ بارز دوگانه‌ باوري‌ زرتشتي‌ را آشكار مي‌كند نام‌ «دروغ‌» (دروج‌) است‌ كه‌ به‌ اصل‌ و مبداء شر داده‌ شده‌ است‌. البته‌ در انديشه‌ي‌ گاهاني‌ موجودات‌ بد و يا «آن‌ گوهر پليد» چنان‌ كه‌ در يگانه‌پرستي‌ رسمي‌ مي‌بينيم‌ «مخلوقات‌ سقوط‌ كرده‌» خدا نيستند. چنين‌ انديشه‌اي‌ در آيين‌مزدايي‌ بيگانه‌ است‌. اين‌ موجودات‌ يكسره‌ ماهيت‌ و سرشتي‌ منفي‌ و مخرب‌ دارند و بي‌معني‌ است‌ كه‌ آنها را مخلوق‌ خدايي‌ نيك‌ بدانيم‌ و سرانجام‌ آنها نيز جز عدم‌ نيست‌. اهريمن‌ در يكي‌ از كتابهاي‌ متأخر پهلوي‌ (پندنامه‌ي‌ زرتشت‌) - اگر ترجمه‌ي‌ آن‌ درست‌ باشد - «هستي‌ ندارد و هيچ‌ چيزي‌ را در خود پذيرا نيست‌». در بندهشن‌ نيز حالت‌ غريبي‌ به‌ او نسبت‌ داده‌اند: پس‌ بوشني‌ (پس‌ بودي‌ در مقابل‌ پيش‌ بودي‌ كه‌ صفت‌ مثبت‌ اهوره‌ مزداست‌).
اين‌ اصل‌ اخلاقي‌ البته‌ به‌ شدت‌ جنبه‌ي‌ «گيتيانه‌» به‌ خود گرفته‌ است‌ و چنان‌ كه‌ گفتيم‌ اين‌ مسئله‌ يكي‌ از ويژگيهاي‌ بارز انديشه‌ مزدايي‌ است‌. نيكي‌ در وهله‌ي‌ اول‌ و بيش‌ از همه‌، به‌ معني‌ پيشبرد و تعالي‌ هستي‌ و زندگي‌ و كشاورزي‌ است‌؛ همچنين‌ به‌ معني‌ رشد و فزوني‌ هستيهاي‌ نيك‌ مادي‌ هم‌ آمده‌ است‌ (و اين‌ واژه‌اي‌ است‌ كه‌ در متون‌ مزدايي‌ بسيار به‌ كار مي‌رود). بنابر كتاب‌ بندهشن‌ (اول‌، 22) «راستي‌ و راستي‌ هم‌ از همان‌ قوانين‌ جهان‌ مادي‌ (گيتي‌) تبعيت‌ مي‌كند». اصل‌ اخلاقي‌ در انديشه‌ مزدايي‌ به‌ مثبت‌ بودن‌ ماده‌ تكيه‌ بسيار مي‌كند. بدكاران‌ بيش‌ از همه‌، آنانند كه‌ هستي‌ را تباه‌ مي‌كنند (در متون‌ مزدايي‌ بارها بر بيابانگردان‌ كوچ‌نشين‌ و آنان‌ كه‌ توليد نمي‌كنند و احشام‌ را مي‌كشند نفرين‌ شده‌ است‌).
اينك‌ بهتر مي‌توانيم‌ نوع‌ دوم‌ دوگانه‌ باوري‌ را دريابيم‌، دوگانه‌ باوري‌ نخست‌ انتخاب‌ ميان‌ دو چيز بود، ولي‌ اين‌ دوگانه‌ باوري‌، دوگانه‌ باوري‌ متعالي‌ ميان‌ مينوك‌ غيبي‌ (يا آسماني‌) و گيتيك‌ عيني‌ (يا زميني‌) است‌؛ چه‌ خداوند جهان‌ مادي‌ (گيتي‌) را از آن‌ روي‌ آفريد تا با آن‌ جهان‌ معنوي‌ (مينو) را، كه‌ به‌ يك‌ معني‌ البته‌ بن‌ و بنياد گيتي‌ است‌، حمايت‌ كند، بپروراند و ياري‌ دهد. اين‌ دوگانه‌بيني‌ البته‌ يكسره‌ با دوگانه‌بيني‌ افلاطوني‌ متفاوت‌ است‌. براي‌ آنكه‌ اين‌ تفاوت‌ را به‌ روشني‌ دريابيم‌، قطعه‌اي‌ از كتاب‌ شكندگمانيك‌ ويچار (گزارش‌ گمان‌شكن‌ ) را كه‌ در قرن‌ سوم‌ / نهم‌ نوشته‌ شده‌ و يكي‌ از فلسفي‌ترين‌ آثار آيين‌ مزدا و بسيار آموزنده‌ است‌، ذيلاً نقل‌ مي‌كنيم‌:
«گيتي‌ بر (ميوه‌) مينو و مينو بن‌ (ريشه‌) گيتي‌ است‌... اينكه‌ گيتي‌ بر و مينو بن‌ آن‌ است‌ از آنجا آشكار است‌ كه‌ هر چيز ديدني‌ و گرفتني‌ (مرئي‌ و ملموس‌) از ناپيدايي‌ به‌ پيدايي‌ راه‌ مي‌سپرد. آشكار است‌ كه‌ مردم‌ و چيزهاي‌ ديدني‌ و گرفتني‌ از مينوي‌ ناديدني‌ و نگرفتني‌ هستي‌ مي‌يابند. همچنين‌ كالبد، گونه‌، درازنايي‌ و پهنايي‌ هستيها با آن‌ هستيها كه‌ اينها را پديد مي‌آورند، يگانه‌ است‌. تن‌ مردم‌ و ديگر آفريدگان‌، كه‌ اينك‌ پيداست‌، در تخمه‌ پدري‌ و مادري‌، نهان‌ و ناپيدا بود. اين‌ تخمه‌ كه‌ در پشت‌ پدري‌ بود، به‌ پيدايي‌ و ديداري‌ و گرفتاري‌ اندر آمد. از اينجا شايد دانستن‌ كه‌ گيتي‌ ديدني‌ و گرفتني‌ از مينوي‌ نديدني‌ و نگرفتني‌ هستي‌ يافته‌ است‌ و بي‌گمان‌ از (اين‌ حالت‌) ديدني‌ و گرفتني‌ به‌ (حالت‌) ناديدني‌ و نگرفتني‌ همان‌ مينو باز خواهد گشت‌». (12)
از اين‌ قطعه‌ به‌ وضوح‌ فرق‌ بارز دوگانه‌ باوري‌ مزدايي‌ با دوگانه‌ باوري‌ افلاطوني‌ و گنوسي‌ آشكار مي‌شود. در جهان‌بيني‌ مزدايي‌ (برخلاف‌ جهان‌بيني‌ افلاطوني‌) ماده‌ و جهان‌ مادي‌ به‌ هيچ‌ روي‌ مرحله‌ «فروتر و پست‌تري‌» از عالم‌ وجود نيست‌. به‌ عكس‌، ماده‌ به‌ يك‌ معني‌ رشد يافته‌ترين‌ و كامل‌ترين‌ جنبه‌ (ميوه‌ و بر) «روح‌» است‌. اين‌ جهان‌بيني‌ همچنين‌ با آن‌ نگرشي‌ كه‌ از گونه‌اي‌ توحيد و خلقت‌ ساده‌انديشانه‌ ناشي‌ شده‌ و نه‌ تنها به‌ «يك‌» خداي‌ شخصي‌ عددي‌ و خلق‌ بي‌واسطه‌ او، بلكه‌ به‌ مراتب‌ مختلف‌ وجود معتقد است‌، تفاوت‌ دارد.
در باب‌ نكته‌ نخست‌، خواننده‌ مي‌تواند به‌ كتاب‌ دينكرت‌ (چاپ‌ مدان‌، ص‌ 271) رجوع‌ كند كه‌ در آن‌ به‌ وضوح‌ آمده‌ است‌ كه‌ جهان‌ مادي‌ (گيتي‌) شأن‌ و ارجي‌ برتر از بهشت‌ (وهشت‌) دارد، چرا كه‌ در همين‌ جهان‌ خاكي‌ و مرئي‌ و ملموس‌ است‌ كه‌ نبرد عليه‌ نيروهاي‌ اهريمن‌ بر پا مي‌شود و به‌ پيروزي‌ مي‌انجامد - و اين‌ همان‌ نبردي‌ است‌ كه‌ كشش‌ و كوشش‌ انديشمندانه‌ي‌ (آهنگ‌ منشن‌) روح‌ را براي‌ رسيدن‌ به‌ سعادت‌ جاودان‌ ممكن‌ مي‌سازد. يكي‌ از برجسته‌ترين‌ معجزات‌ زرتشت‌ پيامبر، در هم‌ شكستن‌ قالب‌ جسمي‌ (كالپوت‌ / كالبد) ديوان‌ بود. آنان‌ بدون‌ اين‌ كالبد، ناقص‌تر و كم‌ خطرتر و در نبرد ناتوان‌ ترند. در اينجا بار ديگر كاركرد اخلاقي‌ و يا در واقع‌ كيهاني‌ - اخلاقي‌ دوگانگي‌ گيتي‌ - مينو و نقش‌ بنياني‌ آن‌ آشكار مي‌شود. ماده‌ در نبرد عليه‌ شر لازم‌ و ضروري‌ است‌.
درباره‌ نكته‌ دوم‌، بايد به‌ خاطر داشته‌ باشيم‌ كه‌ در فصل‌ نخست‌ بندهشن‌ كه‌ يكي‌ از دقيق‌ترين‌ و مفصل‌ترين‌ گزارشهاي‌ آفرينش‌ دوگانه‌ جهان‌ است‌، انديشه‌ مزدايي‌ ظاهراً در خلقت‌ جهان‌ به‌ مراتب‌ قائل‌ شده‌ است‌ كه‌ برترين‌ آنها «بنها» (مثل‌، مثالهاي‌ نخستين‌) هستند. حتي‌ در برخي‌ از بخشهاي‌ گاثاها به‌ نظر مي‌آيد كه‌ خداوند نخست‌ پروتوتيپها، گاو نخستين‌، انسان‌ نخستين‌ و گياه‌ نخستين‌ را آفريده‌ است‌. 

در آخرين‌ جمله‌اي‌ كه‌ از كتاب‌ گزارش‌ گمان‌شكن‌ نقل‌ كرديم‌، مي‌بينيم‌ كه‌ چگونه‌ اين‌ زندگي‌ خاكي‌ سرشار از ستيزه‌ و نبرد در دوره‌اي‌ خاص‌ از دل‌ جهان‌ مينوي‌ شكفت‌ و سرانجام‌ نيز، آن‌گاه‌ كه‌ وظيفه‌ و خويشكاري‌ اخلاقيش‌ را به‌ اكمال‌ رساند، بار ديگر به‌ جهان‌ مينوي‌ باز مي‌گردد و بدينگونه‌ آن‌ دوگانگي‌ نخستين‌، دوگانگي‌ ميان‌ نيك‌ و بد، در نهايت‌ بار ديگر بدل‌ به‌ يگانگي‌ مي‌شود. در اينجا ما به‌ انديشه‌ زمان‌ و دور و ادوار آنكه‌ در واقع‌ ابزار پيروزي‌ در نبرد است‌، مي‌رسيم‌. 

زمان‌ و ادوار آن‌
11-5- در مسئله‌ زمان‌ نيز انديشه‌ مزدايي‌ اصالت‌ و تازگي‌ دارد كه‌ آن‌ را هم‌ از انديشه‌ هندي‌ و هم‌ از تفكر سامي‌ متمايز مي‌كند. مي‌دانيم‌ كه‌ هندوان‌ «فرار و رهايي‌ از زمان‌» را برترين‌ رستگاري‌ و سعادت‌ قصوي‌ مي‌دانيد و در توحيد رسمي‌ سامي‌ نيز زمان‌ مفهومي‌ «خطي‌» و برگشت‌ناپذير دارد.
گفتيم‌ كه‌ آيين‌ مزدايي‌ اصولاً خصلت‌ فرشته‌ باوري‌ دارد و زمان‌ هم‌ از اين‌ حكم‌ خارج‌ نيست‌. در بندهشن‌، زمان‌ «انساني‌ است‌ فرشته‌وش‌، جوان‌ پانزده‌ ساله‌ زيبايي‌ با چشماني‌ درخشان‌، سپيدگون‌، بلند بالا، پرتوان‌ كه‌ قدرت‌ او از دليري‌ سرچشمه‌ گرفته‌ است‌، نه‌ از راه‌ زور و چپاول‌.» به‌ بياني‌ ديگر يك‌ مزداپرست‌ براي‌ فهم‌ زمان‌، مثل‌ ما اروپاييان‌ «بحث‌» مجرد عقلي‌ نمي‌كند (از اينجاست‌ كه‌ محققان‌ اروپايي‌ كه‌ از زمان‌ جز مفهوم‌ معهود آن‌ را نمي‌شناسند در متون‌ مزدايي‌ راجع‌ به‌ زمان‌ اين‌ همه‌ «تناقض‌» پيدا مي‌كنند) بلكه‌ در واقع‌ آن‌ را در عيان‌ مي‌آزمايد. در بندهشن‌ آمده‌ است‌:
«در دين‌ بهي‌ اين‌گونه‌ پيداست‌ كه‌ هرمزد، در فراز، در «همه‌ آگاهي‌» و نيكي‌ بود و در سراسر زمان‌ بيكرانه‌ در نور بود. همه‌ آگاهي‌ و نور، جامه‌هاي‌ هرمزدند: گروهي‌ آنها را «دين‌» خوانند... زمان‌ جامه‌ها همچون‌ خود هرمزد بيكرانه‌ است‌ و نيكي‌ و «دين‌» در تمامي‌ زمان‌ هرمزد، بودند و هستند و خواهند بود - اهريمن‌ كند آگاه‌ كه‌ خواستش‌ در هم‌ شكستن‌ است‌، در ژرفناي‌ تاريكي‌ بود. (او بود) و هست‌، ولي‌ نخواهد بود. در هم‌ شكستن‌، جامه‌ اوست‌ و تاريكي‌ جايگاه‌ او كه‌ گروهي‌ آن‌ را تاريكي‌ بي‌پايان‌ خوانند.» (13)
نمايش‌ كيهاني‌ در زمان‌ و مكان‌ پرده‌ از چهره‌ مي‌گيرد، اما زمان‌ اهريمني‌ تنها از دو آن‌، گذشته‌ و حال‌، تشكيل‌ يافته‌ است‌. زمان‌ و مكان‌ همچنين‌ جنبه‌ متعالي‌ (مينوي‌) دارند. زمان‌ مينوي‌ را زمان‌ بيكران‌ و بي‌كناره‌ (زمان‌ اكنارك‌) يا زمان‌ فرمانروايي‌ ديرپا (زمان‌ درنگ‌ خوتاي‌) مي‌نامند. زمان‌ (البته‌ نه‌ زمان‌ «مسلسل‌ و ادواري‌» ما) حتي‌ در قلب‌ مطلق‌ هم‌ مي‌زيد. در انديشه‌ مزدايي‌ ميان‌ زمان‌ و ابديت‌ تناقض‌ چندان‌ روشني‌ وجود ندارد. باري‌ از مطلب‌ دور نيفتيم‌ و ببينيم‌ «غرض‌» از زمان‌ مسلسل‌ و زنجيره‌اي‌ چيست‌؟ هرمزد نخست‌ مثال‌ و نماد معنوي‌ آفرينش‌ را مي‌آفريند. اهريمن‌ از ژرفناي‌ تاريكي‌ فراز مي‌آيد، آن‌ را مي‌بيند. به‌ سويش‌ مي‌تازد تا آن‌ را بشكند و نابود كند. هرمزد چون‌ ستيزه‌ را ناگزير مي‌بيند، به‌ خود مي‌گويد: «اگر در نبرد با اهريمن‌ زمان‌، بريده‌ (مشخص‌ و معين‌) نباشد، آنچه‌ اهريمن‌ تهديد كرد (پديست‌ برد) به‌ كردنش‌ تواناست‌ و ستيزه‌ و آميختگي‌ (نيك‌ و بد) جاودان‌ خواهد پاييد. و اهريمن‌ در آفرينش‌ آميخته‌ برخواهد نشست‌ و آن‌ را از آن‌ خود خواهد كرد». و هرمزد به‌ گناك‌ مينوك‌ (مينوي‌ نابود كننده‌، لقب‌ اهريمن‌) گفت‌: «بگذار زماني‌ تعيين‌ كنيم‌ و ستيزه‌ را تا نه‌ هزار سال‌ دنبال‌ گيريم‌». چه‌ او مي‌دانست‌ كه‌ با تعيين‌ زمان‌ مشخص‌ اهريمن‌ سرانجام‌ توان‌ خود را از دست‌ خواهد داد. و اهريمن‌ كه‌ پايان‌ كار را نمي‌دانست‌ و نمي‌ديد، موافقت‌ كرد، همان‌گونه‌ كه‌ دو هماورد در نبرد تن‌ به‌ تن‌ موافقت‌ مي‌كنند كه‌ از صبح‌ تا فرارسيدن‌ شب‌ نبرد كنند. و هرمزد با خرد همه‌ آگاهش‌ مي‌دانست‌ كه‌ در اين‌ نه‌ هزار سال‌ سه‌ هزار سال‌ يكسره‌ بركام‌ او خواهد بود، و سه‌هزار سال‌ دوران‌ آميختگي‌ است‌ كه‌ جهان‌ بركام‌ او و اهريمن‌ است‌ و سرانجام‌ سه‌ هزار سال‌ واپسين‌، كه‌ اين‌ نيروي‌ تباهگر ناتوان‌ مي‌شود و هرمزد آفرينش‌ خود را از تهاجم‌ او براي‌ هميشه‌ نجات‌ خواهد داد.
زمان‌ مشخص‌ (زمان‌ بريده‌) يا زمان‌ مسلسل‌ و پياپي‌ (در طي‌ نه‌ هزار سال‌) همچون‌ جهان‌ مادي‌ كه‌ اين‌ زمان‌ در آن‌ تجلي‌ يافته‌، جنبه‌ اخلاقي‌ دارد و در پرتو اخلاقي‌ است‌ كه‌ مفهوم‌ مي‌شود. اين‌ زمان‌ محدود و زنجيره‌اي‌ به‌ يك‌ جاده‌ي‌ انحرافي‌ مي‌ماند كه‌ در مسير بي‌نهايت‌ (زمان‌ لايتناهي‌ و زمان‌ بي‌كرانه‌) احداث‌ شده‌ است‌؛ اين‌ چرخشي‌ كه‌ در بي‌نهايت‌ پيدا شده‌ البته‌ جنبه‌اي‌ بسيار مثبت‌ دارد، چه‌ هدف‌ آن‌ امكان‌پذير كردن‌ مبارزه‌ با اهريمن‌ و پيروزي‌ بر اوست‌. و از اينجا نتايج‌ بس‌ مهم‌ زير حاصل‌ مي‌آيد: 

1- سرنوشت‌- اگر زمان‌، يك‌ «جوان‌ زيبا» باشد و اگر بنا بر يكي‌ از متون‌ مزدايي‌، هرمزد آفريدگار «آن‌ را رنگ‌ كرده‌ باشد»، پس‌ ديگر نمي‌توان‌ زمان‌ را به‌ مفهوم‌ كانتي‌ كلمه‌ «ما تقدم‌» ( Apriori ، پيش‌ از تجربه‌) دانست‌. زمان‌ امري‌ كاملاً عيني‌ است‌ و در واقع‌ عملاً با سرنوشت‌ (بخت‌) يكي‌ و يگانه‌ است‌. قبلاً اسطوره‌ زيباي‌ آزادي‌ اراده‌ي‌ (اختيار) فروشيها (فروهرها) را ذكر كرديم‌، البته‌ برخي‌ متون‌ مزدايي‌ نيز (مثلاً مينوي‌ خرد، فصل‌ 8) گرايش‌ به‌ جبر دارند. در اينجا با مسائلي‌ كه‌ به‌ شكل‌گيري‌ تاريخي‌ اين‌ انديشه‌ها مربوط‌ است‌، كار نداريم‌، فقط‌ اين‌ نكته‌ را متذكر مي‌شويم‌ كه‌ كلام‌ مزدايي‌ مشكل‌ جبر و اختيار را به‌ طور ضمني‌ حل‌ كرده‌ است‌. در كتاب‌ ونديداد (5، 9، 33) آمده‌ است‌ كه‌ «در جهان‌ مادي‌ (گيتي‌) همه‌ چيز بنا بر بخت‌ (پت‌ بخت‌) روي‌ مي‌دهد حال‌ آنكه‌ در جهان‌ معنوي‌ (مينو) همه‌ چيز بنا بر كنش‌ آزاد (پت‌ كنشن‌) است‌». بخت‌ و سرنوشت‌ چيزي‌ جز جنبه‌ي‌ عيني‌ و ملموس‌ و زميني‌ و گيتيانه‌ مثال‌ حقيقي‌ و معنوي‌ و غيبي‌ و مينوي‌ آن‌ (يعني‌ آزادي‌) نيست‌. به‌ علاوه‌ در اينجا نقش‌ دوگانگي‌ هرمزد - اهريمن‌ را هم‌ نبايد از ياد برد؛ بدين‌ معني‌ كه‌ اهريمن‌ با خلق‌ هفت‌ سياره‌ي‌ بنفرين‌ (يا اباختران‌ كه‌ در انديشه‌ مزدايي‌ موجودات‌ اهريمني‌ به‌ شمار مي‌روند، برخلاف‌ ثوابت‌ يا اختران‌ و به‌ ويژه‌ بروج‌ دوازده‌گانه‌ (دوازده‌ كده‌) كه‌ اهورايي‌اند و «سپهبدان‌ هرمزد» خوانده‌ مي‌شوند) خود را در اين‌ بازي‌ مي‌گنجاند و مي‌كوشد سرنوشت‌ موقت‌ انسانها و جهان‌ را تغيير دهد و البته‌ توفيق‌ او هم‌ موقتي‌ است‌. در اينجا به‌ نكته‌ي‌ جالب‌ ديگري‌ هم‌ بايد اشاره‌ كنيم‌ و آن‌ مفهوم‌ «بغوبخت‌» (سرنوشت‌ خدايي‌) يا بهره‌اي‌ است‌ كه‌ خدايان‌ اختصاص‌ دارد و آن‌ را گويي‌ به‌ صورت‌ «پيوست‌» سرنوشت‌ به‌ قضاي‌ مقدر و اصلي‌ مي‌افزايند (و يا بهتر است‌ بگوييم‌ آن‌ را به‌ مظهر زميني‌ آزادي‌ مينوي‌ انساني‌ مي‌افزايند) و بدين‌ وسيله‌ به‌ اعمال‌ واقعاً شايسته‌ پاداش‌ مي‌دهند و آن‌ را تلافي‌ مي‌كنند. البته‌ در همين‌ متن‌ (14) آمده‌ است‌ كه‌ ايزدان‌ به‌ ندرت‌ از اين‌ «پيوست‌» سود مي‌جويند و آن‌ را صرفاً در جهان‌ مينوي‌ ظاهر مي‌سازند، چرا كه‌ در جهان‌ مادي‌ (گيتي‌) همه‌ چيز صورت‌ عيني‌ دارد و چه‌ بسا نيروهاي‌ اهريمني‌ آن‌ را نابود كنند. فراموش‌ نكنيم‌ كه‌ موجودات‌ معنوي‌ تنها از طريق‌ تجسم‌ خود در جهان‌ عيني‌ و مادي‌ و تنها با تن‌ گيتيانه‌ مي‌توانند وارد ميدان‌ مبارزه‌ شوند، و مبارزه‌ هم‌ برد و باخت‌ دارد.
البته‌ چنين‌ نگرشي‌ به‌ مسئله‌ي‌ سرنوشت‌ و اختيار به‌ گونه‌اي‌ جبر منجر مي‌شود كه‌ حتي‌ از جبري‌ كه‌ در اديان‌ رسمي‌ توحيدي‌ است‌ و عده‌اي‌ بر آن‌ خرده‌ مي‌گيرند، ريشه‌دارتر است‌. و اين‌ نكته‌ به‌ ويژه‌ در مورد برخي‌ از مكتبهاي‌ كلامي‌ مزدايي‌، مثلاً زروانيگري‌ صادق‌ است‌. در اين‌ مكتب‌ هر دو خدا، هرمزد و اهريمن‌، مقهور قدرت‌ سرنوشت‌ «زمان‌»اند. زمان‌ (زروان‌) خداي‌ برتر است‌ و حتي‌ هرمزد با تصويب‌ زمان‌ سرمدي‌ (پت‌ آفرين‌ زمان‌ اكنارك‌) دست‌ به‌ آفرينش‌ جهان‌ زده‌ است‌. (15) 

2- تطهير گناهان‌ و بازگشت‌ به‌ خدا- ديديم‌ كه‌ زمان‌ كرانمند چرخش‌ يا انحرافي‌ در زمان‌ بيكرانه‌ است‌ و توجه‌ به‌ اين‌ نكته‌ ما را در فهم‌ انديشه‌ «ادوار كيهاني‌» كه‌ خاص‌ آيين‌ مزديسناست‌، ياري‌ مي‌كند. با مطالعه‌ي‌ متون‌ كلامي‌ مزدايي‌ در خواننده‌ اين‌ تمايل‌ ايجاد مي‌شود كه‌ وقايع‌ و رويدادهاي‌ «پيش‌ - تاريخي‌» را با وقايع‌ پايان‌ جهان‌ مربوط‌ انگارد. قهرماناني‌ كه‌ در آفرنيش‌ جسم‌ معادي‌ (تنِ پسين‌) دست‌اندركار خواهند بود، در واقع‌ همان‌ قهرماناني‌ هستند كه‌ در سپيده‌ دم‌ وجود، در اسطوره‌ي‌ پيدايش‌ ظاهر شده‌ بودند. منجي‌ عالم‌ (سوشيانت‌) و يا بهتر بگوييم‌ سه‌ منجي‌ رستاخيزي‌، پسران‌ نخستين‌ «حامل‌ وحي‌» يعني‌ زرتشتند. آنان‌ در واقع‌ خود زرتشت‌ هستند و براي‌ توجيه‌ اين‌ فاصله‌ دراز زماني‌ اسطوره‌ «تخمه‌» زرتشت‌ كه‌ به‌ نحوي‌ معجزه‌ آسا در درياچه‌اي‌ به‌ دست‌ فروشيها (فروهرها) نگهداري‌ مي‌شود ساخته‌ شده‌ است‌. آغاز همان‌ پايان‌ است‌. در زمان‌ كرانمند و ادواري‌، دايره‌ ناگزير به‌ روي‌ زمان‌ بيكران‌ بسته‌ مي‌شود. كيومرث‌ (گيومرث‌) نخستين‌ انسان‌، پيشين‌ - انسان‌، نخستين‌ انسان‌ رستاخيزي‌ برانگيخته‌ نيز خواهد بود. جمشيد (يم‌ شيت‌) قهرمان‌ باستاني‌، در آن‌ دور دست‌ تاريخ‌ و رجمكره‌ (شبيه‌ كشتي‌ نوح‌) را ساخت‌ تا انسانها را از داوريهاي‌ سخت‌ روز واپسين‌ نجات‌ دهد، گذشته‌ و آينده‌، اگر از منظر مينويي‌ بنگريم‌، گويي‌ در حال‌ جاويد يگانه‌ شده‌اند. فرشكرت‌، نوسازي‌ جهان‌ و پاكي‌ و بازگشت‌ به‌ خدا، اگر مينوآنه‌ (مينوكيها) بنگريم‌ قبلاً در گذشته‌ رخ‌ داده‌ است‌. (در برخي‌ از متون‌ مزدايي‌ وقايع‌ آينده‌ با فعل‌ ماضي‌ آمده‌ است‌). زمان‌ فيزيكي‌ همچون‌ «وقفه‌ و درنگي‌» در زمان‌ متافيزيكي‌ است‌ و سرانجام‌ نيز به‌ اصل‌ خود باز مي‌گردد. تمام‌ رويدادها در اين‌ دوره‌ي‌ «وقفه‌» اگر فرجامشناسانه‌ بنگريم‌، قابل‌ توجيه‌ است‌. پيروزي‌ ايزد سهم‌ (ترس‌ و بيم‌) بر ديوان‌، در آغاز تاريخ‌ لازم‌ بوده‌ است‌، چه‌ بدون‌ آن‌ رستاخيز و زندگي‌ اخروي‌ ممكن‌ نمي‌بود. 

ذكر اين‌ نكته‌ نيز جالب‌ است‌ كه‌ تنِ پسين‌، جسم‌ معادي‌ يا زندگي‌ اخروي‌، هر چند كه‌ قالبي‌ مينوي‌ و مثالي‌ دارد، ولي‌ تن‌ و جسم‌ «واقعي‌» است‌، ولي‌ البته‌ جهان‌ «تازه‌ شده‌» صرفاً المثناي‌ جهان‌ مينوي‌ آغاز خلقت‌ نيست‌ كه‌ بي‌انديشه‌، بي‌حس‌، بي‌حركت‌ همچون‌ نطفه‌ در رحم‌ بود. (16) برعكس‌، فكر مثبت‌ بودن‌ زمان‌ و اينكه‌ حتي‌ در ابديت‌ هم‌زمان‌ - زمان‌ بيكران‌ - وجود دارد، به‌ اين‌ جهان‌ نو، رنگي‌ از تازگي‌ و زندگي‌ واقعي‌ مي‌دهد و اين‌ همه‌ اجر مبارزه‌اي‌ است‌ كه‌ موجودات‌ خاكي‌ تن‌ به‌ آن‌ داده‌اند. در اين‌ زمينه‌، بيش‌ از اين‌ پيش‌ رفتن‌ خطر كردن‌ است‌. زيرا همان‌گونه‌ كه‌ قبلاً نيز گفتيم‌، حتي‌ متون‌ مزدايي‌ هم‌ در اينجا خواننده‌ را در حال‌ انتظار رها مي‌كنند. جاي‌ بسط‌ و تفصيل‌ كلامي‌ و فلسفي‌ اين‌ كشف‌ و شهودات‌ پرجاذبه‌ و پرمعني‌ در اين‌ متون‌ خالي‌ است‌.
 
3- اخلاق‌- البته‌ اخلاق‌ مزدايي‌ را صرفاً نبايد محدود به‌ اخلاق‌ پهلواني‌ مبارزه‌ در پهنه‌ي‌ كيهاني‌ دانست‌. اين‌ مبارزه‌ هم‌ مثل‌ هر مبارزه‌ ديگر كه‌ ميان‌ دو تن‌ در نبرد تن‌ به‌ تن‌ انجام‌ مي‌گيرد، مبارزه‌اي‌ آزادانه‌ است‌ و مبارزه‌اي‌ است‌ كه‌ چه‌ بسا انسان‌ در آن‌ از پاي‌ درآيد؛ ولي‌ از آنجا كه‌ زمان‌ يك‌ فرشته‌ است‌، مبارزه‌ نيز در پهنه‌ اين‌ زمان‌ فرشته‌ وش‌ صبغه‌ي‌ «تعهد و التزام‌» متافيزيكي‌ و متعالي‌ به‌ خود مي‌گيرد و از اخلاق‌ دنيوي‌ روزمره‌ فراتر مي‌رود. مسئوليت‌ متافيزيكي‌ - اخلاقي‌ هر فرد مزدايي‌ بدان‌ حد است‌ كه‌ خود را در اين‌ سرود گاثاها شريك‌ مي‌داند: «باشد ما نيز از آناني‌ باشيم‌ كه‌ جهان‌ را دگرگون‌ مي‌كنند». البته‌، در عين‌ حال‌ و به‌ همين‌ دليل‌، اخلاق‌ مزدايي‌ كه‌ ريشه‌ در زمان‌ عيني‌ دارد، اخلاقي‌ است‌ به‌ شدت‌ «ديگر مدار» و فاقد استقلال‌ ذاتي‌ و از اين‌رو نه‌ تنها با اخلاقِ مستقل‌ خود مدار جديد متفاوت‌ است‌، بلكه‌ با اخلاق‌ خدا مدار اديان‌ توحيدي‌ و رسمي‌ نيز تفاوت‌ دارد. اخلاق‌ مزدايي‌ هنوز هم‌ با واقعيتهاي‌ نيمه‌ اسطوره‌اي‌ و دوگانه‌بيني‌ اخلاقي‌ كه‌ همواره‌ در خطر افتادن‌ در دوگانه‌بيني‌ كيهاني‌ است‌، رابطه‌ ناگسستني‌ دارد. به‌ عبارت‌ ديگر، از نظر مزداييان‌ نيك‌ و بد معنايي‌ بس‌ فراتر از معناي‌ متعارف‌ آن‌ در نزد ما دارد. بسياري‌ از اشياء و موقعيتها ذاتاً شر و اهريمني‌ هستند. نه‌ تنها بيابانگردان‌، بلكه‌ تمام‌ غير ايرانيان‌ (انيران‌) در قياس‌ با ايرانيان‌ شر مجسم‌ هستند. حشرات‌ و خزندگان‌ هم‌ پليدند. در واقع‌ گوهر طبيعي‌ برخي‌ از موجودات‌ از نظر متافيزيكي‌ و از اصل‌ و ريشه‌ اهريمني‌ است‌. برخي‌ از شخصيتهاي‌ تاريخي‌ مثل‌ اسكندر مقدوني‌ و افراسياب‌ توراني‌ هم‌ چيزي‌ جز آفريدگان‌ شيطان‌ نيستند. آيين‌ مزدايي‌ به‌ اين‌ مسئله‌ كه‌ در دوره‌ «آميختگي‌» چه‌ ميزان‌ «شر» در آفرينش‌ اهورايي‌ نفوذ كرده‌ است‌، با يك‌ ديد عيني‌ و با طبقه‌بنديهاي‌ پر طول‌ و تفصيل‌ پاسخ‌ داده‌ است‌. 

البته‌ ذهنهاي‌ وقادي‌ هم‌ بوده‌اند كه‌ درباره‌ «منشاء» شر تفكر كرده‌اند، مسئله‌اي‌ كه‌ متون‌ سنتي‌ مزدايي‌ آن‌ را به‌ صورت‌ يك‌ پيش‌ فرض‌ مسلم‌، بي‌توضيح‌ گذارده‌اند و يا اصولاً نيازي‌ به‌ توضيح‌ آن‌ حس‌ نكرده‌اند. و از اينجا بود كه‌ آيين‌ زرواني‌ پا گرفت‌: مكتبي‌ كلامي‌ - فلسفي‌ كه‌ به‌ اعتقاد برخي‌ از مستشرقان‌ اروپايي‌ خود يك‌ مذهب‌ مستقل‌ واقعي‌ است‌. انديشه‌ مزدايي‌ براي‌ حل‌ اين‌ مسئله‌، يعني‌ منشاء شر دست‌ به‌ دامن‌ اسطوره‌ سازي‌ شد و آن‌ اسطوره‌ «شك‌» نخستين‌ خداي‌ زمان‌ (زروان‌) است‌، شكي‌ كه‌ از آن‌ اهريمن‌، همزاد شرور هرمزد، زاده‌ شد. در اين‌ مكتب‌، البته‌ بنا بر برخي‌ تحقيقات‌ جديد، كم‌ كم‌ اين‌ تمايل‌ نضج‌ گرفت‌ كه‌ ميان‌ دو مكتب‌ دوگانه‌باوري‌ كه‌ ذكر آن‌ رفت‌ (دوگانه‌ باوري‌ مزدايي‌ و افلاطوني‌) گونه‌اي‌ اتحاد برقرار كند؛ بدين‌ تفصيل‌ كه‌ جهان‌ مادي‌ و قلمرو جسم‌ را با آفرينش‌ اهريمني‌ يكي‌ انگارد. البته‌ اين‌ گرايش‌ در آيين‌ زرواني‌ همچنان‌ مضمر و مبهم‌ ماند، ولي‌ در مانويت‌، درست‌ با همان‌ حال‌ و هواي‌ غنوصي‌ (گنوستي‌ سيسم‌)، صورت‌ كمال‌ پذيرفت‌ و زروان‌ نام‌ خداي‌ متعال‌ شد و هرمزد به‌ مرحله‌ي‌ انسان‌ ازلي‌ تنزل‌ يافت‌. ولي‌ چنين‌ يگانه‌ انگاري‌ يكسره‌ قالب‌ و نسج‌ زنده‌ي‌ انديشه‌ي‌ مزدايي‌ را در هم‌ مي‌شكند و از اين‌ روست‌ كه‌ مانيگري‌ همواره‌ به‌ عنوان‌ خطرناك‌ترين‌ و شيطاني‌ترين‌ بدعت‌ شناخته‌ شده‌ است‌. 

نتيجه‌
11-6- ما به‌ تندي‌ و شتاب‌ بسيار و چه‌ بسا به‌ شيوه‌اي‌ غير فلسفي‌، منطق‌ اسطوره‌اي‌ و متافيزيك‌ دوگانه‌ بين‌ و فرشته‌ باور، و اخلاق‌ رزم‌جويانه‌ جبري‌ مسلك‌ آيين‌ مزديسنا را بررسي‌ كرديم‌. حال‌ لازم‌ است‌ كه‌ اندكي‌ نيز در باب‌ اهميت‌ اين‌ انديشه‌ در سير تحول‌ مراحل‌ تاريخ‌ فلسفه‌ي‌ ايران‌ و اسلام‌ سخن‌ بگوييم‌. كساني‌ كه‌ با دنياي‌ غريب‌ و پرجاذبه‌ي‌ «بدعتهاي‌» اسلامي‌ آشنايند، اذعان‌ دارند كه‌ برخي‌ از دقايق‌ نظام‌ كلامي‌ آنها كاملاً يادآور جهان‌بيني‌ مزدايي‌ است‌. غرض‌ من‌ بيشتر رهيافت‌ فرشته‌ باوري‌ آنها به‌ مسائل‌ مابعدالطبيعي‌ است‌ و تمايل‌ به‌ بازسازي‌ اساطير ناب‌ «ذهني‌» و يكي‌ انگاري‌ في‌المثل‌ عقل‌ او يا لوگوس‌ با اين‌ يا آن‌ شخصيت‌ تاريخي‌ و اينكه‌ مثل‌ نُصيريه‌ علي‌ (ع‌) را «معني‌» و محمد (ص‌) را «اسم‌» مي‌خوانند. پروفسور كربن‌ در كتابها و مقالاتش‌ تأثير انديشه‌ي‌ ايراني‌ پيش‌ از اسلام‌ را بر متفكراني‌ چون‌ سهروردي‌ مقتول‌ و اسماعيليه‌ ثابت‌ كرده‌ است‌، هر چند كه‌ در خوار شمردن‌ تاريخ‌ و روش‌ تاريخي‌ راه‌ اغراق‌ پيموده‌ است‌. يافتن‌ راههاي‌ تأثير و نفوذ اين‌ انديشه‌ در جهان‌ اسلام‌ البته‌ مشكل‌ است‌. ظاهراً بسياري‌ فراموش‌ كرده‌اند كه‌ مهم‌ترين‌ متون‌ كلامي‌ پهلوي‌ در دوران‌ شكوفايي‌ اسلام‌ و در ايران‌ اسلامي‌ نوشته‌ شده‌ و بحث‌ و مناظره‌ ميان‌ مسلمانان‌ و مسيحيان‌ و مزداييان‌ و مانويان‌ در قرن‌ سوم‌ / نهم‌ در دربار مأمون‌ انجام‌ پذيرفته‌ و ضبط‌ تاريخ‌ شده‌ است‌. ظاهراً اين‌ تأثير متقابل‌ بوده‌ است‌ و مي‌بينيم‌ كه‌ در برخي‌ متون‌ پهلوي‌ از قرآين‌ نقل‌ قول‌ شده‌ و به‌ مكتبهاي‌ فكري‌ اسلامي‌، مثل‌ معتزله‌، اشاره‌ رفته‌ است‌ (نام‌ معتزله‌ و قاعده‌ي‌ «اصلح‌» در كتاب‌ گزارش‌ گمان‌شكن‌ آمده‌ و بحث‌ و نقد شده‌ است‌).
گذشته‌ از اين‌ تأثير مستقيم‌، بايد به‌ گونه‌اي‌ «همگرايي‌ غيرمستقيم‌» نيز اذعان‌ كنيم‌. انديشه‌ي‌ دستگاهمند مزدايي‌ در دوره‌ي‌ متأخر خود بيگمان‌ از يوناني‌ مآبي‌ و گنوستي‌ سيسم‌ (مكتب‌ غنوصي‌) متأخر تأثير برده‌ است‌، به‌ همان‌ شيوه‌ كه‌ انديشه‌ جوان‌ اسلامي‌ نيز در قرون‌ دوم‌ و سوم‌ / هشتم‌ و نهم‌ از يوناني‌ مآبي‌ و غنوصيه‌ (گنوستي‌ سيسم‌) و صابئيه‌ تأثير گرفت‌. از اين‌رو در اين‌ هر دو جهان‌ معنوي‌ عامل‌ مشترك‌ ديگري‌ دست‌اندركار بوده‌ است‌ كه‌ توهم‌ تأثير مستقيم‌ را ايجاد كرده‌، به‌ ويژه‌ كه‌ زبانهاي‌ مشابهي‌، پهلوي‌ و فارسي‌ دري‌، در هر دو به‌ كار مي‌رفته‌ است‌.
اين‌ ملاحظات‌ گرچه‌ شور افراطي‌ و اغراق‌آميز برخي‌ ايرانگرايان‌ را فرو مي‌نشاند (فراموش‌ نكنيم‌ كه‌ حتي‌ ايران‌ باستان‌ هم‌ از طريق‌ نفوذ بابليها و آشوريان‌ قديم‌ به‌ شدت‌ «سامي‌» شده‌ بود)، ولي‌ بر اين‌ حقيقت‌ نيز اشاره‌ مي‌كند كه‌ انديشه‌ي‌ زنده‌ي‌ مزدايي‌ ارزش‌ ژرف‌تر و واقعي‌تر خود را آن‌گاه‌ بازيافت‌ كه‌ پا از دايره‌ي‌ ميراث‌ يك‌ قوم‌ يا يك‌ نژاد بودن‌ فراتر گذاشت‌ و با توجه‌ به‌ اينكه‌ خود نيز يك‌ محصول‌ مركب‌ تاريخي‌ بود، با بذر بي‌نهايت‌ اصيل‌ و غني‌ فلسفي‌ - كلامي‌ ارزش‌ اسلامي‌ در هم‌ آميخت‌، و اسلام‌ اين‌ همه‌ را در قالب‌ بارور و كامل‌ خود در سراسر جهان‌ متمدن‌ گستراند. 

پانوشتها
1- H.Corbin, "Terre Celesteet Corps de Resurrection", Eranos Jagrbuch, vol xxIII, p 99.
(اين‌ كتاب‌ به‌ فارسي‌ هم‌ ترجمه‌ شده‌: ارض‌ ملكوت‌، كالبد انسان‌ در روز رستاخيز، از ايران‌ مزدايي‌ تا ايران‌ شيعي‌، ترجمه‌ي‌ ضياءالدين‌ دهشيري‌. تهران‌، مركز ايراني‌ مطالعه‌ي‌ فرهنگها، 1358.)
2- يشتها، 5، 33.
3- آبان‌ يشت‌، 34-32 (نقل‌ از ترجمه‌ي‌ ابراهيم‌ پورداوود)
4- فروردين‌ يشت‌، 100-99.
5- زامياد يشت‌، 20-15.
6- يسنا، 24 و 5.
7- يسنا، 31 و 20.
8- يسنا، 45 و 2.
9- يسنا، 46 و 11.
10- يسنا، 34 و 11.
11- يسنا، 30، 5-3.
12- شكند گمانيك‌ ويچار، چاپ‌ دومناش‌، ص‌ 94-92.
13- بندهشن‌، كتاب‌ اول‌، 2 به‌ بعد.
14- مقايسه‌ كنيد با مينوي‌ خرد، فصل‌ 24.
15- مينوي‌ خرد، فصل‌ 12.
16- بندهشن‌، كتاب‌ اول‌. ترجمه جناب آقای کامران فانی از کتاب جناب آقای بوزانی(اندیشه ایران قبل از اسلام) استاد دانشگاه ناپل

بریده مهمی از مذهب شناسی  اجدادمان - هخامنشیان

مغها كه‌ بودند؟
9-1- نخستين‌ مبارزه‌ مذهبي‌ در تاريخ‌ ايران‌ باستان‌ در سالهاي‌ 522-521 قبل‌ از ميلاد اتفاق‌ افتاد. داريوش‌ در بين‌ اقدامات‌ منفي‌ « برديا » (گائوماتا - گئوماتا) تجديد بناي‌ معابد را جزو اقدامات‌ مثبت‌ خود قلمداد مي‌نمايد. از اينجا معلوم‌ مي‌شود كه‌ در زمان‌ سلطنت‌ «برديا» يك‌ مبارزه‌ي‌ شديد مذهبي‌ جريان‌ داشته‌ است‌. ضمناً براي‌ اينكه‌ از موضوع‌ اين‌ مبارزه‌ اطلاع‌ حاصل‌ كنيم‌ بايد كيفيت‌ و خصوصيت‌ مذاهب‌ مختلفه‌ي‌ ايران‌ باستان‌ را مورد مطالعه‌ي‌ خويش‌ قرار دهيم‌. به‌ نظر ما در ايران‌ زمان‌ هخامنشيان‌ سه‌ مذهب‌ وجود داشته‌ است‌: مذهب‌ توده‌ي‌ مردم‌ ايران‌، مذهب‌ پادشاهان‌ هخامنشي‌ و مذهب‌ مغها. اين‌ سه‌ مذهب‌ با يكديگر تطابق‌ نداشت‌، ولي‌ اختلاف‌ و جدايي‌ بين‌ آنها متدرجاً از بين‌ رفت‌ و گاهي‌ هم‌ اين‌ اختلاف‌، نظر به‌ سياست‌ مذهبي‌ هخامنشيان‌ به‌ نحو سريع‌ منتفي‌ مي‌گرديد.
مذهب‌ مردم‌ ايران‌ را از گفته‌هاي‌ هرودوت‌ و « استرابن‌ » و تا اندازه‌اي‌ از كورش‌ نامه‌ي‌ « گزنفن‌ » و بعضي‌ از آثار « سيسرون‌ » و « پلوتارك‌ » و ساير مؤلفان‌ باستاني‌ مي‌توان‌ استنباط‌ نمود. ايرانيان‌ در زمان‌ هخامنشيان‌ از پيروان‌ خدايان‌ هند و آريايي‌ يعني‌ تابع‌ نيروي‌ طبيعت‌ بودند. آنان‌ روشنايي‌ و خورشيد و ماه‌ و زمين‌ و باد و ساير پديده‌هاي‌ طبيعت‌ را احترام‌ مي‌گذاشتند. ايرانيان‌ زردشتي‌ نبودند، بلكه‌ تابع‌ خدايان‌ طبيعي‌ بودند كه‌ مورد انكار حضرت‌ زردشت‌ است‌. (2) مذهب‌ زردشت‌ نظر به‌ جنبه‌ي‌ تجردي‌ كه‌ داشت‌ در تمام‌ دوران‌ سلطنت‌ هخامنشيان‌ قرين‌ موفقيت‌ نگرديد و تا زمان‌ آغاز سلسله‌ي‌ ساسانيان‌ مراسم‌ و عادات‌ زردشتي‌ در نظر ايرانيان‌ بيگانه‌ بود.
درباره‌ي‌ مذهب‌ مغها اطلاعات‌ بيشتري‌ در دست‌ است‌. «هرودوت‌» و «استرابن‌» و «ژوستين‌» و «آپولي‌» و «آميان‌ مارتسليني‌» (آمين‌ مارسلن‌) و ساير مؤلفان‌ باستاني‌ به‌ ما امكان‌ بيشتري‌ داده‌اند كه‌ با مذهب‌ مغها آشنايي‌ پيدا كنيم‌. مؤلفان‌ باستاني‌ بالاتفاق‌ نقل‌ كرده‌اند كه‌ مغها از شاگردان‌ و پيروان‌ زردشت‌ بوده‌اند و آنها به‌ احتمال‌ قوي‌ در قرن‌ ششم‌ قبل‌ از ميلاد مي‌زيسته‌اند. در روايات‌ و اخبار ايران‌ نيز كه‌ در ادبيات‌ ايراني‌ مي‌باشد منعكس‌ است‌، مغها به‌ عنوان‌ زردشتي‌ معرفي‌ شده‌اند.
بسياري‌ از محققان‌ معاصر نيز در زردشتي‌ بودن‌ مغها ترديدي‌ ندارند. ما مي‌توانيم‌ با نظرات‌ « اي‌. هرتل‌ » و « گ‌.هيوزنيگ‌ » و « ف‌.كيونيگ‌ » (كونيگ‌) و « ك‌.لمان‌ هائوپت‌ » و « ا.هرتسفلد » مبني‌ بر اينكه‌ مغها دشمن‌ مذهب‌ زردشت‌ بودند، و اينكه‌ هخامنشيان‌ دوران‌ اوليه‌ زردشتي‌ بودند، موافق‌ باشيم‌. به‌ عقيده‌ي‌ اين‌ محققان‌ زردشت‌ كه‌ معاصر داريوش‌ بود و معلم‌ روحاني‌ وي‌ به‌ شمار مي‌رفت‌، عليه‌ مغها به‌ عنوان‌ دشمن‌ آييني‌ كه‌ تأسيس‌ نموده‌ بود قيام‌ نمود. محققان‌ مذكور اين‌طور تصور مي‌كنند كه‌ مغهاي‌ مغلوب‌ به‌ وسيله‌ي‌ هخامنشيان‌ مجبور شدند مذهب‌ زردشت‌ را بپذيرند، ولي‌ بعداً آن‌ را تحريف‌ كردند و در اوستاي‌ صغير مذهب‌ ديوها را كه‌ زردشت‌ آن‌ را منع‌ و نهي‌ كرده‌ بود، وارد نمودند. اين‌ محققان‌ زردشتي‌ بودن‌ مغها را منكر شده‌ و استناد مي‌كنند كه‌ در اوستا روحانيون‌ به‌ نام‌ «آتراوان‌» (آثروان‌)ها ناميده‌ شده‌اند، نه‌ مغها. ضمناً « دارمستتر » توضيحات‌ كافي‌ در اين‌ مورد داده‌ است‌. مغ‌ نام‌ قبيله‌اي‌ است‌ كه‌ همه‌ي‌ افراد آن‌ قبيله‌ از روحانيون‌ و كاهنها نبوده‌اند. آن‌ عده‌ از مغها كه‌ از روحانيون‌ محسوب‌ مي‌شدند به‌ نام‌ « آتراوان‌ » (آثروانها) شهرت‌ داشتند. به‌ عبارت‌ ديگر مغ‌ نام‌ نژاد « آتروآنها (athravan) - نام‌ روحانيون‌ آن‌ طايفه‌ است‌.
«هرتل‌» و «هرتسفلد» اين‌ طور تصور مي‌كنند كه‌ پادشاهان‌ متأخر هخامنشي‌ مانند ادشير دوم‌ و سوم‌ تحت‌ تأثير نفوذ مغها از مذهب‌ زردشت‌ منحرف‌ شدند. اين‌ دو نفر محقق‌ استناد مي‌كنند كه‌ چون‌ هخامنشيان‌ اوليه‌ فقط‌ اهورمزدا را مورد تحسين‌ و ستايش‌ خويش‌ قرار مي‌دادند، و در كتيبه‌هاي‌ اردشير دوم‌ و سوم‌ علاوه‌ بر اهورمزدا از «ميترا» (مهر) و «آناهيتا» (ناهيد) ياد مي‌شود، بنابراين‌ آنان‌ از آيين‌ زردشت‌ خارج‌ شده‌اند. بعضي‌ از محققين‌ توجه‌ به‌ خدايان‌ «ميترا» (مهر) و «آناهيتا» (ناهيد) را منسوب‌ به‌ مغها در قرن‌ چهارم‌ قبل‌ از ميلاد مي‌دانند، زيرا در اين‌ زمان‌ بود كه‌ مبارزه‌ عليه‌ آيين‌ زردشتي‌ اوج‌ گرفت‌، ولي‌ همان‌طور كه‌ ما توضيح‌ خواهيم‌ داد داريوش‌ و اخلاف‌ وي‌ به‌ معناي‌ واقعي‌ كلمه‌ زردشتي‌ نبودند. البته‌ با اين‌ نظر كه‌ «ميترا» و «آناهيتا» در زمان‌ اردشير دوم‌ وارد مذهب‌ هخامنشيان‌ شد نمي‌توان‌ موافقت‌ نمود، زيرا نخستين‌ پادشاهان‌ هخامنشي‌ نيز اين‌ خدايان‌ را ستايش‌ مي‌كردند. (3) و مذهب‌ آنان‌ انتشار وسيعي‌ يافته‌ بود. طبق‌ خبر « بروس‌ » اردشير دوم‌ در بابلل‌ و شوش‌ و اكباتان‌ و «پرسپوليس‌ - تخت‌ جمشيد» و باكتراخ‌ (باختر) و دمشق‌ و سارداخ‌ (سارد) مجسمه‌هاي‌ «آناهيتا» را برقرار داشت‌. (4) طبق‌ گفته‌ي‌ «گزنفن‌»، كورش‌ «ميترا» را مورد ستايش‌ قرار مي‌داد. «كتزي‌» نيز درباره‌ي‌ قربانيهايي‌ كه‌ پادشاهان‌ ايران‌ براي‌ تجليل‌ از ميترا انجام‌ مي‌دادند، مطالبي‌ ذكر كرده‌ است‌. علت‌ انتشار مذهب‌ «آناهيتا» و «ميترا» را در زمان‌ هخامنشيان‌ متأخر نبايد در تحريف‌ مذهب‌ زردشت‌ به‌ وسيله‌ي‌ مغها و به‌ طوري‌ كه‌ بعضي‌ از دانشمندان‌ تصور مي‌كنند در نفوذ علم‌ ستاره‌شناسي‌ كلده‌ جستجو كرد. انتشار اين‌ مذهب‌ مولود نفوذ شديد نظرات‌ و عقايد ملت‌ ايران‌ است‌ كه‌ از زمانهاي‌ بسيار قديم‌ توجه‌ به‌ اين‌ خدايان‌ مورد علاقه‌ي‌ خاص‌ آنان‌ بوده‌ است‌. نه‌ تنها ايرانيان‌ «آناهيتا» و «ميترا» را مورد ستايش‌ قرار مي‌دادند، بلكه‌ بسياري‌ از اقوام‌ ايراني‌ از اين‌ روش‌ پيروي‌ مي‌نمودند. در حفريات‌ باكتريا (بلخ‌) و سغد و خوارزم‌ مجسمه‌هاي‌ «آناهيتا» كشف‌ شده‌ و ضمناً در دروه‌ي‌ هخامنشي‌ متأخر نيز اهورمزدا در دربار پادشاهي‌، مقام‌ اول‌ را حائز بوده‌ است‌ و در كتيبه‌ها همواره‌ موقع‌ خود را حفظ‌ نموده‌ است‌. در بين‌ مردم‌، مذهب‌ اهورمزدا چندان‌ موفقيتي‌ نداشت‌ و به‌ آن‌ اندازه‌ كه‌ مذهب‌ «ميترا» و «آناهيتا» مورد توجه‌ بود رونق‌ نگرفت‌. خدايان‌ اخير در اوستاي‌ صغير نيز مقام‌ مهمي‌ را احراز نموده‌اند و همين‌ امر سبب‌ شده‌ كه‌ مغها متهم‌ به‌ تحريف‌ مذهب‌ زردشت‌ گردند. در حقيقت‌ از زماني‌ كه‌ اثر «م‌.دهال‌» تحت‌ عنوان‌ «نظريه‌ي‌ مذهب‌ زردشت‌» در سال‌ 1914 منتشر شد ديگر شك‌ و شبهه‌اي‌ باقي‌ نماند كه‌ مذهب‌ گاتها و مذهب‌ اوستاي‌ صغير در بسياري‌ از نكات‌ و موارد از يكديگر متمايز است‌.
مؤلفاني‌ كه‌ مغها را مسبب‌ تحريف‌ مذهب‌ زردشت‌ مي‌پندارند به‌ هيچ‌وجه‌ توجهي‌ به‌ ترويج‌ و توسعه‌ي‌ داخلي‌ اين‌ مذهب‌ نداشته‌اند و آن‌ را آئيني‌ مي‌دانند كه‌ به‌ طور تمام‌ و كمال‌ از طرف‌ زردشت‌ تشريح‌ شده‌ و ارتباط‌ و نفوذ متقابل‌ آن‌ را با نظرات‌ و معتقدات‌ اقوام‌ مختلفه‌ي‌ ايران‌ انكار مي‌نمايند. گرچه‌ در گاتها فقط‌ درباره‌ي‌ ستايش‌ اهورمزدا سخن‌ به‌ ميان‌ آمده‌ و ساير خدايان‌ ايران‌ مقامشان‌ تنزل‌ داده‌ شده‌ و در درجه‌ي‌ دوم‌ اهميت‌ قرار گرفته‌اند، ولي‌ در اوستاي‌ صغير، «ميترا» و «آناهيتا» دوباره‌ به‌ عنوان‌ خداياني‌ كه‌ نياز به‌ ستايش‌ دارند (Yazata) و شهرت‌ آنان‌ نيز زياد است‌ و مقامشان‌ پايين‌تر از اهورمزدا قرار دارد، ظاهر مي‌شوند، ولي‌ اين‌ هم‌ نتيجه‌ي‌ نفوذ و تأثير مذهب‌ مردم‌ آنان‌ زمان‌ است‌ كه‌ در مذهب‌ زردشت‌ اثر گذاشته‌ است‌. مذهب‌ زردشت‌ اجباراً با عقايد و سنتهاي‌ اقوام‌ ايراني‌ سازشي‌ پيدا كرد، زيرا كيفيت‌ تجريدي‌ آن‌ براي‌ همه‌ي‌ مردم‌ آن‌ ادوار قابل‌ دسترسي‌ نبود.
بعضي‌ از محققان‌، مغهاي‌ ماد را نسبت‌ به‌ ايرانيان‌ بيگانه‌ مي‌دانند و آنها را جزو «تورانيان‌ و يا قوم‌ سكاييان‌ (سكاها)» مي‌شمارند كه‌ بعداً نفوذ و غلبه‌ي‌ خود را حتي‌ به‌ بابل‌ گسترش‌ دادند، ولي‌ چنين‌ عقيده‌اي‌ مبتني‌ بر اين‌ اشتباه‌ است‌ كه‌ مذهب‌ مغهاي‌ ماد را با ستاره‌شناسان‌ كلده‌ ممزوج‌ دانسته‌اند و هم‌ چنين‌ در نتيجه‌ي‌ اختلاط‌ معتقدات‌ ملل‌ مختلفه‌ و ادوار متعدده‌ و تعبير لغت‌ مغ‌ به‌ عنوان‌ ساحر و جادوگر و شعبده‌ باز و فريب‌ دهنده‌ است‌. اين‌ محققان‌ يك‌ حقيقت‌ را كه‌ روزي‌ براي‌ «آپولي‌» روشن‌ بوده‌ است‌ و اختلافي‌ را كه‌ بين‌ مغهاي‌ ايران‌ - ماد بوده‌ و معنايي‌ را كه‌ بعداً روميان‌ و يونانيان‌ به‌ عنوان‌ ساحر و ستاره‌شناس‌ براي‌ مغها قائل‌ بوده‌اند، ناديده‌ گرفته‌اند. «آپولي‌» عليه‌ اين‌ نظر دلايلي‌ اقامه‌ نمود و مدلل‌ داشت‌ كه‌ در نزد ايرانيان‌ واژه‌ي‌ مغ‌ به‌ معناي‌ روحانيون‌ آمده‌ نه‌ ساحر و جادوگر.
در آغاز سلطنت‌ داريوش‌ اول‌، مغها طبقه‌ي‌ مخصوصي‌ از روحانيون‌ بودند كه‌ به‌ تبليغ‌ و نشر معتقدات‌ مذهبي‌ خود قيام‌ و در موقع‌ قربانيهاي‌ ايرانيان‌ و مادها حتماً حضور پيدا مي‌كردند. آنان‌ به‌ مراسم‌ و آداب‌ مذهبي‌ به‌ خوبي‌ واقف‌ بودند و سنتها و عادات‌ فرهنگي‌ و مذهبي‌ قبايل‌ ايران‌ را محفوظ‌ نگه‌ مي‌داشتند. در زندگاني‌ مذهبي‌ و رواحاني‌ قبايل‌ ايران‌، مغها مقام‌ منحصر به‌ فرد داشتند. از آغاز سلطنت‌ داريوش‌ اول‌ مغها جزو روحانيون‌ رسمي‌ پادشاهان‌ هخامنشيان‌ درآمدند. ولي‌ خود هخامنشيان‌ همان‌ طوري‌ كه‌ به‌ نظر ما مي‌رسد با آنكه‌ بسياري‌ از تعاليم‌ مذهب‌ زردشت‌ را اختيار نمودند. مع‌ذلك‌ زردشتي‌ نبودند. 

هخامنشيان‌، زردشتي‌ نبودند
9-2- مذهب‌ هخامنشيان‌ از روي‌ كتيبه‌ها و همچنين‌ براساس‌ نوشته‌هاي‌ مؤلفان‌ باستاني‌ بر ما روشن‌ شده‌ است‌.
نكات‌ ذيل‌ به‌ ما اجازه‌ نمي‌دهد كه‌ مذهب‌ هخامنشيان‌ را با زردشتيان‌ يكي‌ بدانيم‌. هخامنشيان‌ مانند ساير ايرانيان‌، اموات‌ خود را دفن‌ مي‌كردند، در حالي‌ كه‌ طبق‌ دستورهاي‌ اوستا مغها مردگان‌ خود را براي‌ خوردن‌ پرندگان‌ و حيوانات‌ در فضاي‌ باز قرار مي‌دادند. هخامنشيان‌ پادشاهان‌ خود را در مقبره‌هايي‌ كه‌ در صخره‌هاي‌ نقش‌ رستم‌ و پرسپوليس‌ (تخت‌ جمشيد) تهيه‌ شده‌ بود دفن‌ مي‌كردند و افراد مشهور و شخصيتهاي‌ بارز ديگر را در مقبره‌هاي‌ صخره‌اي‌ و خاكي‌ مدفون‌ مي‌ساختند. مراسم‌ زردشتيان‌ مبني‌ بر آزاد گذاشتن‌ اموات‌ در معرض‌ استفاده‌ي‌ حيوانات‌ و پرندگان‌ در زمان‌ اشكانيان‌ آغاز شد و در دوران‌ ساسانيان‌ رواج‌ زيادي‌ پيدا كرد. (5)
بعضي‌ از محققان‌ كه‌ پادشاهان‌ هخامنشي‌ را زردشتي‌ مي‌دانند به‌ اين‌ موضوع‌ اهميت‌ زيادي‌ نمي‌دهند در حالي‌ كه‌ مراسم‌ تدفين‌ در هرديني‌ از اديان‌ پايه‌ و اساس‌ محكمي‌ داشته‌ و اهميت‌ فوق‌العاده‌اي‌ را حائز است‌. اين‌ محققان‌ اين‌ طور گمان‌ مي‌كنند كه‌ هخامنشيان‌ دستورهاي‌ مذهب‌ زردشت‌ را مبني‌ بر اينكه‌ نبايد زمين‌ را آلوده‌ و پليد ساخت‌ رعايت‌ نموده‌ و اجساد را با موم‌ مي‌پوشانيده‌اند، ولي‌ ظاهراً سيسرون‌ كه‌ مي‌گويد موميايي‌ كردن‌ اجساد به‌ منظور حفظ‌ آنها براي‌ مدت‌ بيشتري‌ بوده‌ در گفتار خود ذي‌حق‌تر است‌. در هر حال‌ يكي‌ از اختلافات‌ بين‌ مذهب‌ هخامنشيان‌ با مذهب‌ زردشتيان‌ همان‌ مراسم‌ و آداب‌ تدفين‌ آنهاست‌.
موضوع‌ ثنويت‌ كه‌ اساسي‌ترين‌ تعليم‌ زردشتي‌ است‌ با مذهب‌ هخامنشيان‌ منافات‌ دارد. گاتها كه‌ در قرن‌ ششم‌ قبل‌ از ميلاد تنظيم‌ گرديده‌ نيكي‌ و بدي‌ را در برابر يكديگر قرار داده‌ و به‌ عدم‌ سازش‌ آنها اشاره‌ مي‌كنند. در گاتها روح‌ بدي‌ agnro mainyus در برابر spento mainyus ، روح‌ نيكي‌، قرار داده‌ شده‌، و daeva در برابر اهورمزدا واقع‌ شده‌ و منضم‌ و ملحق‌ به‌ روح‌ بدي‌ است‌. (7) بر اساس‌ گفته‌ي‌ ارسطو يكي‌ از نكات‌ مهم‌ تعاليم‌ مغها موضوع‌ ثنويت‌ است‌. اصل‌ نيكي‌ در اهورمزدا تجسم‌ يافته‌ و اصل‌ بدي‌ در اهريمن‌. درباره‌ي‌ ثنويت‌ مغها « هرميپ‌ » و « اودوكس‌ » و « نئوپومپ‌ » نيز سخن‌ را نده‌اند. در معتقدات‌ هخامنشيان‌ ثنويت‌ وجود ندارد فقط‌ اهريمن‌ به‌ عنوان‌ تجسم‌ بدي‌ در نظر آنان‌ منفور است‌.
برخلاف‌ زردشتيان‌ هخامنشيان‌ معتقد به‌ خدايان‌ متعدد بودند، گرچه‌ اهورمزدا خداي‌ زردشت‌ در نزد آنان‌ از ساير خدايان‌ محترم‌تر و مقدس‌تر بود. فقط‌ در كتيبه‌ي‌ بيستون‌ اهورمزدا 69 بار ياد شده‌ است‌.
كثرت‌ خدايان‌ هخامنشيان‌ در منابع‌ مختلفه‌ به‌ كمال‌ وضوح‌ ظاهر مي‌شود و ازين‌ رو با نظر بعضي‌ از محققان‌ كه‌ مي‌گويند هخامنشيان‌ فقط‌ اهورمزدا را مورد ستايش‌ قرار مي‌دادند، نمي‌توان‌ موافقت‌ نمود. كتيبه‌هاي‌ هخامنشي‌ درباره‌ي‌ اهورمزدا به‌ عنوان‌ خداي‌ يگانه‌ سخن‌ نمي‌گويند، بلكه‌ وي‌ را maista baganam « بزرگ‌ترين‌ خدايان‌ » مي‌نامند. درباره‌ي‌ آيين‌ زردتشيان‌ يكي‌ از منابع‌ مهم‌ و اساسي‌ اثر ( اسخيلوس‌ - اشيل‌ ) تحت‌ عنوان‌ «ايرانيان‌» است‌، البته‌ در صورتي‌ كه‌ ما مي‌توانستيم‌ ميزاني‌ در دست‌ داشته‌ باشيم‌ كه‌ بتوانيم‌ جنبه‌هاي‌ يوناني‌ آن‌ را تجزيه‌ كنيم‌. در عين‌ حال‌ اين‌ اثر را نمي‌توان‌ ناديده‌ گرفت‌. در اثر (اشيل‌) موضوع‌ تعدد خدايان‌ پادشاهان‌ ايراني‌ به‌ كمال‌ وضوح‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد. در كورش‌نامه‌ كه‌ مؤلف‌ آن‌ با آيين‌ ايرانيان‌ معاصر خود كاملاً آشنايي‌ داشته‌ پيوسته‌ درباره‌ي‌ قربانيهايي‌ كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ پادشاهان‌ ايراني‌ براي‌ خورشيد انجام‌ مي‌گرفته‌ سخن‌ به‌ ميان‌ آمده‌ است‌. در كورش‌نامه‌ تعدد خدايان‌ هخامنشيان‌ و علي‌الاصول‌ ايرانيان‌ به‌ كمال‌ صراحت‌ جلوه‌ مي‌كند.
داريوش‌ نمي‌توانست‌ نسبت‌ به‌ خداياني‌ مانند «آناهيتا» و «ميترا» كه‌ در ميان‌ مردم‌ شهرتي‌ داشته‌اند فرمان‌ عدم‌ عبادت‌ صادر نمايد. طبق‌ گفته‌ي‌ « ا.بن‌ونيست‌ » خداي‌ اخير يعني‌ ميترا مركز ثقل‌ اساطير ايران‌ را تشكيل‌ مي‌داد. (8) همان‌طور كه‌ « آ.مه‌يه‌ » معتقد است‌ كه‌ در زمان‌ داريوش‌ بين‌ اصلاحات‌ زردشت‌ و آيين‌ باستاني‌ ايران‌ سازشي‌ پيدا شد.
خشايارشا مذهب‌ «ميترا» و ساير خداياني‌ را كه‌ از طرف‌ زردشت‌ مطرود بودند و تحت‌ عنوان‌ ديوها شهرت‌ داشتند، منع‌ كرد و معابد آنان‌ را ويران‌ ساخت‌. ولي‌ اين‌ امر مقرون‌ با موفقيت‌ نبود، زيرا در زمان‌ اردشير دوم‌ اين‌ خدايان‌ دوباره‌ به‌ طور رسمي‌ پذيرفته‌ شدند.
از طرف‌ ديگر هخامنشيان‌ ظاهراً نسبت‌ به‌ مذاهب‌ ساير ملل‌ رفتار پسنديده‌اي‌ داشتند، در حالي‌ كه‌ آيين‌ زردشت‌ نسبت‌ به‌ خدايان‌ قبيله‌ و ديوها و خدايان‌ ساير ملل‌ نظر خصومت‌آميزي‌ ابراز مي‌داشت‌. «كيتل‌» عقيده‌ دارد كه‌ هخامنشيان‌ نسبت‌ به‌ مذاهب‌ ديگر به‌ علت‌ «حشمت‌ داخلي‌ آيين‌ زردشتي‌» خوش‌ رفتاري‌ مي‌كردند، به‌ طوري‌ كه‌ از منابع‌ آرامي‌ و همچنين‌ از آثار (اشيل‌) و هرودوت‌ و استرابن‌ بر مي‌آيد پادشاهان‌ ايراني‌ در بعضي‌ موارد استثنايي‌ معابدي‌ را خراب‌ مي‌كردند، ولي‌ بايد دانست‌ كه‌ اين‌ تخريب‌ معابد در برابر ملل‌ بوده‌ كه‌ عليه‌ ايران‌ قيام‌ نموده‌ بودند و يا مسلحانه‌ در برابر ايرانيان‌ مقاومت‌ مي‌نمودند. خوش‌ رفتاري‌ و تحمل‌ مذاهب‌ و اديان‌ بيگانه‌ يكي‌ از اصول‌ مهمه‌ي‌ سلاطين‌ هخامنشي‌ بوده‌ است‌.
بت‌پرستي‌ و توجه‌ به‌ اصنام‌ در نظر زردشتيان‌ مردود بوده‌ است‌. در گاتها اهورمزدا به‌ عنوان‌ يك‌ خداي‌ مجرد جلوه‌ مي‌كند نه‌ يك‌ خداي‌ جسماني‌ و مادي‌، ولي‌ در ميان‌ هخامنشيان‌ قضيه‌ به‌ كلي‌ معكوس‌ است‌، در نزد آنها اهورمزدا تصويري‌ است‌ كه‌ سرانجام‌ از تصوير خداي‌ آشوريها به‌ نام‌ « آششور » و قرص‌ خورشيد مصر به‌ وجود آمده‌ است‌. در كوه‌ بيستون‌ و در نقش‌ رستم‌ و پرسپوليس‌ (تخت‌ جمشيد) و ساير نقاط‌ تصاوير اهورمزدا كه‌ در لباس‌ پادشاهي‌ و ريش‌ بلند در فضا در پرواز است‌، محفوظ‌ مانده‌. در زمان‌ اردشير دوم‌ «آناهيتا» و ساير خدايان‌ نيز از دو تصوير تبسم‌ مي‌يافته‌ است‌ به‌ طوري‌ كه‌ «كورتسي‌ روف‌» روايت‌ مي‌كند در موقع‌ تصرف‌ پرسپوليس‌ (تخت‌جمشيد) اسكندر مقدوني‌ فرمان‌ داد تصاوير خدايان‌ را در آنجا نابود سازند. 

در آيين‌ پاك‌ زردشيت‌ بناي‌ معابد پسنديده‌ نيست‌ و اجراي‌ مراسم‌ مذهبي‌ در زيرآسمان‌ در فضاي‌ باز بايد صورت‌ پذيرد. هخامنشيان‌ براي‌ انجام‌ مراسم‌ مذهبي‌ خود معابدي‌ مي‌ساختند كه‌ پس‌ از حفاريهاي‌ ايران‌ بدون‌ شك‌ اين‌ موضوع‌ قابل‌ انكار و ترديد نيست‌. در پازارگاد در كنار مقبره‌ي‌ كورش‌، در نقش‌ رستم‌ و در پرسپوليس‌ (تخت‌جمشيد) و شوش‌ تاكنون‌ معابدي‌ كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ هخامنشيان‌ ساخته‌ شده‌ محفوظ‌ مانده‌ است‌. ضمناً اين‌ معابد مكان‌ محقري‌ براي‌ نگاهداري‌ آتش‌ atesgah (آتشگاه‌) نبوده‌ است‌. در پازارگاد معبد يك‌ ساختمان‌ مستطيلي‌ بوده‌ كه‌ پلكانهايي‌ داشته‌ و وجه‌ مشترك‌ هم‌ بين‌ آن‌ معابد با معابد بابل‌ وجود داشته‌ است‌. اين‌ معابد در روي‌ تپه‌اي‌ مستطيل‌ شكل‌ به‌ طول‌ 72 و به‌ عرض‌ 40 متر و ارتفاع‌ 6 متر ساخته‌ شده‌. بنابراين‌ وقتي‌ كه‌ «هرودوت‌» و «استرابن‌» و « دنيون‌ » و ساير مؤلفان‌ باستاني‌ مي‌نويسند كه‌ ايرانيان‌ براي‌ خدايان‌ خود مجسمه‌ نمي‌سازند و محراب‌ بنا نمي‌كنند و قربانيهاي‌ خود را در فضاي‌ آزاد انجام‌ مي‌دهند، ظاهراً نظرشان‌ مذهب‌ زردشتي‌ مغها بوده‌ است‌. اين‌ اختلاط‌ ازين‌ رو پيدا شده‌ كه‌ مغها حتماً مي‌بايستي‌ در موقع‌ قربانيهاي‌ ايرانيان‌ حضور داشته‌ باشند. استرابن‌ به‌ اتكاء مشاهدات‌ شخصي‌ خود كه‌ در كاپادوكيه‌ صورت‌ گرفته‌ در جاي‌ ديگر مي‌نويسد كه‌ ايرانيان‌ آتشكده‌هايي‌ داشته‌اند.
يكي‌ از دلايل‌ اختلاف‌ آيين‌ هخامنشي‌ با مذهب‌ زردشتي‌ اين‌ است‌ كه‌ در كتيبه‌هاي‌ هخامنشي‌ نامي‌ از زردشت‌ برده‌ نشده‌ است‌ و به‌ طوري‌ كه‌ «و.و.سترووه‌» ثابت‌ كرده‌ هخامنشيان‌ زردشت‌ را واسطه‌ي‌ بين‌ اهورمزدا و مردم‌ نمي‌دانستند. « سترووه‌ » معتقد است‌ كه‌ مدعي‌ چنين‌ مقامي‌ خشيارشا بود و خود را « سائوشيانت‌ » يعني‌ منجي‌ آينده‌ مي‌دانست‌. در كتيبه‌هاي‌ داريوش‌ اهورمزدا به‌ عنوان‌ خداي‌ خود داريوش‌ معرفي‌ شده‌ و مناسبات‌ و روابط‌ وي‌ با اهورمزدا را خصوصي‌ تلقي‌ كرده‌ است‌. داريوش‌ مي‌گويد كه‌ اهورمزدا خداي‌ اوست‌ زردشت‌ به‌ هيچ‌وجه‌ مورد قبول‌ هخامنشيان‌ نبوده‌ است‌، مخصوصاً كه‌ هرودوت‌ و «هكاتي‌» كه‌ از منابع‌ باستاني‌ يوناني‌ هستند و درباره‌ي‌ ايران‌ مطالبي‌ نگاشته‌اند از زردشت‌ ابداً خبري‌ ندارند. 

«و.و.سترووه‌» به‌ اختلاف‌ اصطلاحات‌ مذهبي‌ كتيبه‌هاي‌ هخامنشي‌ و اوستا نيز اشاره‌ نموده‌ است‌. در كتيبه‌ها خدا را به‌ نام‌ bage ذكر كرده‌اند در حالي‌ كه‌ در اوستا خدا به‌ نام‌ Yazata ناميده‌ شده‌ است‌.
بدين‌ ترتيب‌ هخامنشيان‌ را به‌ معناي‌ كامل‌ كلمه‌ نمي‌توان‌ زردشتي‌ دانست‌، ولي‌ در عين‌ حال‌ نمي‌توان‌ منكر شد كه‌ مبلغان‌ و ناشرين‌ آيين‌ زردشت‌ - مغها اثر خاصي‌ در مذهب‌ هخامنشيان‌ داشته‌اند. اين‌ نفوذ چنان‌ قوت‌ گرفت‌ كه‌ معابد خدايان‌ باستاني‌ ايران‌ كه‌ از طرف‌ زردشت‌ مورد قبول‌ واقع‌ نشده‌ بودند، ويران‌ شد. 

علاوه‌ بر نفوذ و تأثير مغها در مذهب‌ هخامنشيان‌ علت‌ قوي‌ ديگري‌ نيز وجود داشت‌ و آن‌ آيين‌ ملت‌ ايران‌ بود كه‌ در آن‌ نيروي‌ عناصر طبيعت‌ و خدايان‌ آنها پايه‌ و اساس‌ محكمي‌ احراز نموده‌ بود. اصلاحات‌ ضد ديوها كه‌ شكست‌ خورد در كتيبه‌هاي‌ هخامنشيان‌ متأخر و در آثار مورخان‌ باستان‌ كاملاً منعكس‌ است‌. گرچه‌ خشايارشا در تحت‌ نفوذ و قدرت‌ مغها عليه‌ خدايان‌ ملل‌ قيام‌ كرد، ولي‌ در مبارزه‌ي‌ خويش‌ توفيقي‌ حاصل‌ ننمود. چنانچه‌ غير از اين‌ تصور كنيم‌ در اين‌ صورت‌ توجيه‌ اينكه‌ در كتيبه‌هاي‌ خود چرا نه‌ فقط‌ اهورمزدا، بلكه‌ ساير خدايان‌ را نيز ذكر مي‌كند مقدور نخواهد بود. 

ترويج‌ تدريجي‌ آيين‌ هخامنشي‌ به‌ صورت‌ ذيل‌ در نظر ما مجسم‌ مي‌شود: كورش‌ دوم‌ و « كبوجيه‌ » (كمبوجيه‌) و همچنين‌ پادشاهان‌ قبل‌ از آنها كاملاً در تحت‌ تأثير و نفوذ معتقدات‌ طوايف‌ و اقوام‌ ايراني‌ بودند و خدايان‌ آنان‌ را مورد ستايش‌ و احترام‌ خويش‌ قرار مي‌دادند و برخلاف‌ گفته‌ها و نوشته‌هاي‌ بعضي‌ از مؤلفان‌ كه‌ آنان‌ را مروج‌ و ناشر آيين‌ زردشت‌ مي‌دانند پادشاهان‌ مذكور هيچ‌گونه‌ وجه‌ مشتركي‌ با آيين‌ مزبور نداشتند، چون‌ خود آنان‌ از پرستش‌ كنندگان‌ خدايان‌ قديم‌ بودند و معتقدات‌ مذهبي‌ آنان‌ هنوز در مراحل‌ اوليه‌ سير مي‌كرد، علي‌ هذا نسبت‌ به‌ مذاهب‌ و اديان‌ ديگر با نظر لطف‌ و احترام‌ مي‌نگريستند. آيين‌ آنان‌ نمي‌توانست‌ آيين‌ دولتي‌ باشد و مذاهبي‌ را مانند مذاهب‌ بابليها و يا يهوديان‌ و يا مصريان‌ كه‌ رواج‌ خاصي‌ يافته‌ بود از صحنه‌ي‌ مذاهب‌ آن‌ زمان‌ خارج‌ سازد. به‌ علاوه‌ كورش‌ و «كبوجيه‌» (كمبوجيه‌) بنابر پاره‌اي‌ مصالح‌ نسبت‌ به‌ مذهب‌ بيگانه‌ نظر خصومت‌آميز ابراز نمي‌داشتند و اينكه‌ «گالينگ‌» معتقد است‌ كه‌ كورش‌ نسبت‌ به‌ مذاهب‌ بيگانه‌اي‌ كه‌ رو به‌ انحطاط‌ مي‌رفت‌ نظر مساعدي‌ ابراز مي‌نمود، مورد قبول‌ نيست‌. در دوران‌ پادشاهي‌ كورش‌ و «كبوجيه‌» (كمبوجيه‌) بدون‌ شك‌ و ترديد شديد بوده‌ است‌.
مقبره‌ي‌ كوروش‌ با مراسم‌ تدفين‌ زردشتي‌ هيچ‌ وجه‌ مشابهت‌ و مشتركي‌ ندارد، بلكه‌ نفوذ و اثر مصريان‌ در آن‌ بيشتر هويداست‌. مجسمه‌ي‌ وي‌ در پازارگاد آثار نفوذ مصر و آشور را دارد. كورش‌ در همان‌ قد و اندازه‌ي‌ طبيعي‌ خود و با تاج‌ مصري‌ و بالهاي‌ آشوري‌ تجسم‌ يافته‌، همين‌ حقيقت‌ كه‌ كورش‌ با اوصاف‌ خدايان‌ بيگانه‌ نشان‌ داده‌ شده‌ گواه‌ بر اين‌ است‌ كه‌ آيين‌ قبيله‌اي‌ وي‌ در برابر اديان‌ پيش‌ رفته‌ و توسعه‌ يافته‌ي‌ بابل‌ و مصر قادر به‌ مقاومت‌ نبوده‌. مقبره‌ي‌ كورش‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ نظرات‌ و معتقدات‌ وي‌ با آيين‌ داريوش‌ و هخامنشيان‌ بعدي‌ تفاوت‌ داشته‌ است‌. طبق‌ توصيف‌، تابوت‌ زرين‌ و يك‌ ميز پوشيده‌ از انواع‌ تزيينات‌ گرانبها وجود داشته‌ است‌. در هر ماه‌ براي‌ آرامش‌ روح‌ او يك‌ اسب‌ قرباني‌ مي‌كردند و اين‌ مطلب‌ به‌ كلي‌ بر خلاف‌ معتقدات‌ پيروان‌ آيين‌ اوستا بود، زيرا بنا به‌ عقايد آنان‌ قرباني‌ فقط‌ بايد براي‌ خدا تقديم‌ شود و بس‌. برخلاف‌ مقبره‌ي‌ كورش‌ مقابر ساير پادشاهان‌ هخامنشيان‌ در زمان‌ داريوش‌ فقط‌ حفره‌هايي‌ است‌ كه‌ در صخره‌ها حفر شده‌ و فاقد هرگونه‌ تزيينات‌ مي‌باشد. كورش‌ اسمي‌ از اهورمزدا نبرده‌، در اعلاميه‌ي‌ بابل‌ خود به‌ عنوان‌ پيرو «مردوك‌» عرض‌ وجود مي‌كند. 

به‌ نظر ما كساني‌ كه‌ در صددند ميان‌ سياست‌ كورش‌ و كمبوجيه‌ اختلافي‌ را جستجو كنند، در نظر خود صائب‌ نيستند. آنان‌ معتقدند كه‌ كورش‌ نسبت‌ به‌ كليه‌ي‌ اديان‌ و مذاهب‌ نظر مساعد و خوشي‌ داشت‌، ولي‌ «كبوجيه‌» (كمبوجيه‌) در مورد خدايان‌ مصري‌ كه‌ تجسم‌ حيوانات‌ بودند، احساس‌ نفرت‌ و انزجار مي‌نمود و از همين‌ رو در تخريب‌ معابد آنان‌ مي‌كوشيد و از آيين‌ يهود ابراز حمايت‌ مي‌كرد و معبد «الفانتين‌» يهوديان‌ را مورد احترام‌ قرار مي‌داد. به‌ عقيده‌ي‌ اين‌ محققان‌ نظرات‌ و افكار يهوديان‌ از مذاهب‌ «خشونت‌آميز» كلده‌ و عيلام‌ و مصر به‌ سليقه‌ي‌ «كبوجيه‌» (كمبوجيه‌» و ساير پادشاهان‌ ايران‌ نزديك‌تر بود و از همين‌ رو «كبوجيه‌» نسبت‌ به‌ مذهب‌ يهوه‌ نظر موافق‌ و مساعدي‌ ابراز مي‌نمود. البته‌ موضوع‌ بحث‌ ما علاقه‌ و توجه‌ «كبوجيه‌» (كمبوجيه‌) نسبت‌ به‌ اديان‌ نيست‌، زيرا به‌ طوري‌ كه‌ معلوم‌ مي‌شود كبوجيه‌ مي‌كوشيد تا نيروي‌ معابد مصري‌ را در هم‌ شكند و امتيازات‌ و درآمدهاي‌ سابق‌ آنان‌ را سلب‌ نمايد و ضمناً وضع‌ مالي‌ خويش‌ را مستحكم‌ بدارد.
موقعي‌ كه‌ «كبوجيه‌» (كمبوجيه‌) مصر را به‌ تصرف‌ خويش‌ درآورد فقط‌ سه‌ معبد از طرف‌ وي‌ به‌ طور رسمي‌ پذيرفته‌ شد كه‌ درآمد خويش‌ را محفوظ‌ نگاه‌ داشتند. محتملاً بعدها از طرف‌ كبوجيه‌ مستثنياتي‌ به‌ وجود آمد و براساس‌ كتيبه‌اي‌ كه‌ بر روي‌ مجسمه‌ي‌ واتيكان‌ حك‌ شده‌ حقوق‌ و مزاياي‌ ساير معابد نيز پايدار گرديد. تخريب‌ و ويراني‌ معابد مصر از طرف‌ كمبوجيه‌ از لحظه‌ي‌ معيني‌ آغاز گرديد يعني‌ از همان‌ موقعي‌ كه‌ مصريان‌ عليه‌ سلطه‌ و فرمانروايي‌ ايرانيان‌ قد علم‌ كردند و تخريب‌ معابد مصري‌ مسبوق‌ به‌ احساسات‌ مذهبي‌ «كبوجيه‌» (كمبوجيه‌) نبود، بلكه‌ مولود افكار و نظراتي‌ بود كه‌ مي‌خواست‌ از نفوذ معابد و تأثير آنان‌ در مردم‌ بكاهد و به‌ اين‌ ترتيب‌ به‌ سهولت‌ بيشتري‌ طغيان‌ مردم‌ مصر را فرونشاند (9) همچنين‌ معبد اورشليم‌ به‌ وسيله‌ي‌ كورش‌ تجديد بنا شد و پادشاهان‌ هخامنشي‌ به‌ وسيله‌ي‌ يهوديان‌ مي‌كوشيدند تا پايگاهي‌ براي‌ حمله‌ و تجاوز به‌ مصر براي‌ خويش‌ فراهم‌ سازند و سپس‌ آنان‌ را به‌ عنوان‌ پايگاه‌ عليه‌ كوششها و مقاصد تجزيه‌طلبي‌ مصر مورد استفاده‌ قرار دهند و به‌ طوري‌ كه‌ « اي‌. شفتلويچ‌ » بيان‌ داشته‌ بحثي‌ درباره‌ي‌ تأثير متقابل‌ و يا اقتباس‌ ميان‌ مذهب‌ يهود و زردشت‌ در دوران‌ كورش‌ و كمبوجيه‌ وجود نداشته‌ است‌ و از اين‌رو عقيده‌ي‌ «كلمن‌» كه‌ مي‌كوشيد ثابت‌ كند يهوديان‌ در اسارت‌ بابل‌ درباره‌ي‌ مذهب‌ زردشت‌ آشنايي‌ داشتند، قابل‌ قبول‌ نيست‌. غالباً براي‌ اثبات‌ نظر موافق‌ «كبوجيه‌» (كمبوجيه‌) نسبت‌ به‌ مذهب‌ يهود به‌ نامه‌هاي‌ ساكنين‌ يهودي‌ الفانتين‌ اشاره‌ مي‌كنند. در اين‌ نامه‌ كه‌ مورخ‌ به‌ تاريخ‌ سال‌ 407 قبل‌ از ميلاد است‌ گفته‌ شده‌ كه‌ معبد ساكنين‌ يهودي‌ الفانتين‌ قبل‌ از تصرف‌ مصر به‌ وسيله‌ي‌ «كبوجيه‌» (كمبوجيه‌) ساخته‌ شده‌ است‌ و «كبوجيه‌» (كمبوجيه‌) در موقع‌ تخريب‌ معابد خدايان‌ مصري‌ به‌ معبد يهوديان‌ آسيبي‌ وارد نكرد، ولي‌ بايد متذكر شد كه‌ اين‌ طرز رفتار «كبوجيه‌» (كمبوجيه‌) معلول‌ آن‌ است‌ كه‌ مصريان‌ عليه‌ «كبوجيه‌» (كمبوجيه‌) شورش‌ كردند، ولي‌ يهوديان‌ نسبت‌ به‌ وي‌ وفادار ماندند. علاوه‌ بر ان‌ همان‌طور كه‌ «ا.مه‌يه‌» منصفانه‌ خاطرنشان‌ ساخته‌ در اين‌ نامه‌ موضوع‌ رفتار «كبوجيه‌» (كمبوجيه‌) نسبت‌ به‌ معابد مصري‌ و معبد يهوديان‌ اغراق‌آميز توصيف‌ شده‌ و منظور اين‌ بوده‌ كه‌ معبد يهوديان‌ تجديد شود و از گزند دستبرد كاهنان‌ مصري‌ محفوظ‌ و در امان‌ باشد. 

در كتاب‌ عزرا درباره‌ي‌ توجه‌ و مراقبت‌ پادشاهان‌ ايران‌ نسبت‌ به‌ مذهب‌ يهود مطالب‌ زيادي‌ گفته‌ شده‌ و همين‌ امر سبب‌ گرديده‌ كه‌ بعضي‌ از مؤلفان‌ تصور كنند كه‌ در زمان‌ سلطنت‌ داريوش‌ مذهب‌ يهود در تمام‌ امپراطوري‌ ايران‌ به‌ عنوان‌ يك‌ مذهب‌ دولتي‌ اعلان‌ گرديد، ولي‌ آن‌ عده‌ از محققان‌ كه‌ معتقدند رفتار پادشاهان‌ ايران‌ و نظر موافق‌ آنان‌ در مورد مذهب‌ يهود به‌ وسيله‌ي‌ مؤلفان‌ كتاب‌ مقدس‌ تورات‌ اغراق‌آميز جلوه‌ داده‌ شده‌ و آنان‌ با بيان‌ اين‌گونه‌ مطالب‌ نظرشان‌ چندان‌ متوجه‌ تاريخ‌ نبوده‌، بلكه‌ مي‌كوشيده‌اند با نگارش‌ اين‌گونه‌ مطالب‌ ملت‌ يهود را تشجيع‌ و تشويق‌ كنند و به‌ آنان‌ بفهمانند كه‌ پادشاهان‌ بزرگ‌ ماد و ايران‌ خدايان‌ آنان‌ را به‌ رسميت‌ شناخته‌ و از آنان‌ حمايت‌ و جانبداري‌ نموده‌اند، بيشتر مقرون‌ به‌ صحت‌ و حقيقت‌ است‌. بنابراين‌ در زمان‌ كورش‌ و «كبوجيه‌» (كمبوجيه‌) نظر مساعد آنان‌ در مورد مذاهب‌ موجود معلول‌ دو علت‌ است‌: يكي‌ مصالح‌ زمان‌ و ديگر ابتدايي‌ بودن‌ مذهب‌ خود آنان‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ توانايي‌ مبارزه‌ و رقابت‌ با اديان‌ شرق‌ مقدم‌ را كه‌ سابقه‌ي‌ چند هزار ساله‌ داشت‌، فاقد بود. 

سياست‌ مذهبي‌ «برديا» (گائوماتا - گئوماتا) كه‌ براساس‌ سنگ‌ نبشته‌ي‌ بيستون‌ معابد را ويران‌ مي‌ساخت‌، قابل‌ توجه‌ است‌. بايد ديد كه‌ منظور از اين‌ معابد كدام‌ معابد بوده‌ و به‌ چه‌ منظور و مقصودي‌ مورد تخريب‌ قرار مي‌گرفت‌؟ اين‌ مطلب‌ موجب‌ پيدايش‌ آثار زياد و جوابهاي‌ متعددي‌ است‌. ذيلاً به‌ تعبير و توجيه‌ نكات‌ اساسي‌ كتيبه‌ي‌ بيستون‌ اشاره‌ مي‌كنيم‌.
1- از آنجا كه‌ طبق‌ آثار هرودوت‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ ايرانيان‌ در آن‌ زمان‌ معابدي‌ نداشتند بنابراين‌ بحث‌ درباره‌ي‌ ويراني‌ معابد كشورهاي‌ شكست‌ خورده‌ به‌ وسيله‌ي‌ مغها در اثر تعصبات‌ مذهبي‌ و تجديد بناي‌ اين‌ معابد به‌ وسيله‌ي‌ داريوش‌ بر مبناي‌ جلب‌ نظر و توجه‌ ساير مذاهب‌ بوده‌ است‌.
2- از آنجا كه‌ «گائوماتا» (گئوماتا) اهل‌ ماد بود بنابراين‌ معابد ايرانيان‌ را خراب‌ مي‌كرد، زيرا مادها معبد نمي‌ساختند. طبق‌ عقيده‌اي‌ كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ محققان‌ تأييد گرديده‌ وقتي‌ كه‌ هرودوت‌ و «استرابن‌» مي‌نويسند كه‌ ايرانيان‌ فاقد معابد بودند بنابراين‌ منظور همان‌ معابد يونانيان‌ و در مشرق‌ معابد سربسته‌اي‌ بوده‌ كه‌ مخصوص‌ انجام‌ قرباني‌ بنا گرديده‌ است‌. طبق‌ عقيده‌ي‌ محققان‌ مذكور «گائوماتا» (گئوماتا) امكنه‌ي‌ محقري‌ را كه‌ در آن‌ آتش‌ مقدس‌ حفظ‌ مي‌شد يعني‌ آتشگاه‌ را ويران‌ مي‌ساخت‌.
3- «گائوماتا» (گئوماتا) معابد پادشاهان‌ ايران‌ را ويران‌ مي‌ساخت‌.
4- «گائوماتا» (گئوماتا) چون‌ مخالف‌ مذهب‌ زردشت‌ بود، بنابراين‌ معابد زردشتيان‌ را ويران‌ مي‌ساخت‌، ولي‌ داريوش‌ چون‌ از پيروان‌ مذهب‌ زردشت‌ بود بنابراين‌ در تجديد بناي‌ اين‌ معابد اقدام‌ مي‌نمود.
بدون‌ اينكه‌ به‌ طور مشروح‌ در توجيه‌ اين‌ فرضيات‌ نظرياتي‌ ابراز كنيم‌ اين‌ نكته‌ را يادآورد مي‌شويم‌ كه‌ فرضيه‌ي‌ اول‌ (يعني‌ تخريب‌ معابد ملل‌ شكست‌ خورده‌ و مغلوب‌ به‌ وسيله‌ي‌ «گائوماتا- گئوماتا») چندان‌ مقرون‌ به‌ حقيقت‌ نيست‌. البته‌ در صورتي‌ كه‌ وضع‌ تاريخي‌ دوران‌ سلطنت‌ «گائوماتا» (گئوماتا) را از نظر دور نداريم‌، يقيناً اگر «گائوماتا» (گئوماتا) به‌ چنين‌ كاري‌ دست‌ مي‌زد عمل‌ وي‌ موجب‌ بروز شورش‌ ملل‌ مذكوري‌ مي‌گرديد، در صورتي‌ كه‌ ما شورشي‌ را عليه‌ «برديا» (گائوماتا - گئوماتا) در تاريخ‌ نداريم‌، علاوه‌ بر آن‌ اگر معابد ملل‌ شكست‌ خورده‌ و مطيع‌ مورد تخريب‌ قرار مي‌گرفت‌ يقيناً مؤلفان‌ يونان‌ در اين‌ باره‌ چيزي‌ مي‌نگاشتند و اين‌ مطلب‌ مكتوم‌ نمي‌ماند، در حالي‌ كه‌ همين‌ مورخان‌ مي‌گويند كه‌ خبر قتل‌ «سمرديس‌» ملل‌ تحت‌ سلطه‌ و انقياد ايران‌ را متأثر و اندوهگين‌ ساخت‌. بنابراين‌ بايد گفت‌ كه‌ تخريب‌ معابد فقط‌ در ايران‌ و ماد صورت‌ گرفته‌ است‌. فرضيه‌هاي‌ ديگر كه‌ فوقاً به‌ آنها اشاره‌ شده‌ (تخريب‌ معابد ملت‌ ايران‌ و پادشاهان‌ و همچنين‌ تخريب‌ معابد زردشتي‌) فاقد هرگونه‌ دليل‌ است‌. «گائوماتا» (گئوماتا)، (اعم‌ از اينكه‌ پسر كورش‌ بوده‌ و يا آن‌ كسي‌ كه‌ داريوش‌ او را بدان‌ نام‌ توصيف‌ كرده‌) به‌ عنوان‌ يك‌ ايراني‌ و يك‌ نفر از دودمان‌ هخامنشي‌ به‌ پادشاهي‌ رسيد. در بند 14 كتيبه‌ كه‌ موضوع‌ تخريب‌ معابد بيان‌ شده‌ بحثي‌ درباره‌ي‌ ملل‌ شكست‌ خورده‌ و يا اموال‌ سلطنتي‌ در ميان‌ نيست‌. بنابراين‌ موضوع‌ ويراني‌ معابد ايراني‌ در زمان‌ سلطنت‌ وي‌ موضوع‌ بي‌اساسي‌ است‌. دليلي‌ هم‌ وجود ندارد كه‌ برديا (گائوماتا - گئوماتا) به‌ ضرر و زيان‌ ايرانيان‌ و به‌ نفع‌ مادها اقداماتي‌ انجام‌ داده‌ باشد. همچنين‌ موضوع‌ تخريب‌ معابد زردشتي‌ به‌ وسيله‌ي‌ برديا قابل‌ توجيه‌ نيست‌. آن‌ كساني‌ كه‌ واقعاً زردشتي‌ بودند (مغها) معبد نداشتند و فقط‌ امكنه‌اي‌ براي‌ نگهداري‌ آتش‌ به‌ نام‌ آتشگاه‌ بنا مي‌كردند. در كتيبه‌ي‌ بيستون‌ صحبت‌ درباره‌ي‌ اين‌ گونه‌ آتشگاه‌ها در ميان‌ نيست‌، بلكه‌ موضوع‌ بحث‌ معابد عادي‌ و معمولي‌ است‌، به‌ عبارت‌ ديگر بناهاي‌ محكمي‌ كه‌ براي‌ انجام‌ مراسم‌ مذهبي‌ تخصيص‌ داده‌ شده‌ بود. واژه‌ي‌ فارسي‌ براي‌ تعيين‌ معني‌ و مفهوم‌ معبد ayadana به‌ زبان‌ اكدي‌ bitate (EMES) sa ilani (DINGIR. MES) ترجمه‌ شده‌ و به‌ زبان‌ عيلامي‌ an si-ya-an an na-ap-pan-na . يعني‌ اصطلاحات‌ معمول‌ براي‌ تعيين‌ و تعريف‌ معابد. 

ريشه‌ شورش‌ گئوماتا
9-4- اينك‌ به‌ طور مشروح‌ و مبسوط‌ نظر آن‌ عده‌ از محققان‌ را كه‌ تصور مي‌كنند «گائوماتا» (گئوماتا) چون‌ زرشتي‌ بود معابد خدايان‌ قبيله‌اي‌ ايرانيان‌ را ويران‌ مي‌ساخت‌، مورد تجزيه‌ و تحليل‌ قرار مي‌دهيم‌. اين‌ نظر كه‌ به‌ طور جازم‌ و قاطع‌ از طرف‌ «ج‌.مسينا» ابراز شده‌ خلاصه‌اش‌ به‌ شرح‌ ذيل‌ است‌: شورش‌ «گائوماتا» (گئوماتا) مبتني‌ بر اين‌ مقصد بود كه‌ اصلاحات‌ زردشت‌ را در تمام‌ ايران‌ تعميم‌ دهد بنابراين‌ «گائوماتا» (گئوماتا) به‌ جاي‌ آنكه‌ ايرانيان‌ را به‌ سوي‌ خويش‌ جلب‌ و جذب‌ نمايد معابد آنان‌ را كه‌ علاقه‌ و توجه‌ خاصي‌ نسبت‌ به‌ آنها ابراز مي‌داشتند، ويران‌ ساخت‌.
اين‌ عقيده‌ قابل‌ توجه‌ است‌، گرچه‌ كلان‌ نمي‌توان‌ آن‌ را پذيرفت‌. شورش‌ «گائوماتا» (گئوماتا) را نمي‌توان‌ صرفاً به‌ عنوان‌ يك‌ امر مذهبي‌ تلقي‌ كرد. اقدامات‌ « گائوماتا » ( گئوماتا ) در درجه‌ي‌ اول‌ همان‌ مبارزات‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ بود كه‌ بين‌ آن‌ عده‌ از افرادي‌ كه‌ به‌ تمركز در قوه‌ي‌ سلطنت‌ معتقد بودند و اعيان‌ و اشراف‌ ايراني‌ كه‌ امتيازات‌ سابق‌ خويش‌ را از دست‌ داده‌ بودند، در گرفت‌. در وهله‌ي‌ اول‌ اختلافات‌ و تناقضاتي‌ بود كه‌ بين‌ قدرت‌ سلطنت‌ كه‌ مي‌خواست‌ پايگاه‌ نيرومندي‌ براي‌ سلطه‌ و اقتدار خود نه‌ تنها در ايران‌، بلكه‌ در كليه‌ي‌ كشورهاي‌ شكست‌ خورده‌ و مطيع‌ پيدا كند، با اعيان‌ و اشرافي‌ كه‌ در حفظ‌ و نگاهداري‌ مالياتها از كشورهاي‌ فتح‌ شده‌ ذي‌ علاقه‌ بودند، آغاز گرديد. در يك‌ چنين‌ موقع‌ تاريخي‌ برديا نظر خود را معطوف‌ دين‌ زردشت‌ نمود، ديني‌ كه‌ جنبه‌ي‌ جهاني‌ داشت‌ و از لحاظ‌ كيفيت‌ و حقيقت‌ خود در قالب‌ تحديدات‌ قومي‌ و قبيله‌اي‌ در نمي‌آمد و استعداد و قابليت‌ آن‌ را نيز داشت‌ كه‌ دين‌ امپراطوري‌ هخامنشيان‌ شود، ولي‌ هنوز درباره‌ي‌ اينكه‌ آيين‌ زردشتي‌ يك‌ آيين‌ رسمي‌ كليه‌ي‌ امپراطوري‌ گردد سخني‌ در ميان‌ نبود. «برديا» «گائوماتا» (گئوماتا) قبل‌ از همه‌ چيز كوشيد تا آيين‌ زردشت‌ را در مبارزه‌ي‌ با اعيان‌ و اشرافي‌ كه‌ حتي‌ در حيات‌ معنوي‌ و روحاني‌ خويش‌ مي‌خواستند استقلال‌ كامل‌ داشته‌ باشند، مجهز نمايد. اشراف‌ قبيله‌اي‌ ايران‌ مانند كليه‌ي‌ ملت‌ ايران‌ خدايان‌ قديم‌ ايران‌ را كه‌ زردشت‌ عليه‌ آنها قيام‌ نمود، پرستش‌ مي‌كردند. ويراني‌ معابد معلول‌ مقاصد سياسي‌ بود نه‌ تعصبات‌ مذهبي‌. برديا سعي‌ داشت‌ تا قدرت‌ و سلطه‌ي‌ اعيان‌ قبيله‌اي‌ را در هم‌ شكند و پر واضح‌ است‌ كه‌ تخريب‌ معابد صرفاً جنبه‌ي‌ ظاهري‌ و صوري‌ نداشت‌، بلكه‌ منظور از انجام‌ اين‌ كار سلب‌ قدرت‌ و اهميت‌ اين‌ معابد بود. برديا كه‌ در مبارزه‌ي‌ خود عليه‌ اشراف‌ قبيله‌اي‌ به‌ مردم‌ متكي‌ بود گمان‌ نمي‌رود كه‌ تخريب‌ معابد به‌ دست‌ وي‌ چندان‌ اثري‌ در مردم‌ داشته‌ باشد.
از طرف‌ ديگر آيين‌ زردشت‌ در دوره‌ي‌ زمامداري‌ برديا جنبه‌ي‌ آيين‌ رسمي‌ دولتي‌ پيدا مي‌كرد، پس‌ اگر موضوع‌ بحث‌ فقط‌ ويراني‌ معابد اشراف‌ قبيله‌اي‌ و ايجاد ارتباط‌ نزديك‌ با مردم‌ بود در اين‌ صورت‌ ترديدي‌ باقي‌ نمي‌ماند كه‌ مقصد از شورش‌ برديا اين‌ بود كه‌ آيين‌ زردشتي‌ آيين‌ رسمي‌ ايران‌ و ماد گردد و اين‌ مذهب‌ تمركز يابد.
اين‌ تمايلات‌ و علايق‌ آن‌ قدر به‌ موقع‌ بود و جنبه‌ي‌ مترقي‌ داشت‌ كه‌ حتي‌ داريوش‌ نماينده‌ي‌ اشراف‌ قبيله‌اي‌ وقتي‌ به‌ سلطنت‌ رسيد نتوانست‌ به‌ طور كامل‌ آنها را ناديده‌ انگارد. او معابد خدايان‌ غير زردشتي‌ را تجديد نمود و ضمناً آيين‌ زردشتي‌ را نيز مورد انكار قرار نداد. بر همين‌ اساس‌ بين‌ سنتها و عادات‌ مذاهب‌ باستاني‌ ايران‌ ماقبل‌ زردشت‌ با تعاليم‌ زردشت‌ چنان‌ اختلاط‌ و امتزاجي‌ حاصل‌ شد كه‌ به‌ نام‌ آيين‌ هخامنشيان‌ درآمد و اين‌ اختلاط‌ به‌ هيچ‌وجه‌ مايه‌ي‌ شگفتي‌ ما نبايد بشود. خدايان‌ قبيله‌اي‌ به‌ هيچ‌وجه‌ منظور تمركز دولت‌ را تأمين‌ نمي‌كردند و اين‌ امر فقط‌ به‌ وسيله‌ي‌ آيين‌ زردشت‌ امكان‌پذير بود. و آيين‌ زردشت‌ در تحكيم‌ و استقرار مباني‌ قدرت‌ وسيله‌ي‌ بسيار نافذي‌ بود. و به‌ همين‌ علت‌ اهورمزدا خداي‌ آيين‌ زردشت‌ مورد توجه‌ قرار گرفت‌.
ضمناً مبارزه‌ و قيام‌ عليه‌ خدايان‌ قبيله‌اي‌ كه‌ دشمن‌ اهورمزدا به‌ شمار مي‌رفتند خصومت‌ و عناد عليه‌ اشراف‌ قبيله‌اي‌ بود و داريوش‌ نمي‌توانست‌ دست‌ به‌ چنين‌ كاري‌ بزند، زيرا خود وي‌ نماينده‌ي‌ اين‌ طبقه‌ي‌ اشراف‌ بود و به‌ آنان‌ اتكاء داشت‌ و از اين‌رو در زمان‌ سلطنت‌ داريوش‌ مذاهب‌ خدايان‌ قبيله‌اي‌ نيز استقرار يافت‌، ولي‌ اين‌ خدايان‌ مقامشان‌ پايين‌تر از مقام‌ اهورمزدا بود. وقتي‌ كه‌ اهورمزدا تفوق‌ خود را بر خدايان‌ ديگر احراز نمود مغها نيز جزو روحانيون‌ دربار هخامنشيان‌ درآمدند. بار ديگر بايد موضوع‌ اينكه‌ در زمان‌ سلطنت‌ داريوش‌ مغها مورد تعقيب‌ قرار مي‌گرفتندو اين‌ خبر در افواه‌ زياد شايع‌ شده‌ است‌، مورد تكذيب‌ قرار گيرد. 

روابط‌ حسنه‌ مغها و داريوش‌
9-5- همان‌طور كه‌ « ماركوارت‌ » و « مسينا » و ساير محققان‌ يادآور شده‌اند از طرف‌ داريوش‌ و پادشاهان‌ بعدي‌ هيچ‌گونه‌ مناسبات‌ خصمانه‌ با مغها وجود نداشته‌ است‌ و در دربار هخامنشيان‌ مغها اهميت‌ خاصي‌ داشتند و آثار باستاني‌ اين‌ مطلب‌ را مورد تأييد قرار داده‌ است‌.
از آثار « كتزي‌ » (كتزياس‌) چنين‌ برمي‌آيد كه‌ مغها از مقبره‌ي‌ داريوش‌ مراقبت‌ مي‌كردند. طبق‌ گفته‌ي‌ بعضي‌ ديگر، مغها مربيان‌ فرزندان‌ پادشاه‌ بودند.
طبق‌ گفته‌ي‌ سيسرون‌ در عرف‌ ايرانيان‌ قبل‌ از آنكه‌ كسي‌ به‌ مقام‌ سلطنت‌ برسد مي‌بايستي‌ در نزد مغها تعليمات‌ لازمه‌ و تربيت‌ كافي‌ فراگيرد.
از اخبار هرودوت‌ به‌ خوبي‌ مستفاد مي‌شود كه‌ خشايارشا قبل‌ از مشاوره‌ي‌ با مغها به‌ هيچ‌ امر مهمي‌ اقدام‌ نمي‌نمود. مغها ارتش‌ ايران‌ را در لشكركشيها همراهي‌ مي‌كردند و همچنين‌ از آتش‌ مقدس‌ نيز مواظبت‌ مي‌نمودند. نام‌ يكي‌ از مغهايي‌ كه‌ در لوحه‌هاي‌ «پرسپوليس‌» (تخت‌ جمشيد) ياد شده‌ است‌ با اصطلاح‌ yazata زردشتي‌ ارتباط‌ پيدا مي‌كند. بعد از انتشار قسمتي‌ از اسناد و مدارك‌ پرسپوليس‌ (تخت‌ جمشيد) فعاليت‌ و خدمات‌ مغها در آن‌ نقطه‌ به‌ هيچ‌وجه‌ مورد ترديد نيست‌. مغها نگهبان‌ آتش‌ مقدس‌ بودند و از انبارهاي‌ پادشاهي‌ مواد و آذوقه‌ دريافت‌ مي‌داشتند. در پرسپوليس‌ در حدود سيصد پارچه‌ ظروف‌ مخصوص‌ انجام‌ مراسم‌ مذهبي‌ از قبيل‌ بشقاب‌ و سيني‌ و هاون‌ پيدا شده‌ كه‌ جنس‌ آن‌ سنگ‌ سبز محكم‌ است‌. از اين‌ عده‌ ظروف‌ در روي‌ تعداد دويست‌ و سه‌ ظرف‌ نوشته‌ هايي‌ به‌ زبان‌ عيلامي‌ وجود دارد و ضمناً واژه‌ي‌ (havana) hwn كه‌ يك‌ واژه‌ي‌ فني‌ براي‌ هاوني‌ است‌ كه‌ در آن‌ شيره‌ي‌ « خائوما » (هئوما) را مي‌گرفتند، در روي‌ ظروف‌ مخصوص‌ خوانده‌ مي‌شود. بنابراين‌ ظروف‌ مزبور براي‌ تهيه‌ي‌ «خائوما» (هئوما) مورد استفاده‌ قرار مي‌گرفته‌ است‌. 

در روي‌ يكي‌ از مهرهاي‌ «پرسپوليس‌» (تخت‌ جمشيد) مراسم‌ تهيه‌ي‌ «خائوما» (هئوما) نمايش‌ داده‌ شده‌ است‌. به‌ اين‌ ترتيب‌ كه‌ دو مغ‌ در لباس‌ مادها در برابر آتش‌ محراب‌ ايستاده‌اند يكي‌ از آنها شاخه‌هايي‌ در دست‌ گرفته‌ كه‌ شايد همان‌ شاخه‌هاي‌ خائوما (هئوما) باشد و مغ‌ ديگر دو چوب‌ به‌ طرف‌ آتش‌ مقدس‌ دراز كرده‌ است‌.
در زمان‌ خشايارشا نفوذ و نقش‌ مغها بيش‌ از پيش‌ قوت‌ گرفت‌. «سيسرون‌» مي‌نويسد كه‌ خشايارشا طبق‌ صلاحديد و نظر مغها معابد يونانيان‌ را طعمه‌ي‌ حريق‌ قرار مي‌داد، زيرا مغها تمام‌ جهان‌ را معبد و پرستشگاه‌ مي‌دانستند و توقيف‌ و تحديد خدايان‌ را در چهار ديوار معبد گناه‌ مي‌پنداشتند. به‌ طوري‌ كه‌ بعضي‌ از محققان‌ نوشته‌اند در زمان‌ خشايارشا تقويم‌ زردشتي‌ تدوين‌ گرديد و مورد استفاده‌ قرار گرفت‌. 

همان‌طور كه‌ در فوق‌ اشاره‌ شد خشايارشا درصدد تمركز مذهب‌ برآمد و با وجود آنكه‌ در دوران‌ سلطنت‌ خشايارشا آيين‌ زردشتي‌ عليه‌ خدايان‌ قبيله‌اي‌ قيام‌ نمود، ولي‌ آيين‌ هخامنشيان‌ به‌ طور كلي‌ امتزاج‌ و اختلاطي‌ بود از آيين‌ زردشتي‌ و معتقدات‌ مذهبي‌ مردم‌ آن‌ زمان‌ و بايد خطرنشان‌ ساخت‌ كه‌ اين‌ اختلاط‌ و امتزاج‌ نه‌ تنها در آيين‌ هخامنشيان‌ مشهود و عيان‌ است‌، بلكه‌ از آثار تمدن‌ ايران‌ نيز كه‌ اختلاطي‌ از تمدن‌ ايران‌ با يونان‌ و آشور و مصر و سيار كشورهاست‌ اين‌ اصل‌ جلوه‌گري‌ مي‌كند.
اما در مورد ملل‌ شكست‌ خورده‌ و مطيع‌ همان‌ سياست‌ و تدبير ديني‌ كورش‌ و «كبوجيه‌» (كمبوجيه‌) در ساليان‌ بعد نيز ادامه‌ يافت‌، بدين‌ معني‌ كه‌ پادشاهان‌ هخامنشي‌ در مصر خدايان‌ مصر و در اورشليم‌ يهوه‌ و در آسياي‌ صغير خدايان‌ يونان‌ و در بابل‌ مردوك‌ و غيره‌ را مورد احترام‌ قرار مي‌دادند، ولي‌ همين‌ كه‌ موقعيت‌ داريوش‌ تثبيت‌ گرديد وي‌ عيلاميها و سكاها (سكا) را متهم‌ نمود كه‌ آنان‌ اهورمزدا را پرستش‌ نمي‌كنند و از آغاز سلطنت‌ داريوش‌ ابراز نظر موافق‌ و مساعد نسبت‌ به‌ اديان‌ و مذاهب‌ مختلف‌ معلول‌ همان‌ روشي‌ بود كه‌ ملل‌ شكست‌ خورده‌ بتوانند جزو امپراطوري‌ ايران‌ باقي‌ بمانند. ولكن‌ اگر مقاومت‌ و يا شورشي‌ از طرف‌ آنها بر پا مي‌شد آن‌ گاه‌ ايرانيان‌ درصدد ويران‌ كردن‌ معابد آنان‌ برمي‌آمدند. (10)

پانوشتها
1- داندامايف‌، محمد، ايران‌ در قرون‌ نخستين‌ هخامنشي‌، ترجمه‌: روحي‌ ارباب‌، تهران‌، انتشارات‌ علمي‌ - فرهنگي‌، 1381
2- «اي‌ .م‌. دياكونوف‌» مي‌نويسد: «مرز دقيق‌ و منجزي‌ بين‌ عقايد قديم‌ و مذهب‌ زردشت‌ وجود نداشت‌ «تعاليم‌ گاتها را نمي‌توان‌ مذهب‌ زردشتي‌ دانست‌، زيرا تعيين‌ مرز بين‌ پايان‌ تعاليم‌ زردشت‌ و شروع‌ عقايد قبيله‌اي‌» كار آساني‌ نيست‌. ضمناً فرق‌ بين‌ موضوع‌ مذهب‌ گاتها و مذهب‌ هند و ايراني‌ قديم‌ به‌ كمال‌ وضوح‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد. زردشت‌ اصلاحات‌ عميق‌ در امر مذهب‌ به‌ وجود آورد. وي‌ ايمان‌ و عقيده‌ را محصور در اهورمزدا و پيروزي‌ نهايي‌ او دانست‌ و كليه‌ي‌ خدايان‌ قبيله‌اي‌ را منكر شد و آنان‌ را پايين‌تر از اهورمزدا قرار داد.
3- مقايسه‌ شود نام‌ خداي‌ «ميتريدات‌» كه‌ به‌ خزانه‌داران‌ كورش‌ دوم‌ اطلاق‌ مي‌شد و همچنين‌ فرمانده‌ كشتي‌ داريوش‌ دوم‌ نيز به‌ همين‌ نام‌ ناميده‌ مي‌شد (پاپيروسهاي‌ الفانتين‌)
4- «پولي‌ ئن‌» مي‌نويسد كه‌ در دوران‌ سلطنت‌ داريوش‌ اول‌ ايرانيان‌ آتش‌ و آب‌ مقدس‌ را مورد ستايش‌ قرار مي‌دادند.
5- درباره‌ي‌ رعايت‌ مراسم‌ زردشتي‌ از تدفين‌ مغها هرودوت‌ (140/1) استرابن‌ (XV,3,20) سيسرون‌ (Tuscul.,I,45,180) و ساير مؤلفان‌ باستاني‌ نيز مطالبي‌ دارند. اخيراً اطلاعات‌ ما درباره‌ي‌ مراسم‌ تدفين‌ ايرانيان‌ قديم‌ فزون‌تر شده‌ است‌. در سال‌ 1939 « ا.اشميدت‌ » در فاصله‌ي‌ يك‌ كيلومتر در شمال‌ غرب‌ تراس‌ پرسپوليس‌ (تخت‌جمشيد) گورستاني‌ را كشف‌ كرد كه‌ به‌ احتمال‌ قوي‌ مربوط‌ به‌ قرن‌ چهارم‌ قبل‌ از ميلاد است‌. در اين‌ گورستان‌ 31 جسد پيدا شده‌ كه‌ در 24 قبر تابوتهاي‌ گلين‌ قرار داشته‌ است‌. استخوانهاي‌ هفت‌ نفر (سه‌ بچه‌: يك‌ زن‌ و بقيه‌ مرد) در گودالهاي‌ معمولي‌ بدون‌ تابوت‌ كشف‌ شده‌ است‌. در روي‌ بعضي‌ از قبور مقداري‌ سنگ‌ ريخته‌ شده‌. اموات‌ را النگو و ظروف‌ و صوربازيچه‌ و ساير لوازم‌ و ادوات‌ به‌ خاك‌ مي‌سپردند. اين‌ گونه‌ تدفينهاي‌ مشابه‌ در شوش‌ و بابل‌ متعلق‌ به‌ زمان‌ سلوكيها و پارتها ديده‌ شده‌. در پرسپوليس‌ (تخت‌ جمشيد) ظروفي‌ پيدا شده‌ كه‌ در آن‌ استخوانهاي‌ مرده‌ كه‌ از گوشت‌ جدا شده‌ دفن‌ گرديده‌، ولي‌ هرتسفلد تاريخ‌ اين‌ گونه‌ تدفين‌ را به‌ زمان‌ بعد از هخامنشيان‌ مربوط‌ دانسته‌. به‌ عقيده‌ي‌ وي‌ ظروف‌ حاوي‌ استخوانهاي‌ مرده‌ متعلق‌ به‌ دوران‌ هخامنشيان‌ فقط‌ در ايالت‌ سكوندود در اطراف‌ درياچه‌ي‌ اروميه‌ (رضائيه‌) به‌ عبارت‌ اخري‌ در سرزمين‌ ماد قديم‌ كشف‌ شده‌ و به‌ «گائوماتا» (گئوماتا) و پيروان‌ او تعلق‌ دارد. Iran in the ancient East, pp. 505 ff.217-218 قبرهاي‌ متعلق‌ به‌ دوران‌ هخامنشيان‌ در شوش‌ نيز در حالي‌ كه‌ بزرگسالان‌ در گودالهاي‌ عادي‌ و بچه‌ها در ظروف‌ دفن‌ شده‌اند پيدا شده‌ است‌.
6- در گاتها دستورهاي‌ معيني‌ درباره‌ي‌ مراسم‌ تدفين‌ وجود ندارد. «هرتل‌» معتقد است‌ كه‌ مغها به‌ قصد تحريف‌ روح‌ مذهب‌ زردشت‌ در اوستاي‌ صغير موضوع‌ منع‌ تدفين‌ اجساد را طرح‌ نمودند، وي‌ دلايل‌ ذيل‌ را اقامه‌ مي‌نمايد: چنانچه‌ زردشت‌ دستور داده‌ بود كه‌ اموات‌ را دفن‌ نكنند «آيا يكي‌ از پيروان‌ مشهور و مؤمن‌ وي‌ داريوش‌ اجازه‌ مي‌داد كه‌ وي‌ را دفن‌ كنند؟»
7- در آثار مربوط‌ به‌ آيين‌ زردشت‌ غالباً با نظراتي‌ مواجه‌ مي‌شويم‌ كه‌ بر اساس‌ آن‌ طبق‌ گاتها جهان‌ بدي‌ و پليدي‌ به‌ وسيله‌ي‌ اهريمن‌ آفريده‌ شده‌ ضمناً در بدايت‌ اهور مزدا جهان‌ را بيافريد و سپس‌ عده‌اي‌ از مخلوقات‌ (daeva) از روي‌ شعور و اراده‌ به‌ اهريمن‌ گرويدند بنابراين‌ گاتها اهريمن‌ را خالق‌ جهان‌ بدي‌ و پليدي‌ نمي‌دانند.
8- در بغاز كوي‌ قراردادي‌ پيدا شده‌ كه‌ بين‌ پادشاه‌ «خت‌» موسوم‌ «به‌ شوپولولي‌ اوما» و پادشاه‌ «ميتايي‌» در حدود سال‌ 1380 قبل‌ از ميلاد منعقد شده‌ است‌. در اين‌ زمان‌ هنوز هندوها و ايرانيها از يكديگر جدا نشده‌ بودند. در اين‌ قرار داد از «ميترا» و «وارونا» و «ايندرا» ياد شده‌، ولي‌ درباره‌ي‌ اهورمزدا سخني‌ در ميان‌ نيست‌.
9- ضمناً هرودوت‌ به‌ طور اغراق‌آميز خصومت‌ «كبوجيه‌» (كمبوجيه‌) را نسبت‌ به‌ مقدسين‌ مصر بيان‌ مي‌كند و متذكر مي‌گردد كه‌ وي‌ آپيس‌ را كشت‌ و مقبره‌ي‌ آپيس‌ را ويران‌ كرد. هيچ‌ يك‌ از منابع‌ مصري‌ خبر مؤلفان‌ باستاني‌ را مبني‌ بر اينكه‌ «كبوجيه‌» (كمبوجيه‌) احساسات‌ مذهبي‌ مصريان‌ را مورد تخطئه‌ قرار داده‌ تأييد نمي‌كند. اين‌ اخبار يقيناً بعد از هخامنشيان‌ جعل‌ شده‌ است‌. طبق‌ گفته‌هاي‌ مصريان‌ در «ممفيس‌» «آپيس‌» در سال‌ ششم‌ سلطنت‌ «كبوجيه‌» (كمبوجيه‌) بدرود زندگي‌ گفت‌ و با جلال‌ و جبروت‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد. براي‌ تدفين‌ وي‌ كمبوجيه‌ يك‌ تابوت‌ سنگي‌ منقوش‌ هديه‌ كرد و «آپيس‌» بعدي‌ هم‌ بعد از مرگ‌ كبوجيه‌ در سال‌ چهارم‌ سلطنت‌ داريوش‌ يعني‌ در سال‌ 518 قبل‌ از ميلاد جهان‌ را وداع‌ كرد. كتيبه‌ي‌ يكي‌ از روحانيون‌ «سائيس‌» موسوم‌ به‌ «اوجا گوروسنت‌» حاكي‌ است‌ بر اينكه‌ «كبوجيه‌» در مصر بر اساس‌ عادات‌ و رسوم‌ محلي‌ حكومت‌ مي‌كرد و از معابد حمايت‌ مي‌نمود و از معبد «سائيس‌» سربازان‌ خود را بيرون‌ راند و به‌ طوري‌ كه‌ «ژ.پزنر» اشاره‌ مي‌كند در اين‌ كتيبه‌ تحريفاتي‌ وجود ندارد، زيرا پس‌ از مرگ‌ كبوجيه‌ تهيه‌ شده‌ و براي‌ اينكه‌ عابرين‌ بتوانند آن‌ را بخوانند در معرض‌ ديد مردم‌ قرار گرفته‌ است‌. علاوه‌ بر اين‌ «اوجا گوروسنت‌» با تمام‌ تعلقاتي‌ كه‌ به‌ «كبوجيه‌» داشت‌ درباره‌ي‌ شورش‌ مصريان‌ و سركوبي‌ شديد آنها از طرف‌ ايرانيان‌ مطالبي‌ بيان‌ كرده‌ است‌. وي‌ كبوجيه‌ را يك‌ مرد خدا ترس‌ مي‌داند كه‌ اعمال‌ و رفتار خشونت‌آميز سربازان‌ وي‌ هيچ‌ ارتباطي‌ با طرز فكر او ندارد.
10- مخالفت‌ و سركوبي‌ شديد و سخت‌ خشيارشا با معبد «مردوك‌» كه‌ از خدايان‌ دولتي‌ بابل‌ بود در اين‌ مورد اهميت‌ خاصي‌ دارد. از آغاز سلطنت‌ كورش‌ بابل‌ يكي‌ از سلطنتهاي‌ جداگانه‌اي‌ بود كه‌ جزو قلمرو حكومت‌ هخامنشيان‌ به‌ شمار مي‌آمد. پادشاهان‌ ايران‌ در بابل‌ لقب‌ رسمي‌ «پادشاه‌ بابل‌ پادشاه‌ كشورها» را داشتندو در موقع‌ نشستن‌ بر تخت‌ سلطنت‌ زمام‌ امور را از دست‌ مردوك‌ مي‌گرفتند و اين‌ تشريفات‌ عبارت‌ از اين‌ بود كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ پادشاه‌ جديد دست‌ مردوك‌ در دست‌ گرفته‌ مي‌شد. شهر بابل‌ يكي‌ از پايتختهاي‌ پادشاهي‌ بود، ولي‌ وقتي‌ كه‌ بابل‌ عليه‌ ايرانيان‌ قيام‌ كرد خشيارشا سلطنت‌ بابل‌ را ويران‌ نمود و معبد اصلي‌ «اساهيل‌» را خراب‌ كرد و مجسمه‌ي‌ مردوك‌ و ساير خدايان‌ را به‌ ايران‌ برد. وي‌ ديگر خود را پادشاه‌ بابل‌ نناميد و از احترام‌ گذاشتن‌ به‌ احساسات‌ مذهبي‌ بابليها خودداري‌ نمود. از اين‌ تاريخ‌ ديگر بابل‌ به‌ عنوان‌ يك‌ شهر مقدس‌ وجود نداشت‌ و قسمت‌ اعظم‌ سرزمين‌ آن‌ غير مسكون‌ ماند (مراجعه‌ شود به‌: Arr., Anab; VII, 17; Diod; II,9,5 ) بر طبق‌ منابع‌ يوناني‌ شورش‌ بابل‌ به‌ سال‌ 480 در موقعي‌ كه‌ لشكركشي‌ خشيارشا عليه‌ يونان‌ با شكست‌ روبه‌رو شد، آغاز گرديد. از بابل‌ اسناد مالي‌ محفوظ‌ مانده‌ كه‌ مورخ‌ به‌ سال‌ سلطنت‌ «بعل‌ شيمانني‌» و «شاماش‌ اربي‌» است‌ و آنان‌ كساني‌ هستند كه‌ عليه‌ خشيارشا قيام‌ نمودند.

زمان ظهور حضرت زرتشت(ع)

حضرت زرتشت نبی

منابع سنّتى تاريخى، زمان ظهور زرتشت را درست 258 سال پيش از اسكندر، و در عهد گشتاسب، پدر داريوش اوّل هخامنشى، آورده اند[4]

به اين ترتيب و با وجود انبوه كاوشهاى پيگيرانه، مى توان گفت كه زمان دقيق ظهور زرتشت، به سان چيستانى ناگشوده سبب دلمشغولى و اختلاف نظر پژوهندگان دين و فرهنگ كهن ايران زمين شده است; به طورى كه امروزه تعداد آرا و نظرهاى گوناگون ابراز شده، واقعاً بيرون از حدّ شمار مى نمايد.[5] اما صرف نظر از اين مسأله، مى توان به فراست دريافت كه گاه در لابه لاى اظهار نظرها، گرايشهاى معنى دارى، براى انتساب زمانه زرتشت به دورانى خاصّ وجود دارد. به سخن ديگر، گفته ها و نظريه ها درباره زمان ظهور زرتشت همواره بر مبناى گواهيهاى تاريخى نبوده، بلكه در موارد قابل توجهى، اين مسأله در چارچوب ايدئالها و پيش فرض هاى خاصى «گنجانده» شده است.

در نوشتار حاضر، بعضى از اين گرايشها و پيش فرض ها را مورد بررسى قرار مى دهيم.

 

1. گرايش به باز گرداندنِ زمانه زرتشت به هزاران سال پيش

1 ـ 1) اشاره كرديم كه يونانيان كهن، زمان ظهور زرتشت را به هزاران سالِ قبل و عمدتاً 6 هزار سال پيش از افلاطون برگردانده اند.[7]

با اين همه، ناگفته پيداست كه بايد انگيزه و حسابگرى خاصّى در پيدايشِ اين تاريخ گذارى وجود داشته باشد. چنين نيز هست; زيرا بر طبق شواهد موجود، جريانهاى فكرى ايرانى ـ به ويژه جهان بينى مزديسنى ـ نه فقط در يونان شناخته شده بود، بلكه بسيارى از دانشمندان يونانى، از همه اين جريانها مُلهم نيز شده بودند.[9]

با اين مقدمه، مى توان انديشيد كه كهن نشان دادن زمانه زرتشت توسط يونانيان، در واقع تلاشى بوده براى آنكه به باورهاى خود قدمتى هر چه بيشتر ببخشند، يا حتى تحت تأثير باور به اجتناب ناپذير بودن اصل رجعت ادوارى، افلاطون را تجسّم دگرباره زرتشت معرفى كنند، كه در صورت اخير، رقم 6 هزار سال ما را به ياد اعتقاد به سال كيهانى 12 هزار ساله ـ با دو دوره 6 هزار ساله ـ در انديشه زرتشتى مى اندازد، كه بى گمان در يونان شناخته شده بوده است.

به اين ترتيب، يونانيان در مسأله زمان ظهور زرتشت، با دستكارى عجيبى كه روا داشته اند، منظورِ از پيش تعيين شده اى را مى جسته اند.

 

1 ـ 2) از اينها گذشته اصرار برخى از زرتشتيان معاصر براى درست نشان دادنِ روايتهاى يونانيان در خور تعمّق است. «فرهنگ مهر» و «جمشيد كاووس جى كاتراك» دو نمونه از اين زرتشتيان اند. اينان در يك رويكرد قابل درك، تلاش كرده اند ـ با اتكا به همان روايتهاى يونانى و نيز جنبه تاريخى بخشيدن به سرگذشتِ اساطير ـ زمانه زرتشت را به هزاران سال پيش از ميلاد، يعنى دوران نو سنگى، و هنگامى كه هنوز آرياييان تا مهاجرت به سرزمين ايران، زمان درازى در پيش داشتند، برسانند.[10] به نظر مى رسد اين زرتشتيانِ مؤمن نوعى غرورطلبى و كسب افتخار را در پس هر چه كهن نشان دادن رسالت زرتشت، جسته باشند، كه اين رويكرد از پيروان دينى كه روزگارى دراز عظمت داشته، بعيد نيست.

به عبارت ديگر، در نظريه اين زرتشتيان نيز ميل باطنى و علايق خاصّ دينى و ملّى، بر روحيه پژوهشگرى تقدّم دارد.[11]

 

2. گرايش به تاريخ سنتى زرتشتى

اين تاريخ گذارى خود منشأ بحث و جدل فراوانى بوده است «كريستن سن» از بافت اسطوره اى آن ناخشنود بود و حيرت مى كرد چگونه كسانى پيدا شده اند كه به روايت سنّتى، جنبه تاريخى بخشيده اند;[13] امّا اگر اينان از سرِ دانش پژوهى و اعتنا داشتن به گواهيهاى تاريخى، هر يك به راهى جداگانه رفتند، كسانى هم بوده اند كه تاريخگذارى سنتّى را به دلايل خاصّ خود پذيرفته و نقل كرده اند.

 

2 ـ 1) «كارل ياسپرس» و «على شريعتى»، زمانه زرتشت را از منظرى ديگر نگريسته اند. اين دو قبل از اعتنا به ادله تاريخى يا شواهد زبان شناسى، نظر به مفهوم ضرورت تحوّلات فراگير اجتماعى داشتند. به عبارت دقيق تر، شريعتى رسالت زرتشت را در سده هفتم پيش از ميلاد (مطابق روايت سنّتى)، يك «ضرورت اجتماعى» مى شمرد و همزمانى آن را با مصلحانى چون بودا، لائوتسو و حكماى سبعه يونان، نوعى «تقارن» مهمّ و پر معنى مى دانست:

در تاريخ مى بينيم كه بعد از طى ادوار اديان بدوى (اديان ابتدايى) ـ كه خلاصه آن را در درسهاى اوليه گفته ام ـ در تاريخ جامعه ها و فرهنگهاى بزرگ، به يك نوع تقارن بسيار مهم مى رسيم. تقارنِ چه؟ تقارن در بعثتهاى بزرگ، و در اين زمينه، در چين دو پيامبر بزرگ را مشاهده مى كنيم كه به فاصله يك نسل با هم اختلاف دارند: يكى لائوتسو كه «فردگرا» است و يكى كنفوسيوس كه بر خلاف سلف خود «جامعه گرا» است.

در هند، بودا كه بنيانگذار يكى از گسترده ترين مذاهب جهانى است ـ كه اكنون پيروان او بزرگترين شماره را در شمار پيروان مذاهب دارند ـ باز در قرن ششم است (اواخر قرن ششم و اوايل قرن پنجم).

زرتشت كه در ايران بنيانگذار مذهب معروف است، نيز در اوائل قرن هفتم است. مى بينيم كه از خاور دور ـ يعنى از چين كه آغاز كنيم و به هند و بعد به ايران برسيم ـ همه پيامبران بزرگى كه اديان پر نفوذ شرق را بنيان نهاده اند، در قرن ششم و هفتم قبل از ميلاد به فاصله بيست، سى سال، و در واقع معاصرِ هم ظهور كرده و مذاهب بزرگ جهان قديم را پديد آورده اند. از ايران با يك جهش ديگر به يونان مى رويم. در يونان مى بينيم شبه پيامبران و فرزانگان و معلمان اخلاقو حكمت يونانى، كه در نزد يونانيان به اعتبار و حيثيت پيامبران شرقى هستند، و اوصياى آنانند; سقراط و ساير فرزانگان و حكماى سبعه در قرون چهارم و پنجم و ششم و هفتم پيش از ميلاد در يونان مى زيسته اند; يعنى به فاصله يك قرن و دو قرن پس از ظهور بودا و زرتشت و كنفوسيوس و لائوتسو، و چون تمدن يونان اندكى به فاصله چند قرن بعد از تمدن هند و ايران و چين است، اين يك يا دو قرن تأخير ولادت و ظهور امثال سقراط نسبت به پيامبران شرقى، يك چنين فاصله اى را توجيه مى كند (اين فواصل با اصل كلى كه من مى خواهم استنباط كنم تعارض ندارد).

پس معلوم مى شود بزرگترين بنيانگذاران مكتبهاى مذهبى و اخلاقى جهان، در شرق و غرب و در تمدنهاى بزرگ با هم مقارن و معاصر هم بوده اند و اين تقارن نمى تواند تصادفى باشد، براى اينكه وقتى همه مكتبهاى مذهبى و فلسفى و اخلاقى جهان را (غير از يك استثنا كه بعدها به ذكر آن خواهم پرداخت) بررسى مى كنيم، در طول 5 هزار و 6 هزار و 10 هزار سال تاريخ تفكر و شناختى كه داريم، نمى تواند تصادفى باشد كه همه بنيانگذاران اساسى به فاصله چند سال يا حد اكثر به فاصله يك قرن در شرق و غرب و بين جامعه هايى كه در آن اوقات با هم ارتباط فرهنگى نداشته اند، ظهور كرده باشند. چرا؟ بايد دليلى داشته باشد. به عقيده من تنها چيزى كه توجيه كننده بعثت اين بنيانگذاران و رهبران مهم مذهبى و فكرى جهان است، يك واقعيت اجتماعى عميق و عظيمى مى تواند باشد كه در اين دوره ها، هم جامعه شرق و هم جامعه غرب، طى تحولات اجتماعى خودشان به اين واقعيت اجتماعى و حادثه جبر زمانى رسيده اند و بعد بين اين واقعيت اجتماعى و اين مرحله خاص تاريخى و حصول اين بعثت هاى بزرگ مذهبى يك تقارن بوده و ميان همه آن ها يك رابطه علت و معلولى وجود دارد.[14]

پس با قيد يك استثنا، همه مذاهب و همه نهضتها را بر اساس نظام اقتصادى ـ آن چنان كه فلسفه علمى تاريخ تعيين كرده ـ مى توان توجيه نمود و ميان آنها رابطه علت و معلولى يافت، جز نهضتى كه ريشه اى در عمق نظام اقتصادى نداشته و منبع ماوراى اقتصادى و اجتماعى و تاريخى دارد كه آن ديگر بحثش در جامعه شناسى نمى گنجد.[15]

زرتشت در سال 660 ناگهان قيام مى كند، و به دلايلى قيامش انتظار مى رود. يكى به اين دليل كه نظام تمدن و مالكيت، دردها و نيازهاى تازه اى به جان بشريت مى ريزد و بعد مصلحانى را به درمان كردن مى انگيزد. اينكه، كنفوسيوس، لائوتسو، بودا، زرتشت، حكماى سبعه و فلاسفه يونان همه در يك عصرند، به همين دليل است، و زرتشت در آن دوره، پاسخى بود به دردها و نيازهاى تازه ايرانى.[16]

از سوى ديگر «كارل ياسپرس» نيز ديدگاهى كمابيش نزديك به شريعتى دارد; به اين معنا كه او همزمانى زرتشت را با ساير پيامبران و مصلحان و دانشمندان به فال نيك مى گيرد:

چنين مى نمايد كه اين محور تاريخ جهان، در حدود 500 پيش از ميلاد مسيح قرار دارد; يعنى در جنبش و جريان روحى و معنوى اى كه ميان سالهاى 800 و 200 پيش از ميلاد روى نموده است. در اين دوره، بزرگترين و ژرفترين دگرگونى در مسير تاريخ روى داد، و انسانى پديدار شد كه ما تا امروز با او زندگى مى كنيم. اين دوره را به نحو اجمال «دوره محورى» مى ناميم. اين دوره آكنده از رويدادهاى خارق العاده است. در چين كنفوسيوس و لائوتسه به دنيا آمدند و همه شعبه هاى فلسفه چين پديدار شد، و مو ـ تى، چوانگ ـ تسه، لى ـ تسه، و متفكران بى شمار ديگر، انديشه هاى خود را بيان كردند; در هندوستان اوپانيشادها به وجود آمد و بودا پيدا شد و در آنجا نيز مانند چين، همه امكانهاى تفكر فلسفى تا شكاكيت و مادى گرى و سوفسطايى گرى و «نيست انگارى» شكفته گرديد; در ايران، زرتشت نظريه تكليف آور خود را درباره نبرد خوب و بد به ميان آورد; در فلسطين پيامبرانى مانند الياس، اشعيا، ارميا و يشوعا برخاستند و يونان هومر را پرورد و فيلسوفانى چون پارمنيدس و هراكليت و افلاطون را به بار آورد و همچنين تراژدى پردازان بزرگ و توسيديد و ارشميدس را. همه آن جنبشهاى معنوى كه اين نامها به منظور اشاره اى بر عظمتشان به ميان آورده شد، در طى اين چند قرن، در چين و هند و باختر زمين تقريباً همزمان روى دادند، بى آنكه ارتباطى با يكديگر داشته باشند.[17]

به اين ترتيب، در شيوه برخورد شريعتى و ياسپرس با مسأله زمان ظهور زرتشت، ما به نوعى ديگر، با تقدّم پيش فرضها بر نگرش تاريخى مواجهيم; به طورى كه مى توان گفت در نگاه اينان، حقايق (آنچه بايستى روى دهد)، مهمتر از وقايع (آنچه به راستى رخ داده است) مى نمايد.

البته بايد گفت اگر در ظهور زرتشت در قرن هفتم پيش از ميلاد، ترديدى نبود، چنان اظهار نظرهايى هرگز مطرح نمى شد و مورد بحث قرار نمى گرفت. ليكن در جايى كه زمانه زرتشت، آن همه بحث و جدل بر انگيخته ـ آن چنان كه بين دو نظريه متفاوت هزاران سال فاصله زمانى وجود دارد ـ بديهى است كه گزينش يك نظريه يا روايت، آن هم براى نشان دادن شمولِ «تقارن تاريخى» يا «دوره محورى» در ايران زمين، چندان علمى نيست.

 

2 ـ 2) علاوه بر آنچه كه گذشت، شريعتى در مواجهه با مسأله زمان ظهور زرتشت، ديدگاه منحصر به فرد ديگر نيز دارد. وى مى نويسد:

... اعتقاد به قيامت در اسناد اوّليه اى كه از مذهب زرتشت داريم، وجود ندارد، امّا در اسنادِ دوره ساسانى... پيدا مى شود و من فكر مى كنم كه مسأله قيامت، و تقسيم دنيا به گيتى و مينو... و بعد مسأله ترازو و دوزخ و بهشت... مسائلى باشند كه در مذهب زرتشت قديم وجود داشته است، گرچه ممكن است در مذهب زرتشت وجود نداشته باشد، ولى بعدها در تماس با فرهنگ اسرائيلى و فرهنگ آريايى، در بين النهرين، و فرهنگ اسلام، به تدريج پيدا شده است، و اين درست بر خلاف گفته مستشرقانى است كه با حقّه بازى عجيبى، تاريخ تولّد زرتشت را از 329 تا 600 پيش از ميلاد به 6 هزار سال پيش از ميلاد ـ و حتى 6 هزار سال پيش از حمله اسكندر ـ عقب مى برند، تا به يك نتيجه گيرى نژادى دست بزنند! چرا كه اروپايى ـ هر دين و مذهب و مكتبى داشته باشد ـ با نوعى «اگوسانتريسم» (خود پرستى) خود را منشأ و دليل وجودى هر مذهب و مكتب و فلسفه اى مى داند...[18]

سپس در ادامه مى نويسد:

تاريخ نژادها را كه نگاه كنيد، مى بينيد كه آرياييها... بعد از سامى ها و آرامى هاى بين النهرين... به توحيد رسيده اند; چرا كه بزرگترين پيامبرى كه در ميان آرياييها مى توان موحّدش خواند، زرتشت است; اما بنيانگذار مكتب صريح توحيد كه تبر را برداشته و در معبد، بتها را يك به يك شكسته است، ابراهيم است، كه متعلق به بيش از 1800 سال قبل از ميلاد است، يعنى 1200 سال پيش از تولد زرتشت... پس چه بايد كرد؟ بايد براى زرتشت، كِبَرِسِنّ گرفت! بنابراين او را 8 هزار و 200 سال به عقب برده اند تا افتخار توحيد را از نژاد سامى بگيرند و به نژاد آريا ببخشند!.[19]

اين رويكرد حادّ و شديد شريعتى، و مبدّل كردن يك مبحثِ به كلّى تاريخى، به موضوعى با جنبه هاى استعمار ستيزانه، قطعاً حاكى از «شرايط زمانى و مكانى» است. كافى است دوران بيان اين مطالب (سال 1350) را به ياد آوريم: دوران رژيم پهلوى كه آكنده بود از تبليغات باستان گرايى و جنجال ناسيوناليست هاى افراطى; اينكه پيوسته از ستم اعراب مسلمان در حمله به ايران، داد سخن مى دادند و قصد كم ارج نهادن به اسلام، زرتشتى گرى را مورد توجه روزافزون قرار مى دادند. اين مسأله به خوبى در گفتار شريعتى هويدا است:

من خواهم گفت كه ايران دوستانى كه فرياد بر آورده اند كه بايد ايران به دوران طلايى پيش از اسلامش باز گردد و شكوه و قدرت باستانى اش را احيا كند و اين ايمان بيگانه اى را كه دوازده قرن پيش، پس از شكست مقاومتهاى پيگيرش پذيرفته است، از خود دور سازد، چه كسانى اند و اين نداها از حلقوم چه عناصرى بر مى آيد و غرض اصلى از اين هياهوهايى كه به ظاهر رنگ دوستى ايران و تعصب ملى و قومى دارد و دفاع از استقلال و آزادى ايران تلقى مى شود، چيست؟

و نيز خواهم گفت كه آن استقلال و شكوه و جلال دوره باستان و آن عدل انوشيروان و اقتدار كورش و انديشه بزرگمهر حكيم چه بود و اين تمدن شگفت و ظريف و عميق و فرهنگ پخته و زيبا و روح پُر از لطافت، و انديشه سرشار از حكمت، و دل مملو از عرفان، و هنر و ادب غنى و دقيق و پر از رقّتى كه ايران قبل از اسلام دارا شد، چه هست، تا معلوم گردد آنان كه مى گويند: اسلام، تمدن و استقلال و اقتدار ايران را به زوال كشاند و انديشه اش را پريشان كرد و از آن پس به انحراف و انحطاط دچار شد، تا چه اندازه... نادانند.[20]

مطمئناً شريعتى نمى توانست با جريانهاى باستان گرايى افراطى ـ كه در عهد پهلوى رواج زيادى يافته بود[22]

 

2 ـ 3) يكى از جالب توجّه ترين صورتهاى پافشارى بر روايت سنّتى را مى توان در آثار برخى زرتشت شناسانى يافت كه نه تنها درباره صحّت و سُقم روايت مذكور بحث چندانى ندارند، بلكه سعى كرده اند به مدد خيالبافى، كاستيهاى تاريخى آن را جبران كنند و بر شاخ و برگ آن بيفزايند. به عنوان مثال مى توان از «اومستد»نام برد كه در كتاب خود، از گفتوگوى داريوش جوان با زرتشت در بارگاه گشتاسب و از همراهى اين دو، سخنها گفته است.[23]

اما مورد جالب تر، كتاب زرتشت و جهان او اثر «هرتسفلد» است كه به راستى حيرت آور است. او در قالب روايت سنّتى چنان پيش مى رود كه زرتشت را پسر اژى دهاگه (ضحاك، آستياگ مادى) مى شمرد و گمان مى برد كه او به دليل مبارزات سياسى اش توسط «گئومات مغ» (بردياى دروغين) محاكمه و به طوس، محل حكفرمايى گشتاسب، تبعيد مى شود، كه در آنجا مورد استقبال گشتاسب و پسرش داريوش قرار مى گيرد! به اين ترتيب، داريوش اول و پدرش منجى بزرگ زرتشتى گرى مى شوند.[24]

به اين ترتيب، فرضِ همزمانى زرتشت با نخستين شاهان هخامنشى، براى برخى نويسندگان، آن چنان پُر شكوه و جذّاب مى نموده است، كه به جاى هر گونه بحث و نقّادى علمى، به انواع خيال پردازى ها متوسل شده اند، و به واقع، بر دشوارى درك قضيه زمانه زرتشت افزوده اند.

بنابر آنچه گذشت،بابرخى ازانواع رويكردهاى غيرتاريخى به مسأله زمان ظهورزرتشت آشنا شديم و ديديم كه در اين رويكردها، بيش از آنكه دغدغه اى براى «واقعيتهاى تاريخى» وجود داشته باشد، سَرِ آن بوده تا از اين مسأله براى اهداف خاصّ و معينى بهره برده شود يا زمانه خاصى به دليل «مطلوب و مناسب» بودن، پذيرفته شده است و متأسفانه بايد گفت در بسيارى از مباحث تاريخى مورد منازعه چنين دشوارى اى وجود دارد.


 

پانوشتها

[1]. از معناى عبارت «زمان ظهور زرتشت» به درستى معلوم نيست كه زمان تولّد او ملاك بوده يا هنگام رسالتش و يا حتّى وقتى كه گشتاسب به او گرويد. نيز، «پيش از اسكندر» ممكن است به پيش از تولد اسكندر، پيش از حمله او به ايران يا پيش از مرگ داريوش سوّم هخامنشى معنا دهد. به هر حال، چون در سنّت زرتشتى آمده است كه زرتشت در 30 سالگى به پيامبرى رسيد و در 42 سالگى گشتاسب را مريد خود ساخت، و اگر سال مرگ داريوش سوّم (330 ق. م.) را ملاك «پيش از اسكندر» قرار دهيم، زمان تولّد او مى تواند 588، 618 يا 630 ق.م. باشد.

[2]. اين ابهامها از مسايلى چون: تفاوت زبان گاثاها (سروده هاى زرتشت) با زبان هخامنشيان، ياد نشدن از زرتشت در كتيبه هاى داريوش كبير، نبودِ آثارى از تمدن غنى بين النهرين در گاثاها و مرتبط بودن فضاى آن با عصر برنج و... نشأت مى گيرند. براى آگاهى بيشتر ر.ك: آشتيانى، جلال الدين، زرتشت مزديسنا و حكومت، ص 97 ـ 106.

[3]. ر.ك: همان منبع; نيز: كريستن سن، آرتور، مزدا پرستى در ايران قديم، ص 24 ـ 31، كه در بيشتر موارد، محدوده سالهاى 1000 ـ 1400 (و گاه سالهاى 900 يا 1700) توسط اين دسته از پژوهشگران به عنوان زمانه زرتشت مطرح شده است.

[4]. ر.ك: كاوس جى كاتراك، جمشيد، زمان زرتشت، ص 19 ـ 23; نيز: فرهنگ مهر، فلسفه زرتشت، ص 116 ـ 121; كه هر دو براى روايتهاى يونانى ارزش زيادى قايل شده اند.

[5]. براى آگاهى از تنوع حيرت آورِ تاريخهاى پيشنهادى، كه گاه به تعيين روز و ماه تولد زرتشت هم كشيده شده است، ر.ك: زرتشت مزديسنا و حكومت، ص 80 ـ 110.

[6]. اودوكسوس (Eudoxus) كه از دوستان افلاطون و كلدانى الاصل بوده، و نيز پلينوس (Pelinus) از قول ارسطو اين تاريخ را نقل كرده اند.

[7]. 6 هزار سال پيش از افلاطون كه تقريباً 8400 پيش مى شود، به دوران «نو سنگى» باز مى گردد; در حالى كه به گمان دانشمندان، عصر برنج حدود 4 هزار سال پيش آغاز شده بود.

[8]. درباره چند و چون تأثيرات جهان بينى ايرانى بر فلسفه يونان و نيز كرانه باخترى آسياى صغير، ر.ك: بويس، مرى، تاريخ كيش زرتشت، ج2، ص 223 ـ 226; كه در آن، ايشان تلاش كرده اند نشانه هاى اين تأثير گذارى را در اشخاصى چون تالس ملطى، انكسيمندروس ملطى، هراكتيوس افسيسوسى، به عنوان پيشاهنگان فلسفه يونان، نشان دهند. نيز براى آگاهى از تأثير پذيرى افلاطون و ارسطو از زرتشتى گرى، ر.ك: همان منبع، ص 368 ـ 371 و ص 401 ـ 402.

[9]. ر.ك: اميل بن ونيست، دين ايرانى بر پايه متنهاى معتبر يونانى، ص 7 ـ 12.

[10]. سؤال به جا مانده اين است كه اگر زرتشت در چنان زمان دورى و قبل از مهاجرت بزرگ آرياييان مى زيسته، چرا ظهور كيش او در ميان ايرانيان مهاجر به غرب فلات ايران، مدتها پس از عموزادگان شرقى خود بود؟

[11]. كاتراك در صفحه 18 ـ 19 كتاب زمان زرتشت مى نويسد: «برخى از پژوهندگان درباره زمان زرتشت دچار سرگردانى شده اند و چون دستشان به جايى بند نشده، به ناچار دنبال پندار و خيال رفته اند... راه درست رفتن و به نتيجه رسيدن اين است كه گفته ها و نوشته هاى دانشمندان پيش از ]ميلاد[ مسيح يونان را كه حدود 2500 سال از ما جلوتر بوده اند و از زرتشت و زمان او بهتر آگاهى داشته اند، بررسى كنيم».

[12]. ر.ك: كريستن سن، آرتور، مزداپرستى در ايران قديم، ص 25; براى آشنايى بيشتر با تاريخ سنّتى خلاصه اى از گفتار ايشان را نقل مى كنيم:

                   عمرِ جهان 12 هزار سال است، كه خود به چهار دوره 3 هزار ساله بخش مى شود. در 3 هزاره اوّل، گيتى روحانى يا مينوى بود. در 3 هزاره دوّم اهريمن بر جهان سلطه يافت. آنگاه در سر آغازِ 3 هزاره سوم «كيومرث» آفريده شد كه 30 سال عمر كرد. تخمه او 40 سال در خاك پنهان بود، تا آن كه نخستين جفتِ آدمى به نام «مشى» و «مشيانه» در هيأت دو گياه از آن بر آمدند و 5/143 سال زيستند. پس به نوبت، فرزندشان «هوشنگ» 40 سال، «تهمورث» 30 سال و «جم» 5/616 سال بر زمين پادشاهى كردند. در اين موقع، جم «فِرَه ايزدى» را به سبب بزه كارى از كف داد و 100 سال ديگر پنهانى زندگى كرد تا عاقبت به دست «اژى دهاگه» (ضحّاك) كشته شد. (مجموع اين سالها كه بر شمرده شد، درست هزار سال است، كه در سنّت زرتشتى اوّلين هزاره بشر نام دارد.) هزاره دوّمِ از 3 هزاره سوّم خلقت، با حكمفرمايىِ «اژى دهاگه» سپرى شد كه خود جادوگر و عامل اهريمن بود. در ابتداى هزاره سوم، از سه هزاره سوّم خلقت، «فريدون» بر «اژى دهاگه» چيره شد و او را در البرز كوه به بند كشيد. در اين هزاره به ترتيب «فريدون» 500 سال، «منوچهر» 120 سال، «زاب» 5 سال، «كِىْ قباد» 15 سال، «كِىْ كاووس» 150 سال، «كِىْ خسرو» 60 سال، «كِىْ لُهراسپ» 120 سال پادشاهى كردند، تا نوبت به «كِىْ ويشتاسپه» (كِىْ گشتاسب) رسيد، كه وقتى 30 سال از سلطنت او گذشت، 3 هزاره سوّم خلقت به پايان رسيد; و درست مقارن آغاز 3 هزاره چهارم خلقت، «زرتشت» به دنيا آمد. در هزاره نخست از 3 هزاره آخر (چهارم) «كى ويشتاسپه» 90 سال ديگر زندگى كرد و بعد از او، «بهمن» 112 سال شاه بود و پس «هماى»، «داراى يكم» و «داراى دوّم» جمعاً 98 سال فرمانروايى كردند، تا آنگاه «اسكندر گجسته» (ملعون)، بر ايران زمين يورش آورد. به اين ترتيب، زمان به دنيا آمدنِ زرتشت درست 300 سال (= 90 + 112 + 98) پيش از يورش اسكندر مقدونى به دست مى آيد.

[13]. ر.ك: و. ب. هنينگ، زرتشتْ سياستمدار يا جادوگر، به ويژه ص 68 ـ 79 .

[14]. شريعتى، على، تاريخ و شناخت اديان، ج 2، ص 93 ـ 95.

[15]. همان، ص 96 .

[16]. همان، ص 202 .

[17]. ياسپرس، كارل، از آغاز تا انجام تاريخ، ص 16 .

[18]. تاريخ و شناخت اديان، ج 2، ص 249.

[19]. همان، ص 251 .

[20]. شريعتى، على، بازشناسى هويت ايرانى ـ اسلامى، ص 282.

[21]. به نظر من به راستى نمى توانيم جريان باستان گرايى در ايران را يكسره و فقط حاصل توطئه حساب شده استعمارگران بدانيم، به ويژه كه دوران اوج اين گرايش در كشور ما، با روى آوردن اروپاييان به بحث زرتشت شناسى، همزمان بود. به هر حال يكى از كسانى كه مصرّاً از توطئه آميز بودنِ باستان گرايى نكته ها گفته استاد عبدالله شهبازى است. ر.ك: ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، ج 2 (جستارهايى از تاريخ معاصر ايران)، ص 41 ـ 45، و ص 173 ـ 180.

[22]. ر.ك: مزداپرستى در ايران قديم، ص 24 ـ 31; زمان زرتشت، ص 19 ـ 23; فلسفه زرتشت، ص 116 ـ 121.

[23]. ر.ك: ا. ت. اومستد، تاريخ شاهنشاهى هخامنشى، ص 146.

[24]. براى آگاهى از نظريات هرتسفلد و نقّادى عالمانه هنينگ، ر.ك: و. ب. هنينگ، زرتشت، سياستمدار يا جادوگر، ص 27 ـ 32 و ص 52 ـ 58.(برداشتی از مقاله جناب آقای مجتبی آقایی)

آیینهای بـــــــــــــــــــــودایی

بودا

بودا کیست ؟

  بودا یکی از پر نفوذ ترین متفکران تاریخ بشری است . آموزه های او متجاوز از هزار و پانصد سال است که ، سراسر شبه قاره هند را فرا گرفته است . تعالیم او در طول این همه سال دستخوش تغییرات فراوانی شده و مانند مسیحیت در اروپا به فرقه های مختلفی تقسیم شده است .
آیین بودا در نواحی تبت و آسیای مرکزی و چین و کره و ژاپن و سری لانکا ، اگر چه با پاره ای تفاوت ها ، نفوذ فراوانی دارد و هم اکنون دامنه تاثیرش را به سوی آسیای جنوب شرقی گسترش می دهد . در سرزمین پهناور و رنگین هند آیین بودایی کیفیت پیچیده ای دارد ، اگر چه هند را زادگاه پیدایش و تحول این آیین می دانند .
در میان ویرانه های آنورادهاپورا ، پایتخت باستانی سری لانکا ، پیکره سنگی نشسته ای از بودا هست که بر بالای ستونی در میان علفها آرمیده است . پیکره اندکی بزرگ تر از اندازه طبیعی آدمیزاد است و این پیکره هزار سال عمر دارد و نظیر آن در سراسر بخش بودایی نشین آسیا فراوان دیده می شود . پاها به صورت چهار زانو و دست ها یکی روی دیگری در دامن قرار دارند .
بودائیان بر این عقیده اند که درست در همین وضع و حالت بود که بودا بیش از 2500 سال پیش در حالی که زیر درختی نشسته بود با اشراقی عظیم به بیداری رسید و معرفت درباره سرنوشت آدمی دست یافت .
بودا پسر رئیس یا رهبر قوم شاکیا در هند شمالی بود و در ثروت و مکنت غوطه ور بود و ملک و قدرت در انتظارش بود . وقتی به بلوغ رسید روزی به سه تن ، یکی بیمار و دیگری پیر و فرتوت و سومی مرده ، برمی خورد . بئدا که عمری را مصون از مصائب گذارنده بود از آن چه دید بسیار متاثر شد و دریافت که قدرت و ثروت هیچ گاه نمی تواند از بیماری و پیری و مرگ مانع شود . بودا آن گاه با مرتاضی رو برو می شود که خود را از مصائب زندگی آزاد می داند ، او درباره آن چه آن روز می بیند به تامل می پردازد و نخستین نقطه عطف زندگیش می رسد . بر خلاف خواست و تمنای خانواده اش دست از خانه و همسر و فرزند و مقام و مکنت می شوید تا به هیات رهروی بی خانمان در آید .
بودا چند سالی به مراقبت و ریاضت و نفس کشی رو می آورد که در آن دوران در میان رهروان آواره رایج بود . سپس به کنجی می رود تا آرام و بی هیچ گونه خشکی و خشونت جسمانی یا روحانی به تفکر درباره وضع اسفبار آدمی بپردازد و چندی بعد او به پی ریزی فرقه ای متشکل از راهبان تارک دنیا همت گماشت و اینان موظف بودند شخصیت بودا را سرمشق خود سازند تا از قید و بند حیات دنیوی رها شوند . این دوره چهل و پنج سال از زندگی او را در بر می گیرد .
بودا و رهبانش قسمت عمده ای از هر سال را به دوره گردی می گذرانند و گاه در صومعه ها گرد می آمدند . هنگامی که او به دوره گردی سرگرم بود به اشاعه پیام خود می پرداخت و هنگامی که در گوشه خلوت می نشست بحث درباره آیین خود را پیش می کشید . بسیاری از گفتارهای متون مقدس بودایی متشکل از مباحثی است که میان خود راهبان در می گرفت . بودا براین عقیده بود که زندگی در خانواده تنگ است ، حال آن که زندگی در بی خانمانی باز و فراخ است ، دشوار است که آدمی بتواند در حالی که در کنج خانه تپیده است زندگی معنوی تمام و کمالی را که از هر جهت پاک و پاکیزه باشد بگذراند .
بودا چون خانه و زندگی را ترک کرد پیاده به سوی جنوب و مراکز حوزه رود گنگ رفت و تا دم مرگ به سیر و سفر در مسیری به طول 250 و عرض 150 مایل که از کوکوسامبی در غرب تا کامپا در شرق امتداد دارد ، ادامه داد .
درویشی و تن سپردن به سیر و سلوک به او مجال می داد تا هر شیوه از زندگی و هر گوشه از تمدن سرزمینش را ببیند و بیازماید . برگ عبورش کسوت درویشان و طریقت سائلان مذهبی بود و چنان که گفته است : نیلوفر آبی را دیده ای که چگونه در آب می روید و در آب می بالد و از آب بیرون می آید و بالای آن می ایستد تا به آب آلوده نشود ؟
من نیز که در جهان زاده شدم و در جهان پرورده شدم ، چون بر جهان چیره شدم ، نا آلوده به جهان در آن زندگی می کنم .
اما بودا فقط در سیر آفاق نبود . او به مراقبه نیز می پرداخت . در مراقبه بودایی شخص ممکن است فکر و حواس خود را روی یک رنگ ، مثلا آبی ، متمرکز کند و یا در نوعی دیگر ، روی تنفس خودش . در این مراقبه شخص هر احساس دیگری را از حوزه توجه خود دور می سازد و کاملا جذب شیء مورد مراقبه می شود ، و این در واقع حالتی از جذبه است که از تمرکز پدید می آید . اما از آن جا شی ء مورد مراقبه مدتی طولانی در برابر چشم قرار می گیرد اثراتی غیر عادی در شخص می گذراند .
روان شناسان این وضع را که با تغییراتی روانی شخص همراه است این طور تعبیر می کنند که شخص آگاهی تشدید شده ای درباره شی ء مورد مراقبه پیدا می کند که با احساس راحتی و لذت ، وارستگی از محیط پیرامون ، و از دل مشغولی های خود آدمی و مانند این ها همراه است .
همچنین ممکن است بر شخص بر اثر مراقبه ظهور و احساس های عجیب و غریب ، یا ظهور نور و حتی شهودهای کاملا پیچیده نیز دست دهد . در اواقع این وجه اخیر از مراقبه است که به هدف اصلی این ریاضت بدل شده است .از آن جا که همه تجربه ها در زمینه مراقبه اصولا جنبه درونی و روانی و بسیار فردی دارد مشکل است بتوان زبانی را پیدا کرد که با آن بتوان شرحی بیرونی و دقیق از آن به دست آورد .
در فلسفه بودایی ، چنان که اشاره شد ، دست کشیدن از نفس نیز اهمیت فوق العاده دارد . یک بودایی با قبول نفس کشی و مکافات دوطلبانه اثرات گناهان را از دامن روحش می شوید ، به طوری که روح او به وجد و بهجت ورهایی از درد و رنج می رسد و در حقیقت هر مرحله از سیر و سلوک آیین بودایی بسیار پیچیده و طولانی است ، و چنان که خود او می گوید : همان طور که اقیانوس کم کم گود می شود ، کم کم پس می رود ، کم کم شیب می گیرد ، بی هیچ افتی ناگهان ، در این امور نیز طریق و تمرین و تعلیم همگی تدریجی اند ، بی هیچ حلول ناگهانی معرفت .
خصوصیات ایین بودایی موجب شد که این آیین به مذهبی کم بیش جهانی بدل شود . تعلیمات بودا در هند در زمان خود او و طی قرن های متوالی فراخواهان و مریدان بسیاری داشته باشد . این تعلیمات از مرز هند فراتر رفت و سرزمین های خاور دور و آسیای جنوب شرقی ، یعنی پرجمعیت ترین نواحی کره زمین را در نوردید .
تاریخ آیین بودا تاریخی است با ادوار گوناگون فراوان ، و در هر دوره ای عواملی اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی در آن تاثیر کرده است .
آیین بودا در هند و سری لانکا با آیین هندوی و کهن در آمیخت و در چین با آیین تائو و کنفوسیوس و در تبت با کیش بن و در ژاپن با آیین شینتو دمساز شد .
آیین بودا بیشتر در کشور های آسیای شرقی که از نوعی خلع مذهبی رنج می بردن رخنه کرد اما به علت وجود آدیان آسمانی قوی هیچ گاه نتوانست در کشورهای آسیای غربی نفوذ کند(نويسنده:مایکل کریدرز)

جمعه مقدس و وفات حضرت عیسی (ع)

جمعه الصلیب روز جمعه پیش از عید پاک یا عید پنجاهه است، این روز در دیدگاه مسیحیت یادآور مرگ حضرت مسیح(ع) در تپه جلجتا است که امسال با جمعه 10 آوریل (21 فروردین1388) مصادف شده است.

به گزارش منابع اینترنتی، جمعه الصلیب روز مقدسی در تقویم مسیحیت است و اغلب مراسم نیایش ویژه ای با قرائت انجیل درباره شرح رویدادهای منتهی به تصلیب، در این روز برگزار می‏شود. کلیساهای مسیحی تصلیب مسیح(ع) را به عنوان اقدامی پیروزمندانه و داوطلبانه می دانند که در روز سوم به رستاخیز منتهی شده است.

● تاریخ احتمالی مرگ مسیح(ع)
تاریخ مرگ مسیح، به عنوان یک حقیقت تاریخی ناشناخته است و نمی توان آن را بر اساس اطلاعات ذکر شده در اناجیل حساب کرد. انجیلها اشاره می کنند که مسیح در بعد از ظهر پانزدهمین روز از ماه نیسان (روز عید پسح) یا یک روز پیش از آن درگذشته است، اما تاریخ سال آن مشخص نشده است . بر اساس اطلاعات چهار انجیل متی، لوقا، یوحنا و مرقس مسیح یک روز پیش از شنبه در گذشته است.

از این رو، چنین پرسشی کاملا به عرصه الهیاتی واگذار شده و تاریخ تصلیب مسیح یک روز جمعه در آوریل یا مارس اعلام شده است که تاریخ احتمالی آن را می توان سوم آوریل ۳۳ بعد از میلاد دانست. یک ماه گرفتگی جزئی نیز در این روز صورت گرفته است و علت آن به تعبیر انجیل متی از تاریکی آن لحظه نسبت داده می شود. ژان پی میر در یکی از آثار خود تاریخهای ۷ و ۳ آوریل و همچنین ۳۰ مارس را به عنوان جمعه الصلیب اعلام کرده است.

وفات حضرت مسیح

در مسیحیت غربی نزدیکترین احتمال به این تاریخ از ۲۰ مارس تا ۲۳ آوریل است، درحالی که مسیحیت شرقی روز ۷ می را به عنوان جمعه الصلیب در نظر می گیرد.

● کلیساهای ارتدکس شرقی و کاتولیک ـ یونانی‏ها
ارتدکسهای شرقی هرگز در روز جمعه الصلیب مراسم نیایش نماز برگزار نمی کنند، مگر آنکه این روز با عید تبشیر( بشارت جبرئیل به مریم) همزمان شود. در عوض برگزاری آداب نیایش نماز، مؤمنان سه بار در کلیسا برای نیایش حاضر می شود. نیایش پیش از ظهر، نیایش بعد از ظهر و نیایش شامگاه.

شرکت کنندگان در کلیسا رویدادهای روز جمعه الصلیب را به واسطه قرائت عمومی اناجیل و سردادن سرودهایی درباره مرگ مسیح مرور می کنند. تصاویر مسیح و صلیب و همچنین نمادگرایی نیز بخشی ازسنن مؤمنان مسیحی ارتدکس در چنین روزی را تشکیل می دهد.

● کلیسای کاتولیک روم
مسیحیان کاتولیک روم روز جمعه الصلیب را روزه دار هستند ، بدین معنا که تنها یک وعده غذایی کامل یا دو وعده غذای جزئی تناول می کنند. در ایالات متحده این روز تعطیل رسمی نیست و مؤمنان کاتولیک اندکی پیش از آغاز مراسم نیایش بعد ازظهر در محل کار خود به سر می برند، اما این روز به علاوه روز پنجشنبه پیش از آن و روز شام آخر به عنوان تعطیلی رسمی در نظر گرفته می شود.

مراسم کاتولیکها در روز جمعه الصلیب به شیوه رومی در ساعت ۳ بعد ازظهر زمانی که در انجیل به عنوان ساعت مرگ مسیح(ع) اعلام شده آغاز می شود، در کشورهایی که این روز تعطیل رسمی است قرائتها و مراقبه های متعدد و همچنین قرائت مصائب مسیح براساس انجیل یوحنا صورت می گیرد که توسط کشیش به صورت دراماتیک خوانده می شود و جماعت حاضر در کلیسا وی را همراهی می کنند.

در آئین عبادی لاتین و سنتی کاتولیکها مصائب مسیح توسط کشیش رو به محراب خوانده می شود و سه نفر از دیکون ها رو به جماعت کلیسا کشیش را همراهی می کنند. برخلاف سایر مراسم کاتولیک ها، مراسم عشای ربانی در روز جمعه الصلیب برگزار نمی شود در حقیقیت برگزاری مراسم عشای ربانی در این روز ممنوع است.

مراسم کاتولیکها همچنین دربرگیرنده مجموعه کامل و طولانی دعای خیر است. تشریفات این مراسم به پدیده ای در طول تاریخ تبدیل شده است، به طوری که نویسندگان نیایشهای عبادی این مراسم هیچ تمایلی نسبت به تعدیل تشریفات آن حتی طی قرون متمادی نداشته است. در فرهنگ لهستانی پرده نقاشی در اندازه واقعی از مقبره مسیح در اطراف محراب گذاشته می شود و بسیاری از مؤمنان ساعات طولانی را در شب به مقبره نگاه کرده و بر زخمهای مسیح بوسه می زنند.

● انگلیکن
کتاب نیایشهای عمومی سال ۱۶۶۲ به آداب و رسوم خاص انگلیکنها در روز جمعه الصلیب اشاره ای نکرده است، اما رسوم محلی چون هفت واژه گم شده صلیب و مراسم نیایش سه ساعته صبح، عصر و شامگاه بخشی از مراسم انگلیکنها محسوب می شود. اخیرا نسخه های ویرایش شده کتاب نیایش و کتابهای مراسم نیایش اشکال برگزاری این مراسم را در جامعه انگلیکن تغییر داده و آن را بیش از گذشته به مراسم کلیسای کاتولیک نزدیک کرده است، اما کلیسای انگلیکن هنوز هم به سنتهای کلیسای انگلیکن انگلستان پیش از اصلاحات هنریکی، ادواردی و الیزابتی وفادار است.

● فرقه‏های پروتستان
بسیاری از جوامع پروتستان مراسم ویژه ای در این روز برگزار می کنند. مسیحیان لوتری آلمان طی قرون ۱۶ تا ۲۰ این روز را مهمترین روز تعطیل تلقی کرده و از تمام کارهای دنیوی خود دست می کشیدند. لوتری ها همچنین هیچ ممنوعیتی در رابطه با برگزاری مراسم عشای ربانی در این روز نداشتند و برعکس این روز را برای برگزاری چنین مراسمی بسیار حائز اهمیت در نظر گرفته و مراسم خود را با شکوه بیشتری برگزار می کردند. اما در نیمه قرن بیستم مراسم عبادی لوتری ها کاملاً تغییر کرد و مراسم عشای ربانی از آن حذف شد. در حال حاضر پروتستانهای لوتری مراسم عشای ربانی را یک روز پیش از جمعه الصلیب برگزار می کنند.

نمادشناسی استیگماتا (Stigmata)

استيگماتا چیست؟؟؟

استيگماتا پديده ايه كه تو تعدادي از از قديسين مسيحي مشاهده شده و هيچ توجيه علمي قانع كننده اي براش وجود نداره. تو اين حالت آثار زخمهايي، مشابه زخمهايي كه موقع به صليب كشيدن مسيح بوجود اومده بود، روي بدن شخص ظاهر ميشه. اولين مورد ثبت شده در اين مورد مربوط به سنت فرانسيس آسيزيه (St. Francis of Assisi).

تصوير

تو اولين قرن پس از مرگ عيسي (ع) يكي از حواريون به نام سنت پائول (St. Paul)، ساعت 6:17، تو دفتر خاطراتش مينويسه:

« ... احساس ميكنم تو بدنم علائم حضرت مسيح بوجود اومده.»

متن اصلي كه به زبون يوناني هست، علائم رو استيگماتا نوشته. Stigmata از كلمه رومي يوناني Stizw گرفته شده كه به داغ و علامتي ميگفتن كه به برده ها ميزدن تا صاحباشون مشخص باشه.
البته كلمه استيگماتا رو به خالكوبي هاي مذهبي هم ميگفتن. مثلا به خال كوبي صليب روي دست يا بازوي بعضي از مسيحي ها.


در مورد زخماي سنت پائول، خيلي ها عقيده دارند كه اون خودش اونا رو تو بدنش بوجود اورده بود كه مثلا ارادت و بندگيشو به مسيح نشون بده. گذشته از اين موضوع، تا قرن 13 هيچ گزارش ديگه اي از اين موضوع ثبت نشده.

تصوير

تاريخچه مختصر استيگماتا

سنت فرانسيس آسيزي (St. Francis of Assisi 1182-1226) يكي از بزرگترين قديسهاي كليساي كاتالويك هست كه اغلب به عنوان اولين كسيكه استيگماتا رو در سال 1224 تجربه كرده در نظر گرفته ميشه.

البته يك راهبه فنلاندي هم بوده (Blessed Mary of Oignies 1177-1213) كه ميگن 12 سال قبل از اون تجربه مشابهي رو داشته. زخمهاي اون موقع شستنش بعد از مرگ كشف ميشه. البته اين خانم به بريدن قسمتهايي از گوشت بدن خودش شناخته شده بود و به همين علت گفته ميشه كه احتمالا اون زخمها رو هم خودش بوجود اورده!

سال 1222 اين علائم روي بدن مرد جوني هم ديده شد كه احتمالا توسط خودش ايجادشده بوده. اين مرد رو با دوتا زن ديگه گرفته بودن تا به صليب بكشن!

سال 1231 وقتي جسد يه راهب هلندي (von Haske) رو كه زير ديوار سلولش له شده بود رو دراوردن، اين علائم مشابه زخمهاي مسيح رو، روي بدن اونم ديدن.

خب با توجه به اين موضوعات شايد سنت فرانسيس اولين كسي نباشه كه دچار استيگماتا شده، اما اين مورد بدون شك اولين مورديه كه بدون شك استيگماتا بوده و به خوبي مستند شده.

بعد از مرگ سنت فرانسيس تا سال 1894 حدود 321 مورد استيگماتا ثبت شد كه از اين تعداد 229 تاش فقط تو ايتاليا بوده، 70 تا فرانسه، 47 تا اسپانيا، 33 تا آلمان، بقيه هم تو بلژيك، پرتقال، سوئيس و هلند و پرو. جالبه كه 90 درصد افراد اين ليست زن بودن و اكثرشونم كاتوليك بودن.

اين آمار و ارقام تو كتاب اسيگماتاييها ( La Stigmatisation, Dr. Antoine Imbert-Gourbeyre 1818-1912 ) ثبت شده، كه گفته ميشه موارد زيادي توش از قلم افتاده، با اين حال تا حالا كسي اين كتاب رو به روز نكرده.

توي قرن بيستم تعداد موارد گزارش شده از استيگماتا بسيار زياد بوده، به طوريكه ميشه اين قرن رو قرن استيگماتا نامگذاري كرد!
تو اين قرن سهم ايتالياييها كمتر شده و آمار افراد تو انگلستان، استراليا و آمريكا بالا رفته همچنين آمار افراد عادي و غير كاتوليك هم بالا رفته، اما همچنان تعداد خانما خيلي بالاتر از آقايون هست.

به راستي استيگماتا دروغه يا واقعيت؟ اگه دروغه چه نيازي به ادامه اين بحث هست!


از علاقمندان، مخصوصا كساني كه به درستي اين پديده اعتقاد دارن، دعوت ميكنم يه سر بيان و در بحثا شركت كنن و توضيح بدن دليل وجود اين همه تناقض چيه؟ يعني تمام قديسين معروف، که از افتخارات مسحیت هستن، انسانهاي متقلبي بودن؟

مروري مختصر به زندگي سنت فرانسيس آسيزي

فرانسيس در آسيزي منطقه امبرياي(Umbria) ايتاليا در سال 1181 به دنيا آمد. پدرش تاجر ثروتمند پارچه بود. گرچه فرانسيس قصد داشت شغل پدرش را ادامه دهد، اما بزودي دريافت كه هيچ علاقه اي به اين شغل ندارد و آرزو داشت يك شواليه يا شاعر دوره گرد شود.

به لطف ثروت پدرش، او در رفاه و آسايش رشد كرد و والدينش با هيچيك از خواسته هايش مخالفت نميكردند. حاضر جواب بود، آواز ميخواند، شيك پوش، خوش قيافه، چرب زبان و در عين حال مودب.
بزودي او سر دسته گروهي از اشراف جوان شد كه شبهايشان را در مهمانيها به بي بند و باري ميپرداختند.

وقتي بيست ساله شد در يك حمله نظامي اسير شد و اسارت او يكسال طول كشيد. در طول اسارت مشقتها و دردهاي زياد متحمل شد. يك بيماري شديد ذهنش را به سمت مذهب سوق داد. پس از آزادي از تمام مايملك و داراييهايش چشم پوشيد و آنها را صرف مرمت كليساها كرد يا بين بيماران پخش نمود. اينكار باعث خشم پدرش شد و او را از ارث محروم كرد. وي لباسهاي گرانبها را به كناري نهاد و ملبس به لباسي خشن كشيشان شد.
او به موعظه در مورد پاكي و آرامش ميپرداخت يا در بيمارستانها به مراقبت از بيماران سرگرم بود.

در سال 1209 پيرواني پيدا كرد و به دستور پاپ فرقه فرانسيس را تاسيس كرد. راهبه هاي وي در ايتالياي مركزي و اطراف آن پخش شدند تا مردم را به مسيحيت دعوت كنند. آنها براي ملزومات زندگي خود كار ميكردند يا ازمردم كمك ميگرفتند و مازاد نياز خود را نيز بين فقرا تقسيم ميكردند. بزودي اين فرقه گسترش زيادي يافت و سازمان يافته شد. فرانسيس كه از مسئوليت زياد خود به ستوه آمده بود، سرانجام قوانين را به صورت مكتوب نوشت و به جانشينش سپرد و خود به كوهستان رفت تا در انزوا زندگي كند.


در سپتامبر 1224، دو سال قبل از مرگش، فرانسيس به كوههاي آلورناي(Alverna) آپن نينس (Apennines) رفته بود. او در ميانه روزه چهل روزه اش بود، احساس ضعف كرد و چشمانش شروع به سوزش كرد.
هنگام عبادت و تفكر، تصويري از يك فرشته را تجسم كرد كه حامل عكس مردي بود كه بصليب كشيده شده بود. هنگامي كه اين تصوير محو شد، او درد تيزي در در نقاط مختلف بدنش حس كرد، به دنبال يافتن محل دردها متوجه پنج علامت مانند مسيح روي دستان، پاها و پهلويش شد.

دستها و پاهايش به نظر ميرسيد كه توسط ميخ سوراخ شده اند. شاهدين گفته اند كه زخم روي دستها و پاها مانند سوراخ ميخ، گرد و سياه بود. بعلاوه سمت راست سينه اش مانند اينكه توسط نيزه سوراخ شده باشد خونريزي ميكرد. براي روزهاي متمادي لباسهاي سنت فرانسيس اغلب آغشته به خون بود. اين علائم تا پايان زندگيش باقي ماندند و گزارش شده كه وي از بابت آنها همواره درد شديدي را تحمل ميكرد.

فرانچسكو فوريونه (Francesco Forgione) در 25 ماه مي سال 1887 در دهكده كوچكي به نام پيه ترلچينا (Pietrelcina)، در جنوب ايتاليا به دنيا آمد. پدرش چوپان بود.

او در كليساي سانتا آنا (Santa Anna) كه روي ديوارهاي قلعه اي مستقر بود، غسل تعميد داده شد، جاييكه بعدها در آنجا خادم شد. اين كليسا بعدها توسط موسسه پدر پيوي آمريكا بازسازي شد. وي پسر دوم خانواده بود و سه خواهر ديگرش همگي از وي كوچكتر بودند. او از همان كودكي تصميم به رياضت كشي گرفته بود. زماني كه سنگي را به عنوان بالش در نظر گرفته بود و روي سنگها ميخوابيد، توسط مادرش سرزنش شد. او تا ده سالگي كشاورزي ميكرد، پس از آن به چوپاني گله كوچكشان مشغول شد. اينكارها باعث شد كه از تحصيل باز بماند.

شهري كه وي در آن زندگي ميكرد، فضاي به شدت مذهبي داشت و مذهب روي خانواده فوريونه نيز تاثير زيادي گذاشته بود. اعضاء خانواده همگي در نمازها و تسبيحات روزانه و شبانه شركت داشتند و سه روز در هفته از خوردن گوشت پرهيز ميكردند. گرچه والدين فرانچسكو بيسواد بودند، با اين وجود، آنها كتاب مقدس را از بر بودند و داستانهاي آن را براي كودكانشان تعريف ميكردند. او نيز جوان بسيار با تقوي ايي بود. برخي معتقدند او از كودكي ميتوانسته مسيح، مريم مقدس و فرشتگان محافظش را ببيند و با آنها صحبت كند و به عنوان يك كودك فكر ميكرده ديگران نيز ميتوانند اين كار را بكنند .

در سال 1897، پس از گذراندن يك دوره سه ساله در يك مدرسه عمومي ، با شنيدن صحبتهاي راهب جوان دوره گردي كه صدقات مردم را جمع ميكرد، جذب زندگي در صومعه شد. وقتى اين موضوع را با والدينش مطرح كرد، آنها به موركونه (Morcone) شهري در سه مايلي محل زندگيشان رفتند و سعي كردند اجازه ورود پسرشان به صومعه را بگيرند. اما به خاطر تحصيلات كم، صومعه وي را نپذيرفت.

پدر فرانچسكو براي تامين هزينه تحصيل پسرش نزد معلم خصوصي، در جستجوي كار به آمريكا رفت. در 27 سپتامبر 1899 فرانچسكو تحصيلاتش را به پايان رساند و توانست شرايط ورود به صومعه را كسب كند.

در پانزده سالگي ملبس به لباس راهبان فرقه فرانسيس شد و نام برادر پيو به وي اطلاق شد.

با وجود بيماري جسمي، خيلي زود تحصيلاتش را به پايان رساند و در سن 23 سالگي به مقام كشيشي (پدر پيو) رسيد. پس از آن به علت شديد شدن بيماري ريويش، براي شش سال به زادگاه و كنار خانواده اش بازگشت. او همچنين از تب هاي بالا نيز رنج ميبرد.

علائم نامرئي استيگماتا كه بعدها باعث شهرت وي گرديد، ظاهرا از همان دوران شروع شده است. در نامه اي كه وي به استادش در سال 1911 نوشته، او دردي را كه به مدت يكسال در وجودش حس ميكند را شرح ميدهد:

" ديشب برايم اتفاقي افتاد كه نه ميتوانم توضيح دهم و نه ميتوانم بفهمم. در كف دستم علامت قرمزي به اندازه يك سكه، ظاهرشد كه در مركز آن درد شديدي حس ميكردم. درد در دست چپم بسيار بيشتر بود، طوريكه هنوز هم ميتوانم آن را حس كنم. همچنين در پاهايم نيز دردي حس ميكنم."

اين علائم در 20 سپتامبر 1918 به صورت زخمهايي در دستها، پاها و سمت چپ سينه اش ظاهر ميشود. وي در نامه اي چگونگي بوجود آمدن آنها شرح ميدهد. به گفته وي بعد از عبادت صبگاهي او احساس خواب آلودگي زيادي ميكند كه با حس آسودگي و آرامش غير قابل وصفي همراه بود. در اين حال او شخصي كه از دستان، پاها و پهلويش خون ميچكيد را مشاهده ميكند.
هنگامي كه از خواب بلند ميشود، دستان، پاها و پهلوي خود را غرق در خون ميبيند. دردي كه تا پايان عمرش، يعني 50 سال بعد تحمل ميكند.

گذشته از درد بيماري و درد اين زخمها، وي ميگويد كه هر از چندگاهي از حملات شيطاني نيز رنج ميكشده.

در جولاي 1964 چند تن از راهبه ها پدر پيو را در حالي روي كف اتاقش ميابند كه به شدت مورد حمله قرار گرفته بود و حتي روي پيشانيش نيز آثار بريدگي بوجود آمده بود، به طوريكه تا چند روز قادر به گفتن ذكر دعا نبود.
در نامه ديگري كه از وي به جا مانده، او نوشته است كه بارهاي مورد حملات شيطان قرار گرفته كه ذهن و فكر او را با پيشنهادات شيطاني پر ميكرده و قصد نا اميد كردن او از رحمت الهي را داشته است.

تصوير

در طي سالهاي آخر عمرش، گفته اند كه وي حتي به اندازه يك طفل نيز غذا نميخورده و اين درحالي بود كه از پنج زخمش همواره خون ميچكيد.
در طي اين 50 سال او تنها دو ساعت در شبانه روز ميخوابيد و هيچگاه به تعطيلي هم نرفت.

در 23 سپتامبر 1968 پدر پيو در آرامش درگذشت. از اطاق وي تا مدتي پس از مرگش، بوي خوشي همانند بوي زخمهايي كه 50 سال آزارش دادند، مي آمد.

پزشكاني كه بدن وي را معاينه كردند، در كمال تعجب هيچ آثار زخم و خوني روي آن پيدا نكردند. تمام زخمها بهبود يافته بود و هيج آثاري از خود بجاي نگذاشته بود. در مراسم تدفين پدر پيو جمعيتي بالغ بر صدهزار نفر شركت كرده بودند.

در 16 ژوئن 2002 هنگامي كه در ميدان سنت پيتر واتيكان، پدر پيو را ملقب به قديس ميكردند، جمعيتي بيش از نيم ميليون نفر حضور داشتند.

Theresa Neumann, 1898-1962
ترزا نوی من

ترزا نو ی من در يك خانواده فقير روستايي آلماني بدنيا آمد. در جواني دختر بسيار سر زنده اي بود، و به علت داشتن قدرت و انرژي بالا شناخته شده بود.

در بيست سالگي با صدمه اي كه به پشتش وارد شد، اين سلامتي به سرعت از بين رفت. او به علت كوري موقت، تشنج، فلج پا و جراحتهاي چركي در پشت و پاهايش بستري شد.
به دنبال عبادت و نيايشهاي پيوسته، در سال 1925 بيناييش را بازيافت، پاهايش بهبود يافت و دوباره از نعمت سلامتي بهره مند شد.

در 4 مارس 1926، براي اولين بار، تصوير مسيح در حال شكنجه را مشاهده كرد و از آن به بعد تا هنگام مرگش در 18 سپتامبر 1962، اين تصورات ادامه يافت. اين تصورات به طور ناگهاني ظاهر ميشدند. هنگام صحبت، پياده روي، نشستن در اتومبيل و يا ميانه كار. در اين حين او به حالت خلسه اي فرو ميرفت و به هيچ عكس العملي پاسخ نميداد. حتي فروكردن سوزن به بدن يا انداختن نور قوي به داخل چشمانش نيز نتيجه اي نداشت.

در اولين دوران ديدن اين تصورات، ترزا دردي در پهلو خود احساس كرد كه خون از آن جاري بود، سپس به مرور زخم ميخهايي روي دستها و پاهايش ظاهر شد.
در نوامبر 1926، تاج خار را تجربه كرد و دو هفته بعد هشت زخم مشخص روي سرش بوجود آمده بود كه از آنها خون ميچكيد. روز جمعه قبل از عيد پاك 1927، چشمهان متورم شده اش، نيز شروع به خونريزي كرد.

پنج زخم وي تا 14 روز بعد به همين شكل باز باقي ماندند، زيرا والدين ترزا به خيال اينكه زخمها بهبود ميابند، سعي ميكردند با درمان خانگي آنها را بهبود بخشند. بعد از اين مدت كه بهبودي حاصل نشد، انها به پزشكي متوسل شدند كه روغن و پمادي را براي زخمها تجويز كرد. اين پماد زخم دستان، پاها و پهلوي وي را شديدتر كرد. ترزا درد شديدي را متحمل ميشد، تا اينكه والدينش سرانجام پانسمان كردن با اين پماد را متوقف كردند. پس از آن درد به سرعت كاهش يافت و ناگهان از بين رفت.

پزشك مربوطه از رفتار عجيب اين زخمها متعجب شده بود. اين زخمها تا وقتي كه به حال خود گذاشته ميشدند، نه آلوده ميشدند و نه چرك ميكردند.

زخمهاي ترزا تا پايان زندگيش در سال 1962 بهبود نيافت و وي متناوبا به خاطر يك يا چند يك از اين زخمها رنج ميكشيد. زخم دستها و پاهاي وي، متناوبا در 35 جمعه از سال شديد ميشد (در مجموع 780 بار) و هنگام تصورات اسرارآميز ترزا، از زخمهاي ناشي از تازيانه و زخمهاي سرش خون ميچكيد.

در طي زمان خلسه پزشكان مجاز بودند، به طور كامل وي را معاينه كنند و گواهي دادند كه جاي زخمهاي او شباهت زيادي به زخمهاي سنت فرانسيس دارد، بخصوص آنهايي كه روي دستها و پاهايش بودند و به نظر ميآمد كه با يك ميخ آهني بوجود آمده اند.

كليسا گرچه اوايل محتاطانه رفتار ميكرد، اما اين دهكده كوچك بزودي تبديل به محل ديدار زائرين و كنجكاواني شد كه به دنبال ديدن معجزه بودند. پس از مدتي اسقف شهر از ترزا خواست كه جمعه ها در خانه بماند تا زائرين بتوانند زخمهاي وي را مشاهده كنند.

از كريسمس 1922، ترزا فقط مايعات ميخورد و پس از عيد تجلي مسيح در 6 آگوست 1926، او تنها يك قاشق آب، 6 تا هشت قطره، مينوشيد. از سپتامبر 1927، اين چند قطره آب روزانه نيز قطع شد. شراب مراسم آئين عشاي رباني تنها تغذيه وي بود.

از آنجائيكه برخي به زندگي بدون غذاي او مشكوك بودند، اسقف از آنها خواست تا يك تائيديه پزشكي تهيه كنند. ترزا و پدرش با آزمايش پزشكي موافقت كردند. اين آزمايش از 14 تا 28 جولاي 1927 طول كشيد. در اين مدت ترزا به طور 24 ساعته تحت نظارت پزشكي بود. نتيجه اين ازمايش توسط دو پروفسور منتشر شد. هيچ چيزي به جز نان و شراب آئين عشاي رباني به وي داده نشده بود.

تصوير

فرضياتي درباره سنت فرانسيس

شكل اول:

« پيرمردي رو فرض كنيد كه شهرت ناشي از رئيس يه فرقه مهم مذهبي بودن براش كافي نيست. ميخاد هر طوري شده، حتي با تقلب، ايمان مردم رو قويتر كنه و به سمت فرقه خودش بكشونه. فكر ميكنه اگه سر مردمو كلاه بذاره، سر وجدان خودش رو هم ميتونه كلاه بذاره. يه مدتي رو در كوهستان ميگذرونه تا اينكه يه روز يه ميخ بر ميداره، باهاش كف دستشو سوراخ ميكنه و در حالي كه دستش داره شديدا خون ريزي ميكنه، اون يكي دستش رو هم ميزنه سوراخ ميكنه. اما هنوز تموم نشده، پاها مونده. با دو دست مجروح ميزنه يه پاشو سوراخ ميكنه، بعد سر پاي بعديشم همين بلا رو مياره. اما نه كافي نيست، مردم باورشون نميشه، با نيزه ميزنه پهلوي خودشو هم زخمي ميكنه و ... »

شكل دوم:

« اين پيرمرد از جامعه دل ميكنه و به تنهايي و آرامش كوهستان پناه ميبره. هر روزشو به روزه و عبادت ميگذرونه. مسيح رو پيغمبري ميدونه كه ميخاد تمام وجودشو نثارش كنه. احساس ميكنه وقتي اونو به صليب ميكشيدن و ميخها رو تو تنش فرو ميكردن، چه حالي داشته.
با اين تصورات هر روز ميخوابه و بيدار ميشه. تا اينكه يك روز هنگامي كه روزه اس، به حالت تمركز عميقي ميره، تصوير مسيح رو جلو خودش مجسم ميكنه، فكر ميكنه كه اون ميخها، به پوست و تن خودش فرو ميره. اين تجسم اونقدر قويه كه اين سوزش و زخم واقعا به طور فيزيكي روي بدنش ظاهر ميشه. »

و فرض سوم این پدیده رو شما دوستان و اساتید گرامی در نظراتتون بیان بفرمایید

سری ابــــــجد

ابجد
صور هشتگانه حروف جُمل که با نام اولین صورت (ابجد) معروف است. ترتیب حروف (صامت: بی‌صدا) در این نسق همان ترتیب عبری – آرامی است و این امر مؤید آن است که عرب، الفبای خود را از آنان (به وساطت نبطیان) اقتباس کرده‌است.
حروف اَبجَد شیوه‌ای برای مرتب‌سازی حروف زبان عربی است که بر پایه الفبای اولیه خط فنیقی مرتب شده‌اند. گاهی از این شیوه در شماره‌گذاری موارد یا صفحات به کار می‌رود.

حروف ابجد به این شرحند: «الف، ب، ج، د، ه‍، و، ز، ح، ط، ی، ک، ل، م، ن، س، ع، ف، ص، ق، ر، ش، ت، ث، خ، ذ، ض، ظ، غ». و اعداد ۱ تا ۱۰۰۰ به بیست و هشت حرف تقسیم شده‌است.

برای آسانی ازبر کردن ترتیب این حروف، هر چندتا حرف پیاپی به شکل واژه در آمده و تلفظ می‌شوند. این واژه‌ها عبارت‌اند از: «اَبْجَدْ - هَوََّزْ - حُطّی - کَلَمَنْ - سَعْفَصْ - قَرَشَتْ - ثَخَِّذْ - ضَظِغْ» از الفبای ابجد برای متناظر کردن اعداد و واژه‌ها نیز استفاده می‌شود. به این ترتیب که برای هر حرف واژه‌ای که بخواهند به عدد تبدیلش کنند، عدد متناظر را از جدول زیر برمی‌دارند و اعداد به دست‌آمده را جمع می‌زنند. برای نمونه در این روش، واژهٔ «علی» برابر با «۱۱۰» می‌شود همچنین «یاعلی» برابر با ۱۲۱ می‌باشد.

همزه (أ) و الف (ا) هر یک را به عدد ۱ حساب می‌کنند و حروفاتی که به واسطه تشدید مکرر است، یک حرف محاسبه می‌شوند؛ مثلاً کلمه فَعّال را ۱۸۱ می‌گیرند؛ چون ف ۸۰، ع ۷۰، ا ۱ و ل ۳۰ است. استثنائاً لام مشدد کلمه الله را دو حرف حساب می‌کنند. بنا بر این اللّه ۶۶ می‌شود؛ چون ا ۱، ل ۳۰، ل ۳۰ و ه ۵ است. به همین جهت اللّه را در کتابت با تشدید نمی‌نویسند؛ چون لام مکرر است و تشدید ندارد. حساب کلماتی همچون اله و رحمن صورت مکتوب است؛ نه ملفوظ (الاه و رحمان). از این رو اله عدد ۳۶ خواهد بود و رحمن ۲۹۸.
برخی افراد برای این شماره‌ها ویژگیهای فراطبیعی قائلند.

کاربرد
الف)صفحه‌های مقدمهٔ بعضی از کتاب‌ها را با این عددها شماره گذاری می‌کنند.

ب)تاریخ وقایع مهم را با ترکیب حروف ابجد به صورت یک کلمه یا یک عبارت یا یک جملهٔ معنی دار یا شعر در می‌آورند که به خاطر سپردن آن کلمه یا عبارت یا آن جمله یا شعر، تاریخ مزبور را حساب می‌کنند.

ج)در موسیقی پس از اسلام، در ثبت اصوات و دساتین از حروف ابجد استفاده شده‌است. برای نمونه نغنه‌های دستگاه شور با حروف ابجد عبارت بوده‌اند از: «یح یه یب ی ح ه ج ا» و فاصله‌ها و ابعاد آن‌ها: «ط ط ج‍ ج‍ ط ج‍ ج‍» که در موسیقی امروز به ترتیب نت‌های سل، لاکرن، سی بمل، دو، رکرن، می‌بمل، فا و سل را تشکیل می‌دهند.

د)گاهی در نوشتن، برای جدا کردن مطالب مختلف از یکدیگر، آنها را با حروف ابجد مشخص می‌کنند. مثلاً در همینجا برای جدا کردن کاربردهای حروف ابجد، آنها را با حروف الف، ب، ج و … مشخص کردیم.

الف ب ج د ه‍ و ز ح ط ی ک ل م ن س ع ف ص ق ر ش ت ث خ ذ ض ظ غ
۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۲۰ ۳۰ ۴۰ ۵۰ ۶۰ ۷۰ ۸۰ ۹۰ ۱۰۰ ۲۰۰ ۳۰۰ ۴۰۰ ۵۰۰ ۶۰۰ ۷۰۰ ۸۰۰ ۹۰۰ ۱۰۰۰

«فرشتگان و شیاطین»


درباره فیلم:
اگرچه رمان «فرشتگان و شیاطین» حدودا سه سال زودتر از رمان «رمز داوینچی» نوشته و منتشر شده بود اما فیلم‌های سینمایی برگرفته از این دو رمان با توالی زمانی کاملا برعکس، ساخته و اکران شدند. ابتدا در سال 2006 «رمز داوینچی» ساخته و به اکران درآمد و هم اکنون نیز «فرشتگان وشیاطین» به پرده سینماهای جهان راه یافته است. مایه‌های تعقیب و گریز موجود در «فرشتگان و شیاطین» نسبت به «رمز داوینچی» افزایش چشمگیری داشته است و روایت یک داستان پرتعلیق و همراه با شمارش معکوس زمانی، موجب شده که استقبال از این فیلم حداقل در روزهای آغازین اکران آن خیلی خوب باشد و فروش نسبی آن در هفت روز ابتدایی اکران به رقم 46 میلیون دلار برسد. شاید بتوان پاره‌ای از اقبال مخاطبان به این فیلم را به حضور تام هنکس که این روزها دیگر به یک بازیگر پیشکسوت هالیوودی و یکی از بهترین الگوهای بازیگری، تبدیل شده، نسبت داد. هر چند بازیگر مقابل وی یعنی آیلت زورر نیز خیلی کوشیده تا به بهترین شکل در نقش یک بازیگر مکمل ایفای نقش کند اما باید گفت همچنان این تام هنکس است که به عنوان وزنه‌ای قابل اعتماد در مرکز ثقل دومین اقتباس سینمایی از آثار دن براون قرار گرفته است. هنکس کاملا فرز و چالاک در نقش رابرت لانگدون بازی کرده و به زیباترین صورت ممکن هم ذکاوت و هوشمندی ذاتی این کاراکتر را به نمایش می‌گذارد.


نظرات منتقدان:
راجر ایبرت- ماجراهای «فرشتگان و شیاطین» تنها به کسری از ثانیه وابسته است چرا که هر آن امکان دارد، بمب ساعتی کار گذاشته شده به وسیله ایلیومیناتی واتیکان را منهدم کند. این مساله به اندازه کافی هیجان‌انگیز است و هیجان زمانی دو چندان می‌شود که می‌بینیم کامِرلِنگو یعنی کشیشی که از سوی واتیکان، وظایف بسیاری برعهده وی گذاشته شده، بدون اعلام قبلی، وارد کالج کاردینال‌ها شده و در مورد تاریخچه پیدایش کلیساها برای آنها سخنرانی می‌کند. اما این مردان، منظورم کشیش‌هایی هستند که در واتیکان مستقر شده‌اند، فرصت زیادی برای رهایی از مرگ ندارند و شاید تنها تا چند دقیقه دیگر زنده باشند. کامِرلِنگو از این موضوع مطلع است و به همین دلیل نیروهای گارد پشتیبانی سوییس از او می‌خواهند پیش از آن که انفجاری عظیم رخ دهد، تنها ظرف 15 دقیقه واتیکان را خالی کرده و کشیش‌ها را در خیابان پیتر مستقر سازد. در ادامه تعقیب و گریزهایی را شاهدیم که در محلات مختلف رم روی می‌دهند و بسیار هم تعلیق‌برانگیز و جذاب هستند. در طول فیلم به کرات درباره جنگ میان کلیساها و ایلیومیناتی و جنگ میان مذهب و علم سخن گفته شده است و ما بییندگان هم باید به خاطر اینکه کارگردان در مورد چنین مطالبی به ما آگاهی داده است، از وی متشکر باشیم!!! «فرشتگان و شیاطین» برگرفته از رمانی به همین نام اثر دن براون است که به نوعی می‌توان آن را ادامه دیگر اثر این نویسنده یعنی رمان «رمز داوینچی» دانست که فیلم ساخته شده براساس آن حدود سه سال قبل به نمایش درآمد... پرفسور رابرت لانگدون استاد دانشگاه هاروارد در حال شنا در استخری تفریحی است که به وسیله یک مامور سری واتیکان به رم فراخوانده می‌شود تا بحرانی قریب‌الوقوع را کشف کند. به زودی یک شیشه مهر و موم شده حاوی یک آنتی ماتریال قوی از آزمایشگاهی واقع در ژنو مفقود شده و یک یادداشت از سوی گروهی منسوب به ایلیومیناتی به دست لانگدون می‌رسد. ایلیومیناتی گروهی است که به دلیل رفتارهای زشتی که کلیسای کاتولیک نسبت به گالیله و دیگر دانشمندان روا داشت، در ضدیت کامل با این کلیسا قرار دارد و خواهان از بین بردن آن است. در ادامه رهبر مترقی و محبوب کشیش‌ها می‌میرد و کاردینال‌ها برای انتخاب جانشین وی فراخوانده می‌شوند. چهار کاردینال که در میان سایرین محبوبیت بیشتری داشته و بهترین نفرات برای جانشینی رهبر درگذشته هستند، توسط ایلیومیناتی دزیده شده و قرار است که به ترتیب در ساعات 8، 9، 10 و 11 قبل از نیمه‌شب، اعدام شوند. اینجا است که پرفسور لانگدون باید راهی برای مقابله با این گروه افراطی پیدا کند... شاید یکی از اصلی‌ترین نقاط ضعف فیلم آن باشد که حوادث فیلم بسیار سریع‌تر از حد تصور و با کمترین ظرافت رخ می‌دهند، گویی کارگردان تنها قصد داشته پاره‌ای از مباحث مطرح شده در کتاب دن براون را با تکیه بر رو در رو قرار دادن دانشمندان و کلیسا به فیلم تبدیل کند! به جرات می‌توان گفت نسخه سینمایی «فرشتگان و شیاطین» چیزی بیش از نمایش جدال‌های سطحی درگرفته میان علم و مذهب نیست و این مساله بیش از هر چیز دیگری به فیلم آسیب رسانده است. هر چند می‌توان به صراحت تمام از اندیشه‌های مادی‌گرایانه و غیرمذهبی پرفسور لانگدون سخن گفت اما نمی‌توان خیلی راحت از اینکه کلیسای روزگار ما ضد علم است، صحبت کرد چرا که اگرچه در زمانی دور، کلیسا، اندیشه‌های گالیله را تمسخر کرده بود اما ایلیومیناتی‌ها بهتر است به جای مقابله با کلیسا به مبارزه با اندیشه‌های مدرن افراطی‌گری بپردازند؛ اندیشه‌هایی که این روزها بیش از هر چیز دیگری در حال آسیب رساندن به بشریت هستند.

لیزا شوارتزبام- اجازه بدهید مخاطبان به اظهار نظر درباره «فرشتگان و شیاطین» بپردازند. اجازه بدهید تمام آنها که می‌خواهند درباره تقابلات داستانی فیلم حرف بزنند، سخن خود را واضح و بی‌پرده بیان کنند. تعارضات مفهومی به کار رفته در فیلم بسیارند؛ از تقابل حقیقت و خیال گرفته تا تقابل سرگرمی و اندیشه‌های مذهبی، از تقابل طرح داستانی و آنچه بر پرده سینماها به نمایش درآمده گرفته تا تقابل شخصیتی میان تام هنکس و آنچه که تحت عنوان کاراکتر رابرت لانگدون می‌بینیم؛ کاراکتری که پیش از این و با نوع نگاهش در «رمز داوینچی» اسباب رنجش خاطر واتیکان را فراهم آورده بود! ران هاوارد کارگردان متولد اوکلاهاما پس از ساخته شدن «رمز داوینچی» و به دلیل موضع‌گیری‌های سفت و سخت کلیساها در برابر آن، هیچ‌گاه نتوانسته بود بدون حاشیه به بحث و تبادل نظر درباره ماجراهای روایت شده در فیلمش بپردازد و به همین خاطر مدتی پیش از اکران فیلمش از مخاطبان خواست که ابتدا به طور کامل فیلمش را ببیننند و سپس به ارائه ایرادات موجود در آن بپردازند؛ این خواسته بیش از همه طعنه‌ای بود به کسانی که بدون دیدن «رمز داوینچی» و صرفا براساس شنیده‌های خود در مورد این فیلم، به موضع‌گیری پیرامون آن پرداخته بودند. «فرشتگان و شیاطین» بیش از هر چیزی پر است از گفته‌هایی کوتاه که با لحنی هیستریک بیان می‌شوند؛ گفته‌هایی که در دل تعقیب و گریزهای داستانی قرار گرفته‌اند. نویسندگان فیلمنامه این فیلم یعنی دیوید کوئپ و آکیوا گلدزمن سخنرانی‌های طولانی درباره تاریخ هنر را در میان پیامدهای انتقام‌های خونین قرار داده‌اند که شاید همین مساله بوده که موجب شده تنها افراد سیزده سال به بالا مجاز به تماشای فیلم باشند. عمده جنبش موجود در «فرشتگان و شیاطین» برآمده از دو ماجرای موازی است که در طول فیلم با آنها روبه روییم؛ نخست کاردینال‌هایی که پس از مرگ رهبر خود برای انتخاب جانشین وی در واتیکان گرد هم می‌آیند و دوم بمبی که توسط گروه ایلیومیناتی در واتیکان کار گذاشته شده و باید هر چه زودتر کشف شود. این دو ماجرا و هیجان‌های برآمده از آنها در جذاب‌تر شدن فیلم، نقش شایان توجهی داشته‌اند ضمن اینکه نمی‌بایست از نقش بازیگران رنگارنگی که در این فیلم حضور داشته‌اند، به راحتی بگذریم؛ بازیگرانی مانند تام هنکس، ایوان مک‌گرگور و آیلت زورر که به بهترین شکل کاراکترهای خود را ایفا کرده‌اند.

نکات حاشیه‌ای:
- تهیه‌کنندگان «فرشتگان و شیاطین» مدتی پیش از آغاز اکران فیلم، نسخه‌ای از آن را به ایتالیا برده و در مورد مفاهیم موجود در آن ساعت‌ها با مقامات واتیکان به بحث و تبادل نظر پرداختند و سرانجام توانستند تایید تلویحی آنان را برای اکران جهانی فیلم به دست آورند.

- ران هاوارد کارگردان پنجاه و پنج ساله این فیلم که در بازیگری هم کارنامه پرباری دارد، پیرامون ارتباط خویش با بازیگران «فرشتگان و شیاطین» چنین می‌گوید: "چیزی که کارگردانان برای ارتباط برقرار کردن با بازیگران به آن نیاز دارند، همان حسی است که باید به هنگام اجرای نقش،به بازیگران منتقل کنند. از این حیث و از آنجایی که من سابقه بازیگری هم داشته‌ام خیلی سریع بازیگرانم را به سطح احساسی لازم برای اجرای نقش می‌رساندم و از آن به بعد تنها اجرای زیبای آنها را تماشا می‌کردم!"

مشخصات فیلم:
فرشتگان و شیاطین
Angels & Demons

کارگردان: ران هاوارد
فیلمنامه: دیوید کوئپ، آکیوا گلدزمن بر اساس رمانی از دَن براون
مدیر فیلمبرداری: سالواتوره توتینو، جاش بلیبترو
تدوین: دن هانلی، میشل هیل
طراح صحنه: کیث کانینگهام، الکس کامرون، داون سوئیدرسکی، لوک فریبورن، سینزیا لوفازیو، پیتر راسل، فیل سیمز
موسیقی: هانس زیمر، دانیل ای. پیندر
بازیگران: تام هنکس، ایوان مک‌گرگور، آیلت زورر، استلان اسکارسگارد، آرمن مولر اشتال، پیر فرانچسکو فاوینو، نیکولاج لی کاس، تور لیندهارت، دیوید پاسکوئسی
مدت: 140 دقیقه
محصول 2009 آمریکا
ژانر: تریلر، اسرارآمیز، جنایی

داستان فیلم:
رابرت لانگدون (با بازی تام هنکس) که یک کارشناس علوم ماوراءالطبیعه است با استفاده از فن نشانه‌شناسی، متوجه تجدید حیات یک گروه افراطی زیرزمینی به نام ایلیومیناتی که یکی از قدرتمندترین گروه‌های زیرزمینی است، می‌شود. لانگدون به زودی متوجه می‌شود که سانحه‌ای مرگبار از سوی گروه ایلیومیناتی کلیسای واتیکان را که دشمن همیشگی این گروه است، تهدید می‌کند. لانگدون سرگرم تحقیقات خود در این باره است که ناگهان می‌فهمد زمان به نفع ایلیومیناتی در حرکت است و چرخش عقربه‌های ساعت، در خدمت انفجار بمب ساعتی این گروه قرار گرفته است. او بی‌درنگ خود را به رُم رسانده و در آنجا با یکی از مرموزترین دانشمندان ایتالیایی‌تبار که ویتوریا وِترا (با بازی آیلت زورر) نام دارد، آشنا می‌شود. لانگدون و وِترا برای خنثی کردن عملیات ایلیومیناتی با یکدیگر متحد شده و تلاش می‌کنند با تحقیقات همه‌جانبه‌ای که در مناطق باستانی، سردابه‌های مخوف و دخمه‌های مهر و موم شده، انجام می‌دهند و با کشف نمادهایی که پیشینه‌ای چهارصد ساله دارند، راهی برای نجات واتیکان پیدا کنند.

و بالاخره نماد هلال ماه و ستاره

هلال ماه و ستاره
نماد «هلال و ستاره» به چندین هزاره پیش از اسلام باز می گردد. تعیین ریشه های دقیق این نماد دیرین سماوی دشوار است اما بسیاری بر این رأی متفقّند که استعمال آن به مردمان آسیای میانه و سیبری باز می گردد که خورشید و ماه و خدایان آسمانی را پرستش می کردند. همچنین گزارشهایی در دست است که نماد هلال و ستاره بازنمایی از تانیت (Tanit) الهه کارتاژها و دیانا (Diana)، رب النوع یونانی است. مردمی که در شهر بیزانس (که بعدها قسطنطنیه و امروزه استانبول نامیده شد) می زیستند، نماد ماه هلال را اختیار کردند. بنا بر برخی روایات، گزینش نماد به سبب احترامی بود که این مردم برای دیانا، الهه یونانی قایل بودند. منابع دیگر اشاره می کنند که این نماد به نبردی باز می گردد در آن رومی ها در روز اول ماه بربرها (اقوام «گت» Goth) را شکست دادند. به هر صورت، هلال ماه دیرزمانی پیش از ظهور حضرت مسیح، نماد شهر بیزانس بود.

در حقیقت جامعه نوپای مسلمین نمادی نداشت. در زمان حضرت محمد (ص)، سپاه و قافله های مسلمین برای معرفی هویّت خود از پرچم هایی ساده به رنگهای سیاه، سرخ یا سفید استفاده می کردند. این رویه با گسترش اسلام همچنان حفظ شد و رهبران و خلفای اسلام همچنان از پرچم های سیاه، سرخ یا سفید بدون هیچ گونه علامت، نوشته یا نمادی بر روی آن استفاده می کردند.
این بود تا زمانی که امپراطوری عثمانی نماد هلال و ستاره را به جهان اسلام آورد. ترکها که در سال 1453م./832هـ.ش. قسطنطنیه را گرفتند و امپراطوری بیزانش را سرنگون ساختند، پرچم و نماد شهر را پذیرفتند. در افسانه آمده است که عثمان، بنیانگذار امپراطوری رویای گسترش نماد هلال ماه را از یک سوی زمین تا دیگر سوی آن در سر می پروراند. وی این نماد را چونان فال خوش یمنی می دانست، از این رو حفظش نمود و آن را نماد سلسله خویش قرار داد.
در اوائل قرن 19، یک ستاره در کنار این ماه قرار گرفت و بعد از چندی به یک ستاره دقیقا پنچ گوش تغییر کرد. از ابتدای قرن بیستم، کشورهای اسلامی دیگری نیز این نماد را در پرچم خود قرار دادند و امروزه در مواردی (از جمله پرچم ترکیه) فاصله ستاره با ماه بیشتر شده است تا ظاهر نماد با قوانین ستاره شناسی مطابقت داشته باشد
امپراطوری عثمانی صدها سال بر جهان اسلام حکم راند. پس از سده ها جنگ با کشورهای اروپایی (جنگهای صلیبی) قابل درک است که چگونه نمادهای این امپراطوری در اذهان جهانیان به مثابه مظهر و تجلّی دین اسلام درآمده.
بر مبنای همین تاریخچه، بسیاری از مسلمانان از استعمال آن به عنوان نماد دین اسلام سرباز می زنند و حتی عده ای آن را علامتی کفر آمیز می دانند
شاید امروزه پذیرش این نماد از سوی مسلمانان به سبب نسبت ذهنی هلال با ماه های قمری باشد که از تقویم قمری برای شناسایی اعیاد و اوقات مذهبی برای انجام فرایض و مناسک مقدّسی نظیر حج استفاده می شود. فی المثل عید فطر با رویت هلال شوال تعیین می شود و از این رو رصد هلال ماه در نجوم اسلامی از دیرباز تا کنون اهمیّت وافری داشته است.

نمادشناسی در سنگ نگاره های ایران زمین

بی شک سنگ نگاره های ایران نشان از تاریخی دور و دراز در این سرزمین دارند. نشان هایی از حیوانات ، انسان ها ، گیاهان و زندگی . همه و همه را می توان بر روی سنگ نگاره ها یافت و می توان ساعت ها بر روی آن ها مطالعه کرد و از طرق گوناگون به بررسی آن ها پرداخت. اما شاید نماد شناسی سنگ نگاره ها یکی از بهترین راه ها برای یافتن زبانی مشترک بین ما و کسانی که این نگاره ها را بر روی سنگ ها آفریده اند باشد. با نگاهی اجمالی بر نگاره ها می توان به سرعت یافت که نقش بز بیشترین نقش موجود بر روی این نگاره هاست.در مورد چرایی نقش بستن بز بر روی این سنگ نگاره ها تاکنون به صورت خلاصه به مواردی اشاره کرده اند ، مهم ترین و معروف ترین آن ها اشاره ای است به داستان آفرینش انسان ، داستان روییدن گیاهی با دو برگ ( احتمالا ریواس ) از نطفه ی کیومرث و هنگامی به صورت انسانی در دو جنس ( مشیه و مشیانه ) در آمد.بز کوهی در این داستان حیوانی است که از مشیه و مشیانه محافظت می کند و آن دو از شیر آن می نوشند. به همین دلیل فرض شده است که بز نشان باروری و رویش است .
نکته ی جالب اینجاست ، نقوش بز کوهی همواره در کنار سرچشمه های آب پیدا می شوند. فرقی نمی کند در کجای ایران به دنبال سنگ نگاره ها بگردید. در هر حال سرچشمه ی رود ها بهترین یاری دهنده برای پیدا کردن نگاره هاست 1 . آب نیز خود شروع رویش و باروری است ، آب زهدان همه ی عالم است ، بی دلیل نیست که الهه ی آب آناهید است .دوشیزه ای برومند ، زیبا و ... 2
پس نقوش بز مسلما به آب و سرچشمه های آن و باروری مرتبط بوده اند. با کمی مطالعه ی سنگ نگاره ها می توان به این امر رسید که عموما سنگ نگاره های اولیه و قدیمی تر تنها به نقش بز محدود می شده اند و در مناطقی که بعدا و در دوره های متاخر تر طرح هایی بر روی سنگ نگاره ها اضافه شده ( به مانند تیمره ی خمین ) نقوش دیگر مانند انسان و شتر و حتی نوشته هایی به زبان عربی نیز می توان پیدا کرد.3 با توجه به حروف شبه عیلامی که در بسیاری مناطق بر روی سنگ نگاره دیده میشود قدمت نگاره ها به دوران قبل از آریایی شدن ایران باز میگردد.بسیار پیش تر از زمانی که اسطوره ی آفرینش کیومرث توسط اورمزد بیان شود. ناگفته پیداست که اسطوره های آفرینش توسط اورمزد بیشتر در دوره ی ساسانیان بسط داده شده و رواج یافته ( هرچند که بسیار قدیمی تر می نمایند ) و در دوره های قبل تر از جمله هخامنشیان نشانی از اسطوره هایی که به گونه ای به دین زرتشت منتهی شوند یافت نمی شود. ( به عنوان مثال در هیچ نوشته ی هخامنشی نامی از زرتشت نیامده است ) در قبل از ساسانیان به راحتی می توان نشان میترایسم را پیدا کرد. هرچند با فرض این که کسانی که نگاره ها را خلق کرده اند از اسطوره ی کیومرث و ماجرای مشیه و مشیانه هم آگاهی داشته باشند ، چرا بایستی نقش بز را به عنوان نماد سرچشمه های آب در همه جا رسم کنند ؟ شاید رسم کردن نقش گاوی که به همراه کیومرث بوده محتمل تر بوده است!4
نکته ی جالب تر نقش زایندگی آب است ، آب همواره نشان زایندگی بوده است.سرچشمه ی زایندگی نیز مادینه است ، مادینه ای مقدس ، همواره در بسیاری از دین ها و اسطوره ها سرچشمه ی زندگی و باروری به صورت موجودی مادینه تصور می شده است.5 به ویژه در جوامع کشاورزی و مادر سالار که ارتباط بسیار نزدیک به طبیعت داشته اند. ( و عموما نوعی از ادیان طبیعت پرستی داشته اند = پگانیسم 6 ) به عنوان مثال آناهید که تحت عنوان خدای آب های نیرومند بی آلایش از او یاد می شود.
اما در سنگ نگاره ها عموما ما با طرح " بز کوهی نر" و" کل" و " اندرمیش "مواجهیم. چگونه بز نر می تواند نماد باوری و رویش باشد؟ بزی هایی با شاخ هایی بلند و سرکش ، از روی نگاره ها میتوان دریافت که انگار برای کسانی که این نقوش را می آفریده اند بلندتر بودن شاخ بزها به نوعی برتری داشته و میل بیشتری بوده تا بزهایی با شاخ های بلند تر نقش شوند. آیا مشیه و مشیانه از شیر بز کوهی نر می نوشیده اند؟
ربط این بز ها به داستان مشیه و مشیانه بسیار غیر محتمل می نماید.اما به هر حال بزها در کنار سرچشمه های آب قرار دارند و این واقعیتی است عینی. پس به واقع چرا این سنگ نگاره ها حک شده اند؟
جواب به این سوال مسلما دقیق و واضح نخواهد بود.هر چه گفته شود مجموعه ای از احتمالات است ، که مسلما هر چه اطلاعات جمع آوری شده بیشتر و دقیق تر باشد جواب نیز به واقعیت نزدیک تر است.
ابتدا از مشاهده ی نوع حکاکی ها شروع میکنیم.مسلما بایستی سنگ نگاره ها در دوره های گوناگونی حک شده باشند.اما با کمی مشاهده می توان قدیمی تر بودن بعضی را تشخیص داد.اختلاف رنگ ها ، و میزان هوازدگی با کمی دقت مشخص میشوند 7. و در مناطقی که سنگ نگاره ها عموما بکرتر هستند و کمتر نقوش جدید در کنار آن ها حک شده است می توان به راحتی به آنچه میخواهیم برسیم.
اولین چیزی که به ذهن خطور میکند شبیه بودن بز های رسم به شده به هم دیگر است.در مناطقی که فاصله ی بسیار از هم دارند بز ها همواره شبیه به هم رسم شده اند. و حتی نوع حکاکی ها نیز غالبا شبیه به یکدیگر می باشد8. و از همه مهم تر مناطقی که حکاکی ها انجام گرفته نیز یکسان می باشد ؛ همواره در سرچشمه ی رودها ؛ چیزی به ذهن آدم می رسد که آیا کسانی که این حکاکی ها را انجام داده اند آموزش دیده بودند؟ منظورم از آموزش دیدن ، گروهی آموزش دیده و اعزامی از طرف یک دولت برای انجام حکاکی ها نیست ، بیشتر منظورم نوعی از آموزش آیینی و مذهبی است.آموزشی مذهبی که مردم عادی دیده باشند و کار حکاکی ها آنقدر عمومی باشد که مردم به مانند فریضه ای عادی به آن پرداخته باشند. اما چرا در کنار سرچشمه های آب؟
ایران همواره سرزمین کم آبی بوده است ، و به علت کوهستانی بودن و شیب زیاد آبرفت رودخانه ها بسیار کم ته نشین میشده ، به همین خاطر زمین ها حاصلخیز نبوده است ، بر خلاف منطقه ی بین النهرین که زمین هایی هموار دارد و به همین خاطر آبرفت هایی بسیار حاصلخیز از ته نشین شدن گل و لای رودخانه ها در آنجا تشکیل شده است 9. پس وجود بز ها در ایران عموما به خاطر تشکر از آب نبوده است! و همین طور تشکر از بزی که به اجدادمان شیر داده است. بزها به خاطر ترس از خشکسالی و بی آبی آنجا قرار داشتند. به جای آناهید خدای مادینه ی زیبای آب های نیرومند ، بایستی به دنبال خدای خشکسالی رفت! در اینجا تیشتر قدعلم میکند. ماجرای تیشتریه و دیو خشمگین خشکسالی! اپوشه دیو خشکسالی است که عامل تباه کنندگی زمین است و تیشتر ( همان درخشان ترین ستاره ی آسمان10 ) به نبرد با اپوشه می رود. آن دو در هم می آمیزند و تشیتر شکست میخورد. تیشتر به نزد هورمزد می رود و علت ناکامی اش را کامل نبودن نیایش مردم و کافی نبودن قربانی ها بیان می کند! اهوره مزادا خود شخصا برای تیشتر قربانی میکند.و از آن پس همه ی مردم برای این که تیشتر بتواند بر خشکسالی فائق آید برای او قربانی میکردند. و پس از قربانی کردن برای تیشتر است که آب میتواند بی مانع در میان مزارع و رودها جاری شود. بسیار محتمل می نماید که بزهای نری که در کنار سرچشمه ی آب های جاری نقش شده اند ، نشانی از قربانیان انسان ها برای تیشتر باشند.قربانیانی که از ترس از خشکسالی به تیشتر اهدا شده اند و سنگ نگاره ها نشانی از آن ها برای یادآوری کردن به تیشتر است که ما برایت قربانی کرده ایم ، تو نیز آب ها را در رودها جاری کن.11
احتمال دیگری نیز بسیار واضح به چشم میخورد : ما ایرانی ها معتقدیم که همه ی اسطوره ها و داستان ها دنیا از ما شروع می شود ؛ هرچند که زیاد هم بیراه نیست ، به عنوان مثال تمامی ادیان امروزی جهان حتی ادیان سامی کاملا وابسته و شکل گرفته از میتراییسم هستند12 ؛ اما در دنیایی که به راحتی اسطوره های ما به همه جا میرفته است بعید نیست که اسطوره های دیگران نیز به نزد ما آمده باشد." کوروکوپیا " 13 شاخ وفور نعمت بود ، بزی که با شکستن شاخ هایش به زئوس غذا می داد ، شاخ های او مملو از میوه های جادویی بود ، داستانی شبیه به داستان مشیه و مشیانه با این تفاوت که شاخ های بلند بزهای نقش شده در این داستان توجیه پذیر ترند.
مورد دیگری که نمیتوان به راحتی ازکنار آن گذشت نیز "بفومت" 14 می باشد.خدایی که خودش سری شبیه به بز دارد. بزی با ریش و دو شاخ بلند ، بفومت خدای زاد و ولد و باروری است ، خدای نیروی جنسی در آیین های طبیعت پرستی.شاید بتوان گفت که بز همواره نشانی از قدرت جنسی بوده است ، به عنوان مثال در نشانه های هیروگلیف " آمون" 15 یا خدا مذکر باروری مصری نیز با سر بز رسم شده است.و شاخ های بلند همواره نشانه ای از بی بند و باری جنسی بوده است.یکی دیگری از حدس هایی که میتوان در مورد این بزهای با شاخ های بلند زد این است که نوعی نماد پگانی از رابطه ی جنسی و باروری بوده اند.16
مسلما دانسته های ما از این نقوش رازگونه بسیار ناچیز و اندک است ، مطالعه ی بیشتر نقوش ، بدست آوردن نشانه هایی از مردمانی که آن ها را حک کرده اند و تعیین سن دقیق نگاره ها با روش های پیشرفته میتواند راهگشای خوبی باشد برای کشف رموز آن ها.آنچه در این متون آوردم نگاهی نماد شناسانه به طرح بزها بود ، مسلما این نظریات نه کامل هستند و نه دقیق.بسیار خوشحال خواهم شد که نظر دیگر محققان و مورخان را نیز در مورد طرح ها بخوانم و بدانم . با این امید که با جمع بندی تمام نظرات بتوان به نظری دقیق تر و جامع تر دست یافت.
پانوشت ها :
1- به عنوان مثال میتوان به بررسی هایی که استاد ارجمند جناب آقای ناصری فرد در سنگ نگاره های طبس داشته اند اشاره کرد.
2- هیلنز- جان ، شناخت اساطیر ایران ، ترجمه ی ژاله آموزگار – احمد تفضلی ، نشر چشمه 1386، ص 38
3- در محوطه ی بزرگ سنگ نگاره های تیمره در خمین چند کتیبه به زبان عربی وجود دارد.
4- گاوی سفید همچون ماه ، که پس از پیروزی اهریمن از اندام های او 55 نوع غله و 12 نوع گیاه دارویی بر زمین رویید و نطفه ی او به ماه رسید و حیوانات مختلف را به وجود آورد.
5- به دو کتاب ارزشمند امان الله قرشی به نام های " ایران نامک" و " آب و کوه در اساطیر هند و ایرانی " مراجعه کنید.
6- Paganism به ادیانی که ریشه در طبیعت دارند و عموما ریشه ای قبل از ادیان سامی دارند اطلاق می شود.
7- از روش های دقیق تر میتوان اندازه گیری سن به کمک رادیوکربن را نام برد که متاسفانه تا جایی که اطلاع دارم در ایران این روش در مورد هیچ اثر باستانی مورد استفاده قرار نمیگیرد.
8- بیشترحکاکی ها به روش پیکسلی ، یعنی از قرار گرفتن نقاط در کنار هم به وجود آمده اند.
9- در تمامی سرزمین بین النهرین اخلاف ارتفاع به 10 متر میرسد و این یعنی آب ها با سرعتی بسیار کم حرکن میکنند و تماما آبرفتشان ته نشین می شود. این را مقایسه کنید با تهران که در شمال و جنوبش حدود 300 متر اختلاف ارتفاع داریم.
10- پر نور ترین ستاره ی آسمان که در صورت فلکی کلب اکبر یا سگ بزرگ قرار دارد.با نام های شباهنگ و شعرای یمانی نیز خوانده می شود و نام ماه تیر نیز از آن گرفته شده است.در مصر باستان مورد احترام بوده است ، طلوع آن با طغیان نیل همرام بوده.
11- شخصا با یک سنگ نگاره در منطقه ی گلپایگان برخورد کردم که طرحی شبیه به صورت فلکی جبار داشت ،( جبار کمی بالاتر از تیشتر در آسمان قرار دارد) و محل قرارگیری آن به گونه ای بود که صورت فلکی جبار را در هنگام اعتدال بهاری نشان میداد! و قسمت پایین سنگ شکسته بود.
12- پرستش میترا یا مهر ، تقریبا با کمی دقت میتوان تاثیر آن را بر تمامی ادیان جهان دید : غسل تعمید ، آیین عشا ربانی ، آب مقدس ، قربانی کردن و ... تماما از میتراییسم وارد دیگر ادیان شده است.حتی نوع خاص لباس پوشیدن روحانیان ادیان نیز ریشه در میتراییسم دارد.
13- Cornucopia
14- Baphomet
15- Amon
16- حتی واژه ی horny در زبان انگلیسی از horn به معنای شاخ مشتق شده است !

((برداشتی از مقاله جناب آقای مصطفی باوری آیین))

نماز در یهودیت

نماز در یهودیت (در عبری: تفیلا תפלות) و در جمع تفیلیم یا تفیلوت خوانده می‌شود. همچنین به تسمه‌ای که در حین نیایش به دور دست خود می‌بندند تفیلین گفته می‌شود. توضیحات دقیق در باب آن‌ها را می‌توان در سیدور یا بخش‌های میشنا کتب سنتی دعای دیانت یهودی جست.

یهودیان معمولا در هر روز سه نماز می خوانند و در روز شبات و سایر روزهای مقدس فرقه‌های ارتدکس و محافظه کار یک نماز اضافی هم به نام موساف خوانده می‌شود. نماز پنجمی هم به نام نئیلا وجود دارد که اکنون تنها در یوم کیپور دهمین روز از ماه تیشری که اوایل پاییز است خوانده می‌شود.می توان نماز را فرادی یا به جماعت یا به همراه منیان خواند. مثل نماز اسلامی در یهودیت هم نماز جماعت ارجح است و بخش‌هایی هم دارد که جز در جماعت اجرا نمی‌شود.

اکثر مراسم آیینی در یهودیت با ملودی سنتی به نام نیگون به حالت آوازی قرائت می‌شود. در هر کنیسه، سکویی کم ارتفاع وجود دارد که حزان بر فراز آن این مناجات را رهبری می‌کند.

یهودیان شرقی فعلی به ییدی دارند که داون Daven می‌گویند و همان معنای نماز خواندن می‌دهد و یهودیان ارتدوکس اشکنازی بسیار از آن استفاده می‌کنند.
 
 تعداد و زمان
در تلمود دو الف از رسالهٔ تعنیت می‌گوید: « خدا را با همه دلتان عبادت کنید

میمونید می‌نویسد: آن عبادت با حضور قلب همین نماز است. لذا نمازها را ,بودا شبا لو هم می‌خوانندکه یعنی عبادت از قلب و با قلب.

میمونید نماز را تکلیف عبادی تورایی می‌شناسد ولی زمان و تعداد آن را نه.

زنان اگر نماز بر ایشان واجب باشد تنها یکی از نمازها و ترجیحا صبح را را لزوما باید بخوانند و باقی اختیاری است. شرکت نکردن زنان در دیگر نمازها، نوعی معافیت محسوب می‌شود.

در تلمود (ماسخت براخوت 26ب) دو دلیلی برای سه گانه بودن نماز می‌آورد:

هر نماز برابر یک قربانی در هیکل بت همیقداش در قدیم است که یک تعمید در صبح یکی در عصر بوده‌است و آخر شب هم بقایای تعمید روزانه را می‌سوزاندند.
این نمازها یادگاری شاه پدران سه گانه هستند که طبق تورات ابراهیم صبح‌ها اسحق عصر‌ها و یعقوب شب‌ها نماز می‌خواندند اما حتی با تکیه بر این نظر زمان خواندن نمازها و نماز موساف هم بر اساس نظر قبلی تدوین و تشریع شده‌است. داوود و دانیال هم سه بار در روز نماز می‌خواندند.

در مزامیر داوود آمده است: « صبح و عصر شب می‌گریم و عبودیت می‌کنم و او صدایم را خواهد شنید»

در کتاب دانیال آمده: « پنجره اش رو به اورشلیم باز بود و او سه بار در روز زانو می‌زد و عبادت می‌کرد و چونان همیشه خدایش را شکر می‌کرد»

یهودیت ارتدوکس می‌گوید هلاخا فقه یهود ایجاب می‌کند مرد یهودی هر روز سه نماز در شبات و روزهای مقدس چهار بار و در یوم کیپور پنج بار نماز بگذارد.

زنان یهودی راتدوکس ملزم به ادای تنها یکی از نمازها آن هم بدون رعایت زمان هستند. در یهودیت محافظه کار هم تعداد نمازها اجباری تلقی می‌شود. از سال دو هزار قرار بر این شد که زنان هم همان تعداد نمازها را به جماعت در همان زمان که مردان می‌خوانند باید

بخوانند به استثنای گروه‌های سنتی و افراد جدا از قوم و جمع. در یهودیت اصلاح طلب هلاخا الزام آور نیست و زمان نمازها اختیاری است.

 متن و زبان
 
زنان در حال نماز خواندن در دالان دیوار غربی، نزدیک ترین نقطه به قدس الأقداس که زنان می‌توانند در آن حضور یابند.میمونید(میشنه تورا 1:4) می‌گوید یهودیان تا قبل از تبعید بابلی نمازها را خودشان ترکیب می‌کردند و می‌ساختند و ادا می‌نمودند. اما بعد از تبعید دانایان

سنهدرین نتیجه گرفتند که دیگر افراد نمی‌توانند خودشون نماز بسازند لذا ن‌ها سیدور از جمله امیدا را تهیه کرده و نوشتند.

زبان این بخش‌ها به وضوح متعلق به دوران هیکل دوم است اما اصطلاحات تورایی هم در آن یافت می‌شود و بر اساس فتوای ربایان در نماز نباید اصطلاح میشنایی یا ربایی جز آن چه در میشنا آمده وجود داشته باشد. شرف دو هزار سال گذشته بین فرق مختلف یهودیت

تفاوت‌های جزئی بسیاری در نحوهٔ نماز گزاردنشان به وجود آمده‌است و هر فرقه‌ای نوساخ یا متون عملی و عبادی خودش را دارد. بزرگ ترین تفاوت‌ها علی رغم وجود گروه‌های دیگری چون یهودیان خصیدی و یمنی بین سفاردیم و اشکنازیم وجود دارد.

هلاخا می‌گوید تمام نمازهای فرادی و جماعت باید به هر زبانی که نمازگزار می‌فهمد خوانده شود با این حال سنت بسیاری کنست‌های ارتدوکس اشکنازی زبان عبری -عبری اشکنازی- را برای نمازهایشان ترجیح می‌دهند باستثنای برخی نمازها مثل کادیش که از ابتدا به زبان

آرامی خوانده می‌شده‌است و مواعظ که به زبان محلی صورت می‌گیرد. ارتدوکس‌های سفاردی زبان لادینو یا پرتقالی و کنست‌های محافظه کار و اصلاح طلب هم زبان محلی را را به کار می‌برند.

 حد نصاب نماز جماعت
نماز فرادی مقبول است اما بهتر است با اقلا ده نفر بالغ یعنی مرد یهودی بالای سیزده سال که برمیتصوا گرفته باشد خوانده شود. معمولا زنان چون ملزم به نماز نبودند جزو این مینیان یا جماعت شمرده نمی‌شدند و حساب نبودند اما در 1973 یهودیت محافظه کار آن‌ها جزو

جماعت شمرد و برخی فرق پذیرفتند و برخی نه. فرقهٔ اصلاح طلب که که جماعت را اجباری می‌گیرند زنان را در برخی نمازها می‌شمرند اما در ارتدوکس زنان تنها در برخی نمازها از جمله بیرخات هاگومل که برای زن و مرد به صورت جمعی لازم است. بهتر است هر کسی

همیشه در مکان ثابتی از کنست به عبادت بایستد که برای او موسوم به ماقوم قاووئاست.

 تمرکز


کاوانا یا تمرکز برای ادای نماز لازم است. خط اول دعای شمع اسراییل و بند اول نوزده بند امیدا اگر بی کاوانا ادا شود باطل است.

 روزهای هفته

 شاخاریت
شاخاریت نماز صبح است. هلاخا می‌گوید شاخاریت در سه -شمع- یا -امیدا- چهار ساعت اول روز باید خوانده شود. ساعت یعنی یک دوازدهم زمان بین طلوع و غروب آفتاب که ممکن است تابستان و زمستان از چهل و پنج دقیقه تا یک ساعت و ربع یعنی به مقدار نیم ساعت

تغییر کند.

با برخاستن از خوب دعایی خوانده می‌شود تلیس کوتون و تلیت بر سر انداخته می‌شود و تفیلین بر سر و دست بسته می‌شود.ابتدابیرخوت هاشاخار خوانده می‌شود. در یهودیت ارتدوکس بعد از این، نوشته‌های ربینی و تورایی و بعد کادیش خوانده می‌شود. سپس پسوکی دزیمرا

که مزامیر 100 تا 145 یا 150و دعای یهی خوود و دعای دریا14 و 15 از سفر خروج توراست خوانده می‌شود . سپس شمع و امیدا یا اسره شمونه که نوزده دعا در خورد دارد خوانده می‌شود. سپس تاخانوم اما فقط روزهایی که جشن نیست خوانده می‌شود.

دوشنبه و سه شنبه بعد از این بخشی از توراه و بعد تاخانوم بلندی خوانده می‌شود. سپس دعای آخر و علینو و بعد کادیش عزاداران خوانده می‌شود.

 مینخا
نیم ساعت بعد از ظهر هلاخایی مینخا خوانده می‌شود. مینا گدولا بعد از مینخا کاتانا که دو و نیم ساعت هلاخایی بعد از آغاز شب خواند می‌شود. خوب است نماز پیش از غروب به پایان برسد اما برخی ادای آن را تا شب تجویز می‌کنند.

یهودیان اسپانیا و ایتالیا مینخا را با ایهٔ پنج مزمور هشتاد و چهار و کوربانوت ایات یک تا هشت از باب بیست و هشت سفر اعداد شروع می‌کنند و با پیتوم هاکتورت ادامه می‌دهند. بخش آغازین با ایات سه و چهار ملاکی شروع می‌شود اشکنازهای غربی تنها کوربانوت را

می‌خوانند. آشری شامل ایهٔ پنج باب هشتاد و چهار مزامیر و کل مزمور صد و چهل و پنج خوانده می‌شود و بلافاصله پس از آن خاتزی کادیش -کادیش تا نیمه-و شمونه اسره یا به جای آن امیدا خوانده می‌شود.سپس ذکر خاص تاخانوم یا تضرع صورت می‌گیرد و سپس کل

کادیش خوانده می‌شود. سفاردیم مزمور 67 یا 93 را هم می‌خوانندو پس از آن کادیش سوگوار را. در بسیاری فرق مدرن پس از این علینو قرار دارد و اشکنازیم پس از آن کادیش سوگوار را می‌خوانند.

در تیشعه بآو که نهم ماه آب و زمان روزهٔ سالیانه‌است برای خواندن مینخا تلیت و تفیلین پوشیده می‌شود و امام جماعت هم در زمان نماز و در طول ایام روزه باید تلیت بر سر و تن کند.

معاریو/عارویت نماز عصر
در بسیاری فرقه‌ها نماز ظهر و عصر بلافاصله خوانده می‌شود تا مردم لازم نباشد مجدد راهی کنست شوند. ویلنا گون با این طریقه مخالف بود و پیروانش معاریو را پس از آغاز شب می‌خوانند.

این نماز با بارخو یا اذان یهودیان که ندایی برای فراخواندن مومنین به نماز است آغاز می‌شود سپس یک دعا بعد شمع ییسرائل و بعد از آن باز دعایی دیگر.اشکنازهای خارج از اسراییل بعد از آن دعای باروخ آودنای لعولام را می‌خوانند.

سپس نیم کادیش بعد شمونه اسره یا امیدا و بعد کادیش کامل. سفاردیان بعد از آن مزمور 121 بعد کادیش سوگوار بعد بارخو و بعد علینو را می‌خوانند. اسکنازهای خارج از اسراییل نه مزمور 121 می‌خوانند و نه بارخو را تکرار می‌کنند بلکه مستقیم علینو و بعد کادیش

سوگوار را می‌خوانند و اگر در اسراییل باشند بعد از کادیش سوگوار بارخو می‌خوانند.

شبات
جمعه شب
نماز شبات هنگام جمعه شب با مینخا شروع می‌شود و در بعضی فرق غزل غزل‌ها خوانده می‌شود که کوچک ترین کتاب توراست و 117 ایه بیشتر ندارد و بعد در اکثر فرق کابالات شبات خوانده می‌شود که مقدمهٔ عرفانی مراسم شبات است و قبالاییان در قرن شانزدهم آن را

تنظیم نموده‌اند. این کلمهٔ عبری یعنی دریافت شبات و در برخی جوامع یدید نفش که خود غزل ایینی معروفی است معرف آن معناست. حاوی شش غزل است 29 و 95 و 96 و 97 و 98 و 99 که نماد شش روز هفته‌است و سپس لخا دودی به معنای بیا عزیزم خوانده می‌شود

شعری که شالومو هالوی آلکابتز در قرن شانزدهم بر اساس سخنان هانینا تنظیم نمود. برای خواندن آن می‌ایستند و رو به درب باز می‌کنند تا ورود شبات را تبریک گفته و استقبال کنند.

کابالات شبات با خواندن مزمور 29 -که اشاره به پذیرش الزامات شبت دارد- و بعد مزمور 93 به پایان می‌رسد. بسیاری گروه‌ها قسمتی را برای مطالعه در این مقام در نظر می‌گیرند مثل بامه مادلیکنی یا امار ریبی العازار و بعد از ان هم که زمان خواندن معاریو است برخی

گروه‌ها می‌گویند ان مطالعات زمانش بعد از ادای معاریو است در بعضی گروه‌ها هم در اینجا خواندن قسمتی از زهر را تجویز می‌کنند که مجموعه‌ای است از کتب قبالایی.

دعای شمع که جمعه شب خوانده می‌شود کمی با همان دعا که در سول هفته خوانده می‌شود فرق دارد بیشتر در قسمت پایانی هاشکیونو و حذف باروخ ادونای لعولام در فرقه‌هایی که اگر آن را نخوانند این را می‌خوانند. بین یهودیان ایتالیا نسخه‌های مختلفی از دعای معاریو

عاراویم -آغاز عاشر کیلا در جمعه شب- و اهاوات عولام وجود دارد.
بسیاری افراد در این زمان شبات را با وشمرو -ایات 16 و 17 از باب 31 خروج- جشن می‌گیرند. این یک سنت قبالایی لورانی است که در این زمان تورا بخوانند و تا پیش از قرن شانزدهم اتفاق نیم افتادو لذا در فرقه‌هایی که کمتر از قبالا تاثیر پذیرفته‌اند مثل یهمنی‌های بلدی

و مخالفین قرائت سیدور اضافی بر اساس قبالا مثل پیروان ویلنا گون کمتر دیده می‌شود.

امیدا در شبات کوتاه و تنها یک بار اما به صورت کامل خوانده می‌شود. بعد حزان خلاصه‌ای از امیدا را به نام ماجن عاووت شامل هفت دعا تکرار می‌کند.
در این جا در برخی کنست‌های اشکنازی ارتدوکس بخش دوم رسالهٔ شبات میشنا به نام بامه مادلیکین در اینجا خوانده می‌شود و نه زودتر. در کنست‌های اشکنازی و برخی کنست‌های سفاردی کیدوش خوانده می‌شود. سپس علینو می‌خوانند. بیشتر کنست‌های اشکنازی و برخی

سفاردیم با ییگدال مراسم را به پایان می‌برند که برداشت شعری از موسی بن میمون است و حوای سیزده اصل ایمان یهودیان. سایر اشکنازیم به جای آن ادون عولام می‌خوانند.

 شاخاریت
شاخاریت شبات با روزهای معمول هفنته فقری نمی‌کند. فقط مزمور صدم مزمور لتودا حذف می‌شود چرا که در روزهای هیکل ییروشالاییم نمی‌شد قربانی شکرگزاری تقدیم کرد. اشکنازیم به جای ان مزامیر 19 و 34 و 90 و 91 و 135 و 136 و 33 و 92 و93 را یم

خوانند. سفاردیم دسوترات دیگری دارند مزامیر دیگری می‌خوانند و دو غزل دینی دیگر. در انتهای پسوکی دزیمرا دعای نیشمات خوانده می‌شود. دعاهای قبل از شمع مفصل تر می‌شوند و سرود ال ادون را هم که معمولا گروهی خوانده می‌شود در بر می‌گیرد. چهارمین دعای

شاخاریت امیدا با ییسمخ موشه شروع می‌شود. تومارر تورا از هخال خارج می‌شود و بخش هفتگی ان قرائت می‌شود و بعد هفتارا که گزینه‌ای از متون تورایی که شمال اعترا فبه سیزده اصل ایمان یهوی سات را می‌خوانند.

بعد از خواندن تورا س هدعا برای جامعه خوانده می‌شود. دو دعای اولی یکوم پورکان است که در بابل به آرامی ساخته شده‌است و شبیه می‌شبراخ است که پس از آن می‌آید و در مورد خدام کنست است. سفاردیم بخش بزرگی از یکوم پورکان را نمی‌خوانند. سپس در بیشتر

کنست‌ها دعایی برای دولت آن کشور، برای صلح و برای کشور اسراییل خوانده می‌شود.
سپس آشری خوانده شده و تورا در کنست می‌گردد و به هخال باز می‌گردد. برخی فرقه‌ها اجازه می‌دهند کودکان تومار تورا را در زمان حرکتش به دور کنست ببوسند. در برخی کنست‌های اتدوکس در این زمان ربای یا یک مومن تعلیم دیده برای مردم در مورد تورا موعظه‌ای

می‌کند. در یشیوا‌ها وعظ شنبه شب ایراد می‌شود.

 موساف
موساف با آرام خواندن امیدا شروع می‌شود. سپس مجددا جمعی خوانده می‌شود و کدوشا هم به آن اضافه می‌شود. سپس تیکانتا شبت در مورد تقدس شبات و بعد بخش‌هایی از سفر اعداد در مورد قربانی‌هایی که در هیکل بت همیقداش صورت می‌گرفت. سپس ییسمخو،

الوهینو، و رتزی خوانده می‌شوند. پس از امیدا کادیش کامل و بعد این که الوهینو خوانده می‌شود.

ارتدوکس‌ها بعد از این بخشی از تلمود را می‌خوانند که در مورد پیتوم هاکتوره‌است و نیز مزامیر روزانه‌ای را که در هیکل بت همیقداش خوانده می‌شد. یهودیان محافظه کار گاهی و تجدد طلبان همیشه این دعاها را خذف می‌کنند.
نماز موساف باکادیش ربای، علینو و سپس کادیش سوگوار به اوج می‌رسد. برخی کنست‌ها بعد از این آنئیم زمیروت می‌خوانند سرود شکوه، کادیش سوگوار، مزمور روزانه و بعد ادون عولام یا ییگدال.

 مینخا
مینخا با آشری و دعای اووا لزیون شروع می‌شود که بعد از ان قسمت هفتگی بعدی از تومار تورا خوانده می‌شود. سپس امیدا که دعای وسطی آن با اتا اخاد شروع می‌شود.

برخی گروه‌ها در زمستان –از سوکوت تا پسح- بعد از امیدا، بارخی نفشی یا مزامیر 104 و 120 تا 134 را می‌خوانند. در تابستان –از پسح تا روش هاشانا- هر شبات به جای بارخی نفشی یک بخش از عاووت خوانده می‌شود.

 معاریو
معاریو هفتگی شب شبات خوانده می‌شود که که با ویهی نوئام وییتن لخا و هاودالا به پایان می‌رسد. اما ماهاریل یعقوب مولین روحانی آلمانی می‌گوید بر اساس تلمود این حرکت باید صورت بگیرد چنان که ربای آکیوا چنان با قوت شوکلن می‌کرد که در پایان نماز در به طرف

دیگر اتاق رسیده بود-ماسخت براخوت تلمود- در بسیاری فرقه‌ها تزداکه یا صدقه در زمان نماز صبح و بعد از ظهر داده می‌شود.

 نقش زنان
زنان یهودی در حال نماز خواندن در برابر دیوار غربی، دهه 1990در لیبرال ترین اشکال یهودیت ارتدوکس زنان و مردان باید جدا ازهم بنشینند و مخیتزا یا حجابی بین ایشان باشد. یهودیان محافظه کار یا مازورتی و اصلاح طلب و تجدد طلب همه می‌گویند زنان و مردان به

صورت مختلط بنشینند.

یهودیان هاردی و مدرن می‌گویند زنان نمی‌تواند امام نماز جماعت باشند اما یهودیان محافظه کار اعتقاد دارند امامت نماز بر مکلفین به نماز ممکن است و زنان مکلف نبوده اند با این حال زنان یهودی این دوران خود به صورت داوطلبانه این مسوولیت را پذیرفته اند لذا

امامت نماز جماعت برایشان بلامانع است.

جناح روشنفکر یهودیت ارتدوکس مدرن در بابا نقش تاریخی و امروزین زنان در کنار متون هلاخایی این سه فرض را مطرح می‌کند:
چون زنان در ایام هیکل ملزم به انجام برخی قربانی ها بودند امروز هم در همان نمازها ملزم به نماز و مجاز به امامت هستند و در مینیان شمرده می‌شوند. بیرخوت هاگومل از آن نمازهاست.
چون برخی نمازها بعد از الزام تلمود برای نماز مردان به وجود آمد آن نمازها برای افراد اختیاری است پس زنان می‌توانند امام جماعت باشند و مینیان هم نیاز نیست پسوکی دزیمرا و کابالات شبات از این دسته است.
در مواردی که تلمود می‌گوید زنان می‌توانند امام باشند اما برای رعایت شون فرقه چنین نمی‌کنند خوب امروزه فرقه مجاز است آن شان را ترک کند و زن امامت جماعت کند. تورا خوانی شبات از این دعاهاست. این که زنان می‌توانند امام دعای خروج تورا از هخال و بازگشت

به آن در شبات باشند نیز ریشه در این دارد که آیا می‌توانند در دعای تورا خوانی شرکت کنند یا نه

برخی روزها و مناسبات یهودیان

پسح: جشن بهار کلیمیان

پـِسَح یا فصح هم نماد آزادی است و هم شکل‌گیری قوم یهود. در تمام جهان، قوم یهود را با این عید می‌شناسند. همه ساله با فرارسیدن پانزدهم ماه عبری نیسان در فصل بهار، یهودیان سراسر جهان با برگزاری یکی از مهم‌ترین اعیاد مذهبی خود، یعنی "پسح" خروج از مصر و آزادی اجداد خود را یادآوری می‌کنند.

نام پِسَح از واژه‌ای در تورات که با لفظ "پاسَح" آمده به معنی گذر کردن، جستن و رحم کردن گرفته شده است و به نام‌های دیگری نیز خوانده شده که این اسم‌ها به این دلیل است:

عید فطیر یا مصاها: از آنجا که یهودیان هنگام خروج از مصر فرصت کافی برای تهیه خمیر جهت پخت نان نداشتند،

ناگزیر از خمیر ترش نشده "فطیر" استفاده کردند و نان فطیر ساختند که در زبان عبری "مَصا" نام دارد و یهودیان در این عید تنها مجاز به استفاده این نوع نان هستند.

عید جشن بهار: این عید همواره در فصل بهار واقع می‌شود، بنابراین آن را جشن بهار نیز می‌نامند.

جشن آزادی: این عید، جشن آزادی بنی‌اسرائیل از مصر است.

نزدیکی عید پسح با نوروز موجب شده است که مراسم پسح در میان ایرانیان کلیمی با شکوه و مراسم ویژه‌ای انجام شود و افزون بر مراسم مذهبی، سنت‌های جاری نوروز، از جمله دید و بازدید خانواده‌ها اجرا شود.

 مراسم شب پسح

در شب‌های اول و دوم پسح، مراسم خاصی در خانه و با حضور اعضای خانواده برگزار می‌شود که شامل قرائت دعای مخصوص یائین (شراب مقدس)، خوردن مصا (نان فطیر) و سبزی تلخ و تعریف وقایع خروج از مصر و خواندن متونی در ستایش خداست که دلیل انجام این مراسم به این علت است:

قرائت دعای ویژه یائین (شراب مقدس): مانند شب‌های شنبه و سایر اعیاد، شروع مراسم سفره با تقدیس است. در این شب در چهار مرحله یائین نوشیده می‌شود که نشانگر شادی و سرور به خاطر فرمان خداست.

شستن دست‌ها: مانند شروع مراسم با طهارت دست‌ها، سال نو نیز با طهارت قلب‌ها شروع خواهد شد.

خوردن کرفس: سبزی، سمبل تجدید حیات نباتات در آغاز بهار است که اشاره‌ای است به شروع حیاتِ نوین بنی‌اسرائیل

پس از آزادی، که این عید هم در فصل بهار واقع شده است.

سه عدد مصا: بر سر سفره این شب، سه قرص مصا به یادبود سه جد بنی‌اسرائیل، یعنی ابراهیم، اسحاق و یعقوب قرار دارد.

تعریف وقایع خروج از مصر: تمامی اهمیت این عید و مراسم به این بخش تعلق دارد. هَگادا کتابی است که هم طریقه

مراسم و هم شرح این وقایع را به طور کامل توضیح داده است. این قسمت را باید بزرگ‌ترین فرد حاضر در جمع اجرا کند، ولی برای کودکان هم مراسم خاصی وجود دارد. هگادا برای همه انسان‌ها با درک و فهم‌های متفاوت تنظیم شده است. این کتاب به زبان عبری است و برای اشخاصی که عبری بلد نیستند در ایران ترجمه فارسی نیز وجود دارد. دعا بر

نان: این بخش جزو احکام معمول یهود است که قبل از خوردن نان بر آن می‌خوانند. سبزی تلخ: خوردن سبزی تلخ نشانه

چشیدن و احساس تلخی‌هایی است که بنی‌اسرائیل در دوران بندگی مصر متحمل شده‌اند.

پیچیدن لقمه: در این سنت لقمه‌ای حاوی مصا، سبزی تلخ و حَروَست پیچیده و خورده می‌شود. حروست نوعی خوراکی

معمول این عید، شبیه به گِل است و نشانه کار گل‌ مالی و خشت‌زنی عبرانیان است.

صرف شام: در این قسمت شام صرف می‌شود.

گفتن دعای پس از غذا: طبق سنت یهودیان، بعد از خوردن غذا دعای مخصوصی خوانده می‌شود. مدح و ثنا – رضایت

الهی: در این دعاها یهودیان از خدا به خاطر نعمت‌هایی که به آن‌ها داده تشکر می‌کنند.

روزهای پسح

ایام پسح ۸ روز (در کشور اسرائیل 7 روز) ادامه دارد به دلیل این که پانزدهم ماه نیسان که آغاز این جشن است، روزی است که بنی‌اسرائیل از مصر خارج می‌شوند و روز هفتم زمانی است که قوم بنی‌اسرائیل به دریای سرخ می‌رسد. چند روز قبل از شروع این عید، همه یهودیان موظفند محل زندگی خود را از حامص پاک کنند.

حامص در زبان عبری به معنای خمیر (از انواع گندم و جو) ور آمده یا هر چیزی که از آن تهیه شده و یا حاوی اندکی از آن باشد است. در ایران، کلیمیان در اجرای این مراسم آزاد هستند و دانش‌آموزان و سربازهای کلیمی در این روزها تعطیلند.

--------------------------------------------------------------

روش هشانا (عبری: ראש השנה به معنای اول سال)، در روز اول و دوم ماه عبری تیشری واقع می‌شود و عیدی است

 

که نمود شروع سال یهودی است


این عید بنا به معانی مختلفی که به آن داده شده به نامهای روز داوری یا روز یادبود یا روز نواختن شوفار نیز معروف است.

یوم تروآ: روز نواختن شوفار

تورات روش هشانا را با این نام معرفی می‌کند و آن را روز نخست از ماه هفتم تقویم توراتی می‌داند نواختن شوفار

امروزه هم مهم‌ترین مشخصه روش هشانا به شمار می‌رود.

یوم هادین: روز داوری

در این روز سرنوشت هر شخص تا پایان سال تعیین می‌شود

یوم هزیکارون: روز یادبود

یادآوری نواختن شوفار و نیز کسانی که درگذشته‌اندو همچنین روز آفرینش جهان و آدم

عید سال نو ابتدای ده روز توبه به شمار می‌آید. بنا به روایات یهودی این عید روز آفرینش حضرت آدم را خاطر نشان می‌کند. که در آن تقدیر هر موجودی در سال جدید تعیین می‌شود. مثل اینکه، بنا به تجسم تصویری شاعر، در این روز سرنوشت او در کتابی که در حضور پرودگار عالم داور تمام زمین گذاشته شده نوشته و مهر می‌شود. خداوند در این روز، زندگیِ سالِ جدیدِ جامعه و افراد را بر اساس اعمال سال گذشتهٔ آنها تعیین می‌نماید. از این رو برای کلیمیان، دو روز روش‌هشانا تعطیل کامل مقرر شده است و آنان با حضور در کنیساها و اجرای مراسم ویژه، سرنوشت نیک و سعادتمندانه را از خداوند تقاضا می‌کنند.

 غذاهای جشن

در شب این عید مرسوم است خوراک‌های مخصوصی که جنبه نمادین(از نظر معنای عبری) دارد می‌خورند.

عسل: طبق رسوم سیبی را درون عسل می‌زنند و این دعا را می‌خوانند:
יהי רצון שתתחדש עלינו שנה טובה ומתוקה سال نو برای ما به خواست تو قرین آرامش باشد.

سیب: میوه پاییزی گرد، نماد گردش سال است.
نان هالا: در اشکال مختلف و بخصوص شکل گرد و گاه به شکل نردبان، با این امید که نیایشها به کمک آن به آسمان برسد.
ماهی: به خاطر سرعتشان در تکثیر و تولید مثل. طبق رسم سر ماهی را می‌خورند تا همیشه در سر باشند و نه ته.
انار که طبق سنت یهودی 613 دانه دارد درست به اندازه شمار بخش‌های تورات.
انار می‌خورند تا مثل دانه‌های انار، مملو از صواب باشند. (یعنی همواره برای اطاعت از احکام و اجرای اوامر الهی آماده باشند.)

مربا: مربای میوه‌های گوناگون را می‌چشند و می‌خورند به خاطر شیرینی آن و نیز بابت برکاتی که در نهاد میوه‌های متفاوت قرار دارد.
کدو: با خوردن کدو از درگاه خداوند خواستارند که اگر تقدیرِ بدی صادر شده، آنرا نابود کرده و شایستگی اعمال نیکِ‌شان به درگاه خدا اعلام گردد.
لوبیا: لوبیا می‌خورند تا سعادت و موفقیت‌های‌شان افزایش یابند، تا همواره مشغول کارهای نیک باشند.
گوشت کله بره: گوشت کله بره می‌خورند تا بزرگ و سردار باشند و زیردست دشمنان و کافران نگردند و جان نثاریِ

اسحق فرزند ابراهیم را بخاطر بیاورند.
چغندر: چغندر می‌خورند که دشمنان و همه بدخواهان پیروان مکتب توحید از این جهان معدوم گردند.
شُش (ریه): شش می‌خورند تا گناهان‌شان، مثل ریه (شش) سبک وزن باشند.
------------------------------------------------------------------

یوم کیپور (به انگلیسی: ‎Yom Kippur ‏) جنگی است که به دلیل اتفاق افتادن در ماه اکتبر ۱۹۷۳ به جنگ اکتبر نیز معروف است، و میان دولتهای عربی و اسرائیل اتفاق افتاد.

در پی این اتفاق کشورهای عربی؛ مصر؛ عراق و سوریه به همراه اردن به جنگ علیه اسرائیل پرداختند و فروش نفت به آنرا متوقف کردند .دولت شاهنشاهی ایران فروش نفت به اسرائیل را ادامه داد و این کشور را از زیر فشار اقتصادی خارج کرد ؛ آمریکا نیز با ایجاد یک بندر هوایی از طریق لیسبون به اسرائیل اسلحه می فروخت .گفتنی است دولتهای عربی با وجود پیروزیهایی ابتدایی طی ۲۰ روز جنگ نتوانستند اسرائیل را شکست دهند

-------------------------------------------------------------------------

عید حنوکا(برگرفته از نارنج دات کام)

پس از آبادی بت همیقداش دوم، حدود سال 300 قبل از میلاد قدرت جدیدی از اروپا کم کم پا گرفت که کلیه امپراطوری زمان خویش را به چالش می کشید و این پدیده جدید قدرتی نبود به جز قدرت فاتحان یونانی و تمدنی که به عنوان هلنیسم نامیده شد.این قدرت جدید برای اولین بار قسمت بزرگی از آسیا را تسخیر نمود که از آن جمله حکومت یهودا در سرزمین مقدس بود.

پس از حکمرانی یونانیان بر سرزمین یهودا (اسرائیل)، حاکمیت آنان تاثیرات متفاوتی بر یهودیان گذاشت. فرهنگ و تمدن یونان به خاطر ظرافت و زیبایی ظاهری خود فکر گروهی از یهودیان را به خود معطوف داشت.تهاجم یونانیان به کشور یهودا یک تهاجم نظامی و جنگ کلاسیک نبود بلکه تهاجم به فرهنگ و آداب و رسوم و اعتقادات دینی و مذهبی یک قوم بود.

یونانیان به وجود خدای حقیقی و یکتا اعتقادی نداشتند و برای هر پدیده ای یک خدا و الهه خاصی را می پرستیدند. ولی در زمینه های مختلف مانند هنرهای زیبا، فلسفه، ادبیات و علوم دیگر پیشرفت های شایان توجهی کرده بودند که متاسفانه گروهی از یهودیان آن زمان تحت تاثیر فرهنگ و آداب و رسوم یونانیان قرار گرفتند و کلیه کارهای آنان را الگو و نمونه کارهای خویش قرار دادند و از فرهنگ و رسوم خویش دست برداشتند که تاریخ به این دسته، لقب هلنیست (پیروان فرهنگ و تمدن یونان) داده است.در مقابل افکار و اعتقادات «هلنیست»ها گروهی از یهودیان به مبارزه برخاستند که مشهور به «حَسیدیم»می باشند و به تورات و حفظ و اجرای فرامین آن ایمان کامل داشتند. حسیدیم به معنی پارسایان و پرهیزکاران است.

در زمانی که کشور کوچک یهود تحت سلطه سلوکیان سوریه قرار داشت، پادشاهی یونانی به نام آنتیوخوس به پادشاهی رسید و زمام امور کشور را به دست گرفته و سعی داشت یهودیت را به طور کامل از ریشه قطع نماید و به جای آن فرهنگ و آداب و رسوم یونانی را جایگزین نماید. در این راستا اولین و زشترین عملی که انجام داد صدور فرمانی بود که به موجب آن معبد بیت همیقداش به معبد زئوس (خدای یونانیان) تبدیل می شد. سربازان آنتیوخوس مجسمه ی زئوس را به درون معبد بردند و به افتخار خدای خود، قربانگاهی در آنجا بنا نموده و کلیه ی یهودیان را مجبور به پیروی از مراسم و رسوم خود کردند. ولی گروه کثیری از یهودیان با فرار به اطراف اورشلیم و پنهان شدن در کوه ها و غارها تصمیم گرفتند در حفظ ایمان خویش بکوشند و از فرمان ها و قوانین یونانیان سرباز زنند. در این راه جهت مقدس نمودن نام خدا بسیاری از یهودیان با فجیع ترین وضعی به شهادت رسیدند که معروف ترین آنها، زنی یهودی به نام «حنا/ و هفت پسرانش می باشد که به دلیل تعظیم نکردن به خدای یونانیان همگی کشته شدند.

زمانی که معبد بت همیقداش به عبادتگاه زئوس تبدیل شده بود، یکی از روحانیون بزرگ یهود به نام «متتیا حشمونایی» به همراه پنج پسرانش از اورشلیم گریخت و در روستایی در شمال به نام «مودیعین» سکونت یافت. وی در آنجا پس از جمع نمودن گروهی از یهودیان، اولین شورش خویش را علیه امپراطوری قدرتمند و نیرومند آنتیوخوس شروع نمود و به پیروزی های چشمگیری هم نایل آمد.

پس از مرگ متتیا، یکی از فرزندانش به نام یهودا، فرماندهی یهودیان را علیه یونانیان به دست گرفت. وی به علت ضربات مهلک و کوبنده ای که به دشمنان وارد ساخته بود بعدها به نام یهودای مکابی یعنی «یهودای کوبنده» شهرت یافت. او جمله ای معروف از تورات را به معنی «چه کسی در حد توانایی توست ای خدا» سرلوحه ی خود قرار داد. بلاخره پس از جنگ های متوالی و دشوار، یهودای مکابی و یارانش موفق شدند در سال 165 قبل از میلاد به اورشلیم وارد شده و با شادی و هلهله به بت همیقداش دست یابند. ولی با دیدن آن همه بی حرمتی که یونانیان بر معبد بت همیقداش انجام داده بودند شادی آنان به حزن و اندوه تبدیل شد، و کلیه ی ظروف و مکان های مقدس ناپاک گشته بود.

ولی آنان به امید و توکل خدا و با کمک یکدیگر موفق شدند بت همیقداش را پاک و مقدس کنن و ظروف تازه ای بسازند. ولی هنگامی که خواستند «منورا» یعنی شمع دان هفت شاخه طلا که باید شب و روز در بت همیقداش روشن باشد را بیافروزند، تنها یک ظرف کوچک روغن زیتون که ممهور به مهر کاهن اعظم بود و از دسترس یونانیان دور مانده بود پیدا کردند و به خیال این که این روغن پاک به سختی ممکن است تا پایان شب دوام بیاورد، منورای بزرگ را روشن نمودند. اما بر اثر معجزه ی الهی آن مقدار کم روغن پاک به مدت هشت شبانه روز دوام یافت و تا زمانی که آنها مجددا موفق به تیه روغن مطهر شدند، منورای بزرگ روشن ماند.

در روز 25 ماه عبری کیسلو در همان ایامی که آنتیوخوس ستمگری علیه یهودیان را آغاز کرده بود معبد بت همیقداش به دست مکابیان مومن مجددا افتتاح شد.امروزه یهودیان سراسر جهان، در 25 ماه عبری کیسلو جشن «حنوکا» را به مناسبت افتتاح مجدد معبد بت همیقداش به دست مکابیان در سال 165 قبل از میلاد جشن می گیرند. و به مدت هشت شبانه روز در منورا (شمع دان مخصوص) شمع روشن می کنند. هنگام روشن کردن شمع ها دو دعای ویژه گفته می شود: یکی دعای روشن کردن شمع های حنوکا و دیگری دعای «که برای پدران ما معجزه ها کرد». پس از روشن کردن شمع ها ترانه ی «خداوند صخره نجات من است» خوانده می شود.
امسال جشن حنوکا از سه شنبه شب آغاز می شود (سه شنبه شب اولین شب و روز چهارشنبه 14 آذر 1386 اولین روز این عید است) و هشت روز ادامه پیدا می کند.

-----------------------------------------------------

جشن پوریم

در روز پوریم، یهودیان هدایایی از کیک‌ها و شیرینی به دوستان و نیازمندان داده، سپس کتاب استر (در میشنا: «مگیلا» یا «طومار») را می‌خوانند. کتاب استر یکی از بخش‌های عهد عتیق و تنخ یهودی‌ است و یهودیان ماجرای رهایی از توطئه بزرگ نسل‌کشی یهودیان در سرزمین‌های امپراتوری ایران را که در آن کتاب به آن اشاره شده را هرساله جشن می‌گیرند. جشن با صرف شیرینی سه‌گوشی را که با دانه‌های خشخاش، یا آلو پر شده ادامه می‌یابد. در برخی از کنیسه‌ها هنگام خواندن کتاب استر، سرودی با نوایی هماهنگ با حکایت کتاب نیز نواخته می‌شود، به جشن و خوشحالی پرداخته و هر باری که نام هامان برده می‌شود، فریاد کشیده و او را هو می‌کنند.
در این جشن، کودکان و نوجوانان یهودی نقاب و لباس‌های رنگارنگ می‌پوشند و در اسرائیل، در مرکز شهرها، کارناوال شادی به راه می‌افتد

--------------------------------------------------

عید شاووعوت:(برگرفته از نارنج دات کام)

 عید شاووعوت (Shavoo'ot) یادگار بزرگترین روز تاریخ زندگی قوم یهود است. در این روز اصول اساسی مذهب یهود به صورت فرمان های دهگانه به نیاکان یهودیان ابلاغ گردید و شعارهای انسان دوستی، عدالت و راستگویی و سایر خصایص انسان متمدن چون پرتو تابناکی راه زندگی قوم یهود را روشنی بخشیده و طریق بهتر زیستن و عدالت را تبلیغ نمود.

بعد از "پسح" که عید آزادی است، عید شاووعوت روز اعطای تورات کوه سینا فرا می رسد. روزهای "سِفیرا" (شمردن عومر) که از شب دومین روز عید پسح شروع و در شب قبل از عید شاووعوت پایان می یابد، این دو عید بزرگ را به هم مربوط می سازد. دانشمندان یهود گفته اند هنگامی که حضرت موسی به عنوان رهبر قوم از طرف خداوند برگزیده شد و هدایت فرزندان بنی اسرائیل از سرزمین مصر به او محول گردید، به آنها یادآور شد که خداوند وعده داده است که پنجاه روز بعد از خروج از مصر تورات مقدس را به آنها اعطا خواهدنمود.آنها پس از خروج از مصر مشتاقانه و با بی صبری تمام در انتظار وقوع آن واقعه شگرف روز شماریمی کردند.

برای بنی اسرائیل یک امر مسلم بود که برای نیل به یک زندگی شرافتمندانه و آزادی واقعی و برای اجتناب از هر گونه وسوسه های شیطانی که ممکن است انسان را از طریق تقوی و درستکاری منحرف نماید، جز با توسل به قانون و عدالتی که ساخته و پرداخته خالق زمین و آسمان است راهی نیست. بنابراین چندان عجیب نیست که آنها چنان مشتاقانه در انتظار دریافت تورات که حاوی همه قوانین و دستورات بی همتای آسمانی است روز شماری می کردند.
بلاخره سپیده دم روز ششم ماه عبری سیوان 2448 (3320 سال پیش)، ناگهان رعد و برق مهیبی فضا را به لرزه درآورد و صدای شوفار (بوقی از شاخ قوچ) که هر لحظه بلندتر و رساتر می شد در میان صخره های عظیم کوه طنین با شکوهی انداخته بود. همه افراد بنی اسرائیل بر خود می لرزیدند. آنگاه دیگر بار سکوت و آرامش بر همه جا مستولی گردید. دیگر صدایی شنیده نمی شد.

پرندگان از ترنم باز ایستادند. همه کس و همه چیز در سکوت مطلق به سر می برد... انتظار می کشید...
ناگهان سخنان آسمانی با قدرتی شگرف از کران تا کران جهان به گوش رسید:

1) من هستم خداوند خالق تو، که تو را از سرزمین مصر و از خانه بردگی بیرون آوردم
2) تو را معبودان دیگری غیر از من نباشد، نسازی برای خود شکل تراشیده (بُت) و هر گونه تمثالی
3) نام خداوند خالق خود را به باطل جاری منما، زیرا کسی را که نام او را به باطل ببرد بدون مجازات نخواهد گذاشت
4) روز شبات (شنبه) را یاد کن و آن را مقدس بدار
5) عزت و احترام نما پدر و مادرت را، به خاطر اینکه طولانی شود عمر تو
6) قتل مکن
7) زنا مکن
8) دزدی مکن
9) شهادت دروغ نده
10) حسد مبر به خانه همنوع خود. هوس مبر به زن رفیق خود و به غلام و کنیز و گاو و الاغش را، و هر آنچه را که متعلق همنوعت است، آرزو مکن

تمام اصول اعتقادی یهودیت طی اعصار و قرون همواره بر اصول دهگانه و فرمان های خداوند پایه ریزی شده و اگر به دقت به فرمان های دهگانه توجه کنیم، همه ی این فرمان های، جهان شمول و عام است، هیچ نژادی، قوم یا قبیله ای در آن مطرح نیست، توحید ناب و خالص است و هیچ پیرایه قوم گرایانه ای در آن وجود ندارد و خداوند فرمان ها خود را برای همه عالمیان صادر کرده است.
بشر در صورتی به یک آزادی واقعی و زندگی شرافتمندانه نائل خواهد شد و در شرایطی لیاقت و شایستگی آن آزادی را خواهد داشت که به کلیه فرمان ها و دستورات الهی که در تورات مقدس نیز تاکید گردیده است با دیده احترام بنگرد.

نام های مختلف عید شاووعوت
شاووعوت یکی از کوتاه ترین اعیاد یهود است که بر خلاف "عید پسح" و "سوکوت"، دو روز بیشتر به طول نمی انجامد و از لحاظ پیام اخلاقی و جهانی بسیار پر اهمیت است. عید شاووعوت با اسامی زیر خوانده می شود:
عید هفته ها: علت انتخاب این نام این است که طبق آیاتی از تورات، یهودیان به یاد بود پدران خود از شب دوم پسح به مدت چهل و نه روز، یا هفت هفته این ایام را شمارش کنند تا به زمان اعطا توارت مقدس برسند.
عید درو: نام دیگر این عید "حَگ هَقاصیر" یعنی "عید درو" می باشد. این نام رابطه این عید با فعالیت های کشاورزی را برای ما روشن می کند که با آوردن نوبر میوه ها و گندم به خانه مقدس در اورشلیم به عنوان سپاس و تشکر از الطاف و برکات خداوند برگزار می شد.
عید اهدا نوبر میوه جات: عید شاووعوت آغاز فصل اهدا اولین نوبر میوه جات را زمانی که معبد مقدس آباد بود اعلام می داشت.
زمان اعطا تورات: در روز شنبه ششم ماه عبری سیوان سال 2448عبری، خداوند تورات مقدس را بر کوه سینا اعطا فرمود این موضوع مبین دو واقعه می باشد: اول یک حقیقت تاریخی که در یک زمان معین به وقوع پیوست، دوم پیام مذهبی، جاودانی و جهانی.
اجتماع با شکوه: در مجموعه قوانین تورات شفاهی، عید شاووعوت اکثرا به نام عَصِرِت به معنی "اجتماع" یا "اختتام عید" نامیده شده است. همان طوری "شمینی عصرت" خاتمه عید سوکوت را اعلام می کند، شاووعوت نیز در حقیقت دنباله و خاتمه عید پسح به شمار می آید.
مراسم عید شاووعوت
در شب اول این عید، کلیمیان در کنیساها گرد هم می آیند و با خواندن دعاهای مخصوص و انجام مراسی خاص، به انتظار سپیده ی صبح می مانند تا همانند اجداد خود در بیابان سینا، با طلوع آفتاب ششم سیوان، تورات را دریافت کنند. به هنگام صبح و پس از نماز تورات را با شادی از جایگاه خارج کرده و تلاوت می کنند.
در بعضی از جوامع یهودی مرسوم است که محیط کنیسا را برای روز شاووعوت با گُل و سبزه مزین نموده و به نحو جالبی آن را می آرایند. انجام این کار به دو علت است. اول آنکه شاووعوت روز درختان میوه است. دوم به یاد بود کوه سینا که اطراف و جوانب آن در روز شاووعوت از سبزه و گیاه پوشیده شده و مراتع سبز و خرمی را به وجود آورده بود. در برخی از جوامع مرسوم است که روز شاووعوت از خوراکی های لبنی و عسل و شیرینی و امثال آن استفاده می کنند و این بدان جهت است که شریعت الهی و تورات به شیر و عسل قیاس شده است.
در روز دوم شاووعوت کتاب "روت" را در کنیساها قرائت می کنند و این امر علل مختلفی دارد:
1- شاووعوت روز رحلت حضرت داوود می باشد و کتاب روت درباره ی دودمان او شرح داده است. 2- شرحی که درباره

رسوم کشاورزی در کتاب روت داده شده با عید شاووعوت یا عید درو مناسبت دارد. 3- وفاداری روت به دین یهود و آیین الهی شباهت دارد با شاووعوت که در این عید کلیه یهودیان نیز تورات را با دستورات آن پذیرفته و وفاداری خود را نسبت به آن اعلام می دارند.

 

برخی اماکن تاریخی-طبیعی-گردشگری دزفول

آثار و بناهاي تاريخي دزفول:

ايوان كرخه دوره ساسانيان پل قديم دوره ساسانيان 1750 سال پیش

مجموعه سازه های آبی گلال سیاه منصور دوره ساسانیان

محوطه باستانی جُندی شاپور 1200 تا 1700 سال پیش

مسجد جامع اوايل دوره اسلامي و در «قرن هفتم مرمت » شد

زيگورات جُغازنبيل 34 قرن پيش

جُغاميش 34 قرن پيش از ميلاد مسيح

ایوان هُرمس( طاق مضرس) قبل از دوره اسلامی

آسيابهاي گله گه پاييني وبالايي (نرسیده به سد تنظیمی) حدود 300 سال پيش

آسيابهاي پل جديد حدود 300 سال پيش

آسیابهای پل قدیم حدود 400 سال پیش اتاق آقامير حدود 200 سال پیش

حمام وزير اواخر صفویه (حدود 300 سال پیش)

حمام كرناسيون 150 سال پیش

هفت تپه دوره ایلام میانی ، 35 قرن پیش

پل كرخه دوره ساسانيان

كاروانسراي افضل و قندي دوره صفويه

مجموعه شاه رکن الدین شامل (بقعه ،مسجد، مدرسه،حمام) 150 تا 200سال پیش

حمام میان دره 150 تا 200 سال پیش.

سبزقبا محمدبن جعفرطيار

آثار طبيعي:

ادامه رشته كوههاي زاگرس دمب گرد - ديوني - سگريون هفت تنون - لنگر كوه - سالن كوه - دژممدلي خان – كرناس - كيماس- ميانكوه- كيونو- ملاح- گيوه در- تيت ملاح - قلم شاداب

درّه ها : توبيرون - قوه احمدي - شيرين آب - اشكفت زرده يا كول خرسان - دره مارها - دره ارواح

درياچه ها : درياچه دزسد تيظمي - علي كله- سياه چال . آبشارها : شوي - هفت تنان - سرسرداب

بيشه ها : زاويه - عباس آباد - بن جعفر - حميد آباد دشت ها : ديوني - پيربانگو - تنگه شرار - نور آباد رودخانه ها : رودخانه دز - شور آب - شيرين آب - جيروك عجيروب - آب لوره(برگرفته از کتاب فهرست دزفول شناسی کلمجور نوشته عظیم محمودزاده )

-------------------------------------------------------------

استان خوزستان دارای گونه های گیاهی و جانوری قابل توجهی است. این موضوع علاوه بر تاریخ و فرهنگ منطقه برای جذب گردشگر اهمیت بسزایی دارد.
جنگل های كرخه باقیمانده جنگل های ۴۰۰ ساله بین النهرین با طول حدود ۱۸۰ كیلومتر در دو سوی رودخانه كرخه و در شمال غربی شوش شروع و در امتداد جنوبی رودخانه كرخه ضمن برگرفتن جنگل های دو طرف رودخانه ادامه یافته و بعد از عبور از غرب شهر شوش تا روستای الهایی پیشرفته و سپس تا روستای حلاف كشیده می شود. این منطقه حفاظت شده و پناهگاه حیات وحش كرخه ۱۳۹۹۵ هكتار مساحت دارد كه از این میان ۵۳۰۱ هكتار مربوط به پناهگاه می باشد.
منطقه كرخه در ۵ كیلومتری غرب جاده اهواز- شوش به صورت نوار سبز رنگی در حاشیه رودخانه كرخه قرار گرفته است. برای رسیدن به منطقه می توان از جاده اهواز- اندیشمك استفاده نمود، همچنین جاده آسفالته اهواز- دزفول در بخشی از مسیر خود امكان دسترسی به منطقه را در ساحل شرقی مسیر ساخته است. به گزارش CHN، آب و هوای منطقه به طور كل دارای زمستانی كوتاه و معتدل به همراه بارندگی و گرم میانی در فصل تابستان و اوایل پاییز است.
در كل عرصه زیستگاه های كرخه و دز مجموعا ۳۱۵ گونه درقالب ۶۴ خانواده شناسایی گردیده است. پوشش گیاهی منطقه را می توان به ۳ دسته درختان شامل پده و گز، درختچه ها نظیر سریم، بنگله- علف مار و تمشك و بوته های یكساله تقسیم كرد. گیاهان دارویی نیز در منطقه یافت می گردد كه می توان به گل گاوزبان ایرانی، گل گاو زبان خوزستانی، پنبه تن، بومادران و بابونه اشاره كرد. جنگل كرخه زیستگاه اصلی جانوران زیادی در منطقه خوزستان است كه مهم ترین آن ها گوزن زرد، از گونه های نادر ایران و جهان می باشد، عمر متوسط این حیوان بین ۱۶- ۱۴ سال است.
در اواسط شهریور جفتگیری می كند و پس از هشت ماه نوزادان خود را به دنیا می آورد. پوست این حیوانات در زمستان دارای موهای بلند و به رنگ خاكستری است درحالیكه در تابستان رنگ پشت و پهلوها زرد متمایل به قرمز است، بدن، كفل ها و دم سفید است. در منطقه حفاظت شده كرخه گونه هایی از گوزن زرد وجود دارند كه به دلیل تكثیر در دهه ۴۰ به آلمان فرستاده شدند و با گونه اروپایی اختلاط پیدا كردند و هم اكنون این گونه ها با اختلاطی جزیی در زیر گونه در منطقه كرخه محافظت می شوند ولی گوزن زرد ایرانی نوع منحصر بفردی است كه در منطقه حفاظت شده قرار دارد. گوزنهای زرد ایرانی پستانداران بسیار حساسی هستند و اگر منطقه آن ها آرام نباشد و حیوان احساس ناامنی می كند و جفتگیری صورت نمی گیرد و تعداد گونه ها سال به سال كاهش می یابد.
وسعت زیاد منطقه، امكانات محدود، تعداد زیاد عشایر و بی توجهی آن ها به مساله باعث شده تا این گونه در معرض نابودی بیشتری قرار گیرد. علاوه بر این گونه نادر، گونه های جانوری با ارزشی نظیر انواع پرندگان نظیر بلبل خرما، لیكو، دراج نیز در منطقه زندگی می كنند، از پستانداران می توان به گرگ، كفتار، گراز و گربه جنگلی اشاره كرد. در این منطقه جنگل های زیبایی نظیر جنگل صدام وجنگل قلعه نصیر وجود دارد كه از چشم انداز بسیار زیبایی برخوردار است. از دیگر محل های دیدنی سرچشمه رودخانه شاور قابل توجه است.
در بازدید منطقه مسأله ای كه كاملا به وضوح به چشم می خورد اندكی بازدید كنندگان از منطقه است، چه بساكه هنوز بسیاری از مردم و ساكنین استان هنوز درخصوص وجود منطقه و اصولا گوزن زرد ایرانی و اهمیت آن آگاهی كافی ندارند. دعوت از مدارس و دانشگاهیان و اقشار تحصیلكرده جامعه به منطقه و صدور مجوز جهت برگزاری تورهای علمی- تفریحی به چنین اماكنی و شناساندن آن ممكن است گامی باشد در برانگیختن حس مسئولیت عموم در قبال ذخایر طبیعی و حیات وحش كشور و قطعاً قدم مثبتی است در راستای توسعه گردشگری خوزستان.(منبع:سفر در طبیعت ایران)
------------------------------------------------

آبشار شوي يا تله‌زنگ، جاذبه‌اي گمنام در سالن كوه از سلسله جبال زاگرس مي‌باشد. اين آبشار زلال و فوق العاده زيبا با ارتفاع حدود يكصد متر يكي از بلندترين و زيباترين آبشارهاي ايران است كه زينت بخش كوه‌هاي پر رمز و راز سردشت دزفول و سالن‌كوه زاگرس شده است. وجود صخره‌هايي عظيم، پرهيبت و استوار در اطراف اين آبشار، شگفتي‌هاي اين آبشار جذاب و خيره كننده را صد چندان كرده است. ديدار از اين آبشار زيبا سفري پر مخاطره را مي‌طلبد. براي عزيمت به آبشار مي‌بايست برنامه‌ريزي دقيق، شامل تنظيم ساعت حركت، محل اطراق، لوازم و آذوقه مورد نياز صورت گيرد و مهمتر از همه دانستن برنامه حركت قطار‌هاي مسير از ملزومات اين سفر است.
بهترين مسير دسترسي به اين آبشار از طريق راه آهن و از مسير ريلي دورود (در استان لرستان) به انديمشك (در استان خوزستان) مي‌باشد. مقصد اصلي، ايستگاه تله‌زنگ است كه نقطه آغاز حركت به طرف آبشار مي‌باشد. فاصله ايستگاه تله‌زنگ، تا دورود حدود چهار ساعت قطارنوردي است! و در طول مسير مي‌بايست از ايستگاه‌هاي بيشه، سپيد دشت، كشور، تنگ‌هفت و تنگ‌پنج نيز بگذرد. اين مسير ريلي شگفت انگيز، در كنار رود خروشان دز و از لابلاي صخره‌هاي عظيم و تونل‌ها و پل‌هاي پياپي مي‌گذرد. طبيعت بي همتاي اين مسير در كنار ايستگاه‌هايي كه ساليان دراز قدمت دارند با مردماني صبور كه زيباترين آهنگشان سوت قطارهاي عبوري است، عظمت خداي تعالي و قدرت اراده ‌ا‌نسان را يادآور مي‌شود.
دو نوع قطار در اين مسير در تردد هستند. يكي قطار سراسري تهران به اهواز و ديگري قطار محلي دورود به انديمشك. سوار شدن به قطار محلي و آشنايي با مردمان محجوب اين مسير واقعا يك خاطره به ياد ماندني است (لازم به ذكر است در اين سفر با معلمي جوان، ‌برخورد كرديم كه بعد از پياده شدن از قطار محلي حدود چهار ساعت در دل كوه‌هاي منطقه شول‌آباد پياده روي مي‌كرد تا به شاگردانش در يك روستاي دوردست آموزش بدهد). مردماني واقعا بي ادعا و پر‌تلاش.
در ايستگاه تله‌زنگ مي‌توانيد تصميم بگيريد كه حدود سه ساعت ديگر به طرف آبشار پياده‌روي كنيد و يا در اين ايستگاه اطراق كرده و صبح زود راه بپيماييد. به هرحال اولين كار، گذشتن از رود عظيم و خروشان دز است آن‌هم به وسيله پلي فلزي، بزرگ و استراتژيك كه محل عبور آرام قطارها است. اين پل خاطرات زيادي از دوران جنگ تحميلي دارد كه هدفي دست نيافتني براي هواپيماهاي عراقي بود.
بعد از عبور از پل، وارد مسيري سه ساعته تا روستاي شوي مي‌شويد. اين مسير از كنار رودخانه دز گذشته و در محل يك قبرستان قديمي ‌عشاير از اين رودخانه جدا و وارد مسير كوهستاني مي‌شود. چيزي كه به نظر عجيب مي‌رسد، تپه‌هايي است كه از قرار معلوم بوسيله افرادي خاص، به تصرف درآمده و سنگ چين شده‌اند.! در آنطرف تپه‌ها، دره‌اي زيبا با آبي سرد و زلال و مملو از ماهي قزل آلا و ماهي زرده نمايان مي‌شود و در انتهاي اين دره روستاي شوي با ديدني‌هاي خاص خود انتظار شما را مي‌كشد. اگر در تاريكي شب از اين مسير بگذريد، پرتو افشاني كرم‌هاي شب‌تاب و زنبورهاي كوچك و نوراني، شما را متحير مي‌كند.
جهت استراحت روستاي شوي محل مناسبي است. افسانه‌ها و روايات اهالي در مورد امامزاده، نظرگاه و چشمه آب‌شوي نيز بسيار جالب و شنيدني هستند. امامزاده سيد محمود، نوه موسي‌ابن‌جعفر با بقعه‌اي سفيد رنگ، زيارتگاه و محل نذورات اهالي و مسافران عبوري است و به باور اهالي هنوز هم ردپا و انگشتان اين امامزاده بزرگوار بر روي صخره‌هاي اطراف ديده مي‌شود و حتي ظهور آبشار شوي را به بركت اين امام و نظرگاه ايشان مي‌دانند. مردم اين منطقه از ايل بختياري چهارلنگ، طايفه‌هاي چراغي، حاجيوند، دهقان شوي و خيري هستند و به كار كشاورزي و دامپروري مشغولند.
از اين به بعد وارد مسيري صخره‌اي و سخت مي‌شويد كه براي گذشتن از آن بايد از دوستان خود و همچنين از سيم‌هاي بكسل كه بين صخره‌ها كشيده شده است كمك بگيريد.
حين حركت در ميان صخره‌هاي پر رمز و راز و مرموز سالن‌كوه انگار كه كشف بزرگي انتظار شما را مي‌كشد. سرانجام، پس از يك ساعت پياده روي و صخره نوردي از محل روستا مي‌توان شكوه بي‌نظير آبشار و صداي غرش آن را حس كرد. لحظه‌اي كه تمام مخاطرات و سختي‌هاي راه فراموشتان مي‌شود و ناخودآگاه عظمت خداي متعال را شكر مي‌كنيد.
در بالاي آبشار، غار معروف شوي نيز براي علاقه مندان به كوه و غارنوردي نام آشنايي است. همچنين آبشار دوم شوي نيز در حدود يك كيلومتر بالاتر از اين آبشار واقع است كه آن هم ديدني است. زلالي آب آبشار به همراه دوزيست‌ها، سمندرهاي منحصربفرد، خرچنگ‌ها، مارمولك‌هاي عجيب و درشت و غيره، انگار شما را به دنيايي ديگر آورده است. در سرچشمه آبشار كه مسير دسترسي هم دارد درختان بلندي مانند انجيركوهي و بيد روييده‌اند كه آب پس از سير كردن آنها از ارتفاعي بلند و در مساحتي عريض به پايين پرتاب مي‌شود. از ويژگي‌هاي اين آبشار اتصال آن به سفره‌هاي آب زيرزميني است به اين معني كه سرچشمه آبشار از دل كوه است. قبل از تاريكي هوا به فكر بازگشت باشيد آنهم بازگشتي چهار ساعته. اگر چه مشكلات مسير رفت در بازگشت هم تكرار مي‌شود ولي مطمئناً از رفتن به اين سفر پشيمان نيستيد.
اگرچه مسير دسترسي بسياري از علاقه‌مندان به آبشار شوي از استان لرستان شروع مي‌شود و عده‌اي معتقدند كه اين آبشار جزو آبشارهاي لرستان است ولي شواهد آب و هوايي و تقسيمات جغرافيايي و گويش اهالي بيشتر به مردم انديمشك و دزفول شباهت دارد. بهر صورت اين آبشار زيبا، يكي از موهبات خداوند متعال به مردم ايران زمين است. به اميد روزي كه با فراهم كردن امكانات و تسهيل اياب و ذهاب، بهره بيشتري از اين موهبت خدادادي ببريم.(منبع:سفر در طبیعت ایران)

چند نماد یــــــهودی

کلمه اتحاد ، متحد و متحده


در راستاي اين نماد در اواخر قرن 19 قبل از کنگره بال مدارسي ويژه دانش آموزان يهودي در همه کشور با همين نام شکل گرفت ، که ابتدا در فرانسه مدارس آليانس ( به معناي اتحاد ) براي اولين بار تاسيس و سپس در ساير کشورها نيز به سرعت منتشر شد در ايران نيز مدارسي با نام اتحاد شکل گرفت که محل تشکيل آن در خيابان اورت و خيابان کُهِن در منطقه يهودي نشين در ابتداي خيابان دماوند بود و مدرسه اي ديگري به نام اتفاق در خيابان قدس انقلاب که در آن استفاده از تسليحات نظامي را نيز آموزش مي دادند و بعد از انقلاب اين مدارس تعطيل شد . در ميدان شکر شکن اصفهان هم مدرسه اي با نام اتحاد تاسيس شد .
سازمان ملل متحد نيز در همين راستا اين نام را به خود گرفت ؛ آرم سازمان ملل که عبارت است از کره زمين – شاخه زيتون 13 برگي (عدد سعد يهوديان ) – رنگ آبي و سفيد ( دو رنگ مورد اقبال يهوديان که در پر چمشان هم مورد استفاده واقع شده است ) برگرفته از نمادهاي يهوديان است که به آنها خواهيم پرداخت اما مسئله قابل توجه در اين مورد اهداي زمين جهت ساخت ساختمان سازمان ملل توسط راکفلر يهودي و سرمايه دار آمريکايي در نيويورک صورت گرفت . ايالات متحده آمريکا نيز از اين قاعده استثنا نيست . ساختمان کاخ سفيد توسط همين فرد پروتستان يهودي الاصل بنا شد که معماري آن بر اساس **** يهوديان و بر اساس لژهاي فراماسونري ( ساختمانهاي تشکيل جلسلات فراماسونرها) طرح ريزي و ساخته شد ، اين کشور به عدد سحر يهوديان داراي 13 ايالات است و از همه جالبتر آرم رسمي کشور امريکاست که متشکل از يک عقاب با بالهاي باز و پنجه هاي باز است . که در يکي از از پنجه هايش 13 پيکان و در پنجه ديگرش يک شاخه زيتون 13 برگي است و 13 ستاره بالاي سر عقاب وجود دارد که در کنار هم يک ستاره داوود مي سازند و روي سينه عقاب يک شعمدان هفت شاخه با 6 نوار و 7 جاي سفيد (مانند پرچم امريکا) قرار دارد .


شمعدان
شمعدان نيز از ديگر نمادهاي يهوديان است . شعمدانهاي 3 شاخه و 7 شاخه و 9 شاخه و 1 شاخه و 13 شاخه که شمعدان 7 شاخه نشان اسرائيل کنوني است و حاکميت اسرائيل و يهود و شمعدان 13 شاخه نماد سيطره کامل يهود بر همه دنيا است که سعدش در سيطره آن است .
( پ آ ، لاپه آ، و لباس)
در دين يهود؛ اين قوم به پوشش مناسب و حجاب امر شده اند که در مورد خانمها سادگي و پوشيدگي مطرح است و در مورد آقايان بلند کردن موي شقيقه ها که آن را "پ آ" مي گويند و يهودي ارتدوکس هيچوقت نبايد آن را کوتاه کند. و موي لاپه آ خط ريش بلند از روي شقيقه تا روي صورت را مي گويند و کلاه شاپو و کت بلند و بند چرمي که مچ بند و سربند است و در سن 13 سالگي( سن بلوغ يهوديان) طي مراسمي تورات را به وسيله اين بند چرمي به مچ و پيشاني مي بندند به معناي اينکه تورات هرگز از من جدا نخواهد شد.

------------------------------------------------------------

ستاره حضرت داوود نبی

گردن آویز ستاره 6 پر

ستاره شش پر ( Magin David ) سپر داوود


در قرن 11 م ديويد روي ( داوود الروي) يهودي ( اهل بغداد) بود که ادعا کرد که موعود است وي که بسيار خوش رو و خوش صحبت بود مردم را تحت تاثير خود قرار داد وي سپري در دست داشت که روي سپر وي ستاره شش پر وجود داشت که به عنوان آرم يهود معروف شد. اين نماد بنا به تعبير تورات نماد حرکت از اورشليم(بيت المقدي) به شش طرف براي تسخير تمام جهان است.
و در تعبير ماسوني-کابالايي ستاره شش پر که از ترکيب 2 مثلث پديد مي آيد و مثلثي که قاعده آن بر زمين است
r معرّف و نشانه مذکر، خورشيد ، استقرار ، استحکام مي باشد و مثلثي که رأس آن بر زمين قرار دارد Yظرافت، زنانگي، توازن و ماه مي باشد و ترکيب آن دو sبه تکامل رسيده و بيانگر انسان کامل است. البته قبل از يهوديان اين نماد در معماري اسلامي به کار رفته است. مراجعه کنيد به سقف مسجد جامع کبير يزد. ستاره در بسياري از اديان و ملل سمبل نور و روشنايي است ولي امروزه  ستاره شش پنج پر وشش پر نماد يهود است.

ستاره داوود نشانه آمیزش نهایت و بی نهایت، جهان دیدنی و جهان نادیدنی است. نخستین حضور این نشان به تاریخ هفتم پیش از میلاد بر می‌گردد. بر طبق نظر علمای تورات ستاره شش گوشه دارد که نشان از شش روز هفته دارد. مرکز ستاره را نماد روز هفتم می‌دانند که روز استراحت است. این معنا به نوعی همان جامعیت و تقدس عدد هفت است.
اگر به این ستاره شش گوش دقت کنید متوجه می شوید که می توان ان را ترکیبی از 2 مثلث متساوی الاضلاع نامید که یکی از انها از قاعده بر روی زمین قرار دارد و دیگری از نوک ... به تعبیری گفته می شود که مثلثی که از قاعده بر روی زمین است نشان از حفظ موقعیت و آرامش و تعادل است و مثلثی که از نوک بر روی زمین است زیبایی در حفظ تعادل را نشان می دهد .
تا قرن شانزدهم میلادی ستاره داوود نشانی محافظت کننده محسوب می‌شد و نشان یهودیت محسوب نمی‌شد، اما پس از اخراج یهودیان از اسپانیا در قرن شانزدهم و با توسعه این امپراتوری این نشان به علامت یهودیت بدل شد و اکنون در تمام اثار تاریخی یهود و حتی پرچم انها شاهد این سمبل می باشیم .
در کتاب ستاره نجات به سیر یهود در مکان و زمان با استفاده از این ستاره پرداخته اند در این کتاب نوشته شده است که هر یک از شش پر ستاره اسمی خاص دارد : خداوند و جهان و انسان در یک سمت و آفرینش و تجلی و نجات در سمت دیگر . در تفسیر این امر گفته می شود که " خداوند در جهان به وسیله انسان به واقعیت می پیوندد . تجلی خدا در انسان به یک باره نیست بلکه سیری دنباله دار است و انسان را وا میدارد تا برای همه بشریت نجات را به ارمغان اورد "
عده ای از علمای یهود نیز می گویند که این نماد شش گوشه شکلی است که از یک مرکز شکل گرفته و مرکز نمایش دهنده بعد معنوی جهان است که توسط ابعاد مادی احاطه شده است .
و اما در متون کابالا ( مجموعه اموزه های یهود ) دو مثلث به دوگانگی درون انسان تعبیر شده است : خیر در برابر شر ، روح در برابر جسم و ... . و هم چنین می گویند دو مثلث نشانه ارتباط دو طرفه قوم یهود و خداست . مثلث رو به بالا نشانه کارهای خوبیست که به سمت بالا جریان می یابند و به نوبه خود خیر را از سوی خداوند به سمت پایین جاری می کند .
معروف است که سلیمان نبی(ع) اولین بار از آن به عنوان مهر استفاده نمود. بنابراین این علامت مهر یک پیامبر و در نتیجه نشانی الهی است.
و اما این که چرا این ستاره را به داوود نبی منتسب می دانند :
یهودی ها در اکثر طول تاریخ شان، قومی  بوده اند که بدون داشتن حکومتی خاص، تنها حامی خود را خداوند می دانسته اند. ستاره داود را بسیاری از علمای یهودی، نمادی شش گوشه دانسته اند که نشان دهنده حاکمیت خداوند بر کهکشان و حمایت وی از یهودی ها از هر شش جهت است (شمال،* جنوب، شرق، غرب، بالا و پایین). با همین استدلال، آنچیزی که ما آن را ستاره داود می نامیم، در زبان عبری Magen David یا "سپر داود" خوانده می شود و گفته می شود که داود در جنگ ها این ستاره شش گوش را به نشانه تحت حمایت قادر متعال بودن خود، بر سپرش نقش می کرده است.
تئوری دیگر این است که در طول شورش های Kochba ( در قرن اول ) روشی جدید برای ساخت سپرها کشف شده بود که طی آن با استفاده از دو مثلث به هم پیچیده در پشت سپر، قدرت دفاعی آن را تقویت می کردند.
البته قابل ذکر است که مشابه این ستاره در تاریخ بسیار بوده است برای مثال ستاره شش گوش نشان چاکرای قلبی و به عنوان نماد مقدس اتحاد زن و مرد که در یونان به عنوان نماد ازدواج مقدس بوده است و در هند به معنای رقص کیهانی شیوا و شاکتی .
فرماسونها نیز از این ستاره بسیار استفاده می کنند و در اجرای مراسم ماسونها در لژ فرماسونی نامزد عضویت پس از این که طنابی به گردنش انداختند اولین کاری که باید انجام دهد بوسیدن ستاره داوودی است .
---------------------------------------------------------------
ستون هاي لژهاي فراماسونري

دو ستون گفته شده در توارت يکي از سمبلهاي مهم ماسونها به شمار مي رود در تورات اين دو ستون با نامهاي ياکين و بوغز آمده است . تاسيس با قدرت در صورتيکه حروف بي صداي کلمات مزبور مدّنظر قرار گيرد به دو علامت تبديل مي شود که به معني رحم و عضو باردار شونده و زاينده موجودات عالم است و بعضي ذکر يعني عضو نر و باردارکننده ، بدين صورت دو ستون سمبل زاد و ولد، تکثير و ازدياد نسل در جهان است . اگر بر روي ستونها به شاخه هاي آويزان انار دقت شود مفهوم آن بيشتر روشن مي گردد .
محل نصب دو ستون و در محل ورودي لژها نيز برابر مفاد آيات تورات است . در تورات يک ستون در سمت راست و ستون ديگر در سمت چپ واقع است . اين ترتيب با سمبوليزم جهان و طبيعت مطابقت دارد.
ستونها در نمودار متقابل با شاخه هاي ظفر و شرف است که اين دو با شاخه اساس ؛ تشکيل يک گروه مي دهند و اين گروه مظهر قدرت لايزال و برکت دهنده خداوند است . رنگهاي ستون هم بر اساس تورات تنظيم مي گردد. ظفر برنگ سفيد، شاخه هاي ذکاء قدرت و شرف به رنگ سرخ، و اساس به رنگ آبي، نشان داده مي شود . به شکلي که در سمت راست رنگهاي سفيد و در سمت چپ قرمز و در وسط آبي قرار گرفته است. علت سفيد بودن ستون سمت راست تطابق آن با سمبل خورشيد است . رنگ آبي شاخه وسط از رنگ معابد و گنبد پر ستاره آسمان نيلگون الهام گرفته شده است که اين دو رنگ جايگاه ويژه اي در ميان يهوديان دارد .
3 ستون ديگر بعد از ورود به معبد ديده مي شوند که بر اساس سه شاحه عقل و حکمت ، زيبايي و قدرت درست شده اند بر پايه روش اسکاتلندي، اين سه ستون به شکل گونيا در سه گوشه مربع مستطيل فرضي بايد قرار گيرد يکي در زاويه جنوب شرقي، ديگري در شمال غربي و سومي در زاويه جنوب غربي اين سه ستون يادآور شاگرد ، کمک استاد و استاد است .

-------------------------------------------

گونيا و پرگار

گونيايي که نود درجه باز شده و پرگاري که روي درجه صفر بسته شده، سمبل سکون و بي حرکتي است که جزء نمادهاي ماسوني به شمار مي روند.

سری فیبوناچی

سری فیبوناچی - Fibonacci Sequence

سری فیبوناچی مجموعه ای از اعدادند که از جمع دو عدد قبل از خود پدید می آیند:

 1و  1و 2 و 3 و 5 و 8 و 13 و 21 و 34 و 55 و 89 و 144 و ...

این سری که به سری فیبوناچی مشهور است، رابطه تنگاتنگی با نسبت طلایی یا عدد فی دارد چرا که با تقسیم هر عدد بر عدد قبلی نسبت طلایی بدست می آید. ( به عنوان مثال عدد 89 تقسیم عدد 55 برابر است با 1.618181818 )

همانگونه که پیشتر اشاره شده نسبت طلایی در جای جای طبیع همچون خانه مارپیچی شکل حلزون های مناطق گرمسیری، بدن انسان، الگوی رشد گیاهان و ساختار موکول DNA مشاهده می شود. همچنین در بسیاری از آثار هنری و معماری مانند معبد پارتنون آتن و تابلوی شام آخر داوینچی نیز بکار رفته است.

الگوی مارپیچ طبیعت

------------------------------------------------------------------------------

آتش (تیغ) - Fire - Blade

آتش

مثلث روبه بالا در کیمیاگری نماد آتش است. آتش، یکی از عناصر چهارگانه حیات، گرم و خشک است و نماد احساسات عمیق و آتشین همچون عشق، نفرت، تعصب، خشم، ترحم، دلسوزی و مانند اینها و نیز آرزوهای معنوی و روحانی (و تلاش برای پیشگویی کردن) است.

در بسیاری از فرهنگ ها مثلث که نشانه ایست از نیرویی افزاینده نماد آتش است.

مثلث روبه بالا نمایانگر نیرو و انرژی در حال افزایش است. گاهی آتش بوسیله شمشیر و یا چاقو نمایش داده می شود.

مطابق با عقاید کیمیاگری پاراکلسیان، سمندر روح آتش است.

نماد آتش از نماد جادویی و قرون وسطائی مهر سلیمان مشتق شده است.

ماه ها و صور دایره البروج که به آتش وابسته هستند عبارتند از: حمل، اسد (شیر)، قوس (کماندار)

مثلث آتش در یک نقاشی تبتی

------------------------------------------------------------------------

مثلث آب (مثلث حیات) - Water Triangle

مثلث آب

نماد سحر آمیز آب یک مثلث وارونه است که نشان دهنده جریان رو به پایین است. مثلث وارونه یکی از کهن ترین نمادهای زنانگی است و نمایش آلت تناسنلی زنانه است.

آب – یکی از عناصر چهارگانه حیات – سرد و مرطوب است و نمادیست از بینش و شهود، ضمیر ناخودآگاه و در نهایت پدید آورنده نیروهای رحم. (قدرت باروری)

مثلث آب، معمولا بصورت یک جام یا پیاله نمایش داده می شود.

------------------------------------------------------------------------

مرد ویترو وین - Vitruvian Man

" از ریشه های موهایش تا زیر چانه اش یک دهم بلندی مرد است، از زیر چانه اش تا بالای سرش یک هشتم قد اوست، از بالاس سینه اش تا ریشه های موهایش یک هفتم قد اوست."

- از یادداشت های لئوناردو

مرد ویترووین

اگرچه این تصویر توسط لئوناردو داوینچی هنرمند معروف دوران رنسانس کشیده شده ولی در واقع به نام معمار رومی که آن را ابداع کرد یعنی ویتروویوس نام گذاری شده است.

ویتروویوس یکی از طرفداران هندسه مقدس فیثاغورثی بود و پرستشگاه هایی را بر اساس قسمت های مختلف بدن انسان طراحی کرد چرا که معتقد بود در این صورت آنها کامل و بی عیب خواهند بود. این کمال – طبق نوشته های ویتروویوس – ناشی از این واقعیت بود که دست ها و پاهای گسترده شده یک انسان بی عیب و نقص و متناسب، هم درون یک دایره قرار می گیرند و هم درون یک مربع.

بر اساس عقاید فیثاغورثی، دایره بیانگر جهان روحانی و غیر مادی است و مربع نماد ماده و هستی. بنابراین بدن انسان نماد پیوند کامل روح و ماده است که در تناسب قسمت های مختلف او منعکس شده است.

داوینچی یکی از ده ها هنرمندی است که تلاش کرد تا مرد کامل ویترو ویوس را رسم کند و نیز تنها کسی است که موفق به این کار شد و به نظر می رسد طرح او دقیق ترین نمایش از بدن انسان است.

مرد ویترووین اثر لئوناردو داوینچی، یکی از معروفترین نقاشی ها در جهان

مرد ویترووین اثر لئوناردو داوینچی، یکی از معروفترین نقاشی ها در جهان

یکی از اولین تلاش ها برای ترسیم مرد کاملا متناسب، اثر سزار سزاریانو

یکی از اولین تلاش ها برای ترسیم مرد کاملا متناسب، اثر سزار سزاریانو

ـــــــــ برگرفته از وبلاگ سینا احمدی

نماد: حلقه سلیمان

این نماد یکی از پر استفاده ترین و قدیمی ترین نمادهای موجود است که در بسیاری از آثر هنری و معماری از آن استفاده شده است.

Solomon’s Knot

این نماد که از حلقه های درهم بافته بی انتها تشکیل شده در بسیاری از کنیسه ها به عنوان نماد یروان سلیمان بکار رفته است. در هم تنیدگی طرح های این نماد موجب سختی کشیدن آن بوده است.

گفته می شود این نماد در قرون وسطی به عنوان یک نشان خاص معمار سنگتراش ایتالیایی به نام *Comacines بوده که او این نماد را با معانی اسرارآمیزی در هم آمیخته و از آن به عنوان نمادی از حرکت درونی و درهم تنیدگی فضا و زمان استفاده کرده است.

نمادهای مرتبط: صلیب شکسته ، سپر در هم تنیده -بنابر نوشته های فراماسونری او یکی از پیشقراولان فراموش خانه ها بوده است

ـــــــــــ برگرفته از وبلاگ جناب آقای سینا احمدی

 

چند نماد صلیبی

Swastika

صلیب شکسته از نمادهای مذهبی اولیه و جهانی بشر است. این نماد در همه سرزمین ها یافت شده و قدمت آن شاید به اندازه قدمت بشر باشد. نشانه حرکت خورشید، بر روی حکاکی های صخره های Pictish ، ظروف سفالی یونان باستان و تسلیحات و تجهیزات باستانی مردم اسکاندیناوی یافت شده است. همچنین حکاکی هایی از این نماد بر روی دیوارهای غاری در فرانسه به فدمت بیش از 7000 سال نیز بدست آمده است. صلیب شکسته درآغاز بسیاری از کتب مقدس بوداییان درج شده است. کف پای مجسمه های بودا نیز یکی از نقاطی است که این نشان حک می شده است. برای بومیان آمریکا، صلیب شکسته نمادی است از خورشید، چهار جهت اصلی و چهار فصل طبیعت.

Manji

سوواستیکا در واقع نوعی صلیب خورشیدی با بازوان خم شده به سمت راست است که حرکت دورانی و گردشی را تداعی می کند. سالها قبل از آنکه این نماد به عنوان نماد حزب نازی هیتلری انتخاب شود، نماد مقدسی در آیین های هندو و بودایی بشمار می رفت، همانگونه که در مناطق اسکاندیناوی، بالتیک و سلتی نمادی مقدس بوده است.

نام سوواستیکا از زبان سانسکریت گرفته شده است. Su به معنای خوب و vasti به معنای شدن است که با هم به مفهوم بهترشدن و خوش بختی است. این لغت در هند به معنای باروری و حاصلخیزی و نیز طلسم خوش شانسی است.

راست گردی صلیب شکسته هندی به معنای خورشید و انرژی مثبت است و عموما به خدای گانش، خدای موفقیت، ثروت و خوشبختی نسبت داده می شود. برخی از هندوها به نوع دیگری از صلیب شکسته با جهت گردش معکوس به عنوان نیروهای خلاف و تاریک و نمادی از الهه “کالی” احترام می گذراند. این دو نماد متضاد را می توان مشابه نماد تائویی ماه و خورشید و یا دو ستون کابالا دانست.

 manji

گونه ای از سوواستیکا که در نقاشی های بودایی ونیز کتاب مقدس آنها استفاده می شود مانجی نام دارد و نشانه ایست از آداب و سنن بودایی، اعتقاد آنها به هارمونی جهانی و توازن نیروهای متضاد در جهان. وقتی رو به چپ دارد اوموت مانجی (Omote Manji) نام دارد و نمایشی است از عشق و ترحم و وقتی رو به راست دارد نمادیست از زیرکی و قدرت و در این حالت Ura Omoje خوانده می شود. مانجی متوازن عموما در ابتدا و انتهای متون مقدس بودایی دیده می شود.

در میان کافران اروپای قبل از مسیحیت سوواستیکاه عموما به عنوان نمادی از خورشید بکار می رفته اگر چه در بسیاری موارد قدمت استفاده از این نماد آنچنان زیاد است و به گذشته های بسیار دور تعلق دارد که معنا و مفهوم آن برای ما روشن نیست.  در منطقه بالتیک گاهی سوواستیکاه به نام صلیب تندر یا Thunder Cross نامیده می شده و به خدای رعد و برق، پرکونز (Perkons) نسبت داده می شده است.

Thunder Cross

نوع دگرگون شده صلیب تندر

ـــــــــــــــ بر گرفته از وبلاگ جناب آقای سینا احمدی

تحولات روحانيت در دين يهود

بررسي تاريخ يهود و شناخت مفاهيم اعتقادي يهوديت و درك توحيد و اصول دين و فرايض آن بدون آگاهي از سير تحولات روحانيت در دين يهود ممكن نخواهد بود، از آغاز تبليغ و ترويج تفكر توحيدي به وسيله حضرت ابراهيم تا امروز روحانيت يهودي در نگهداري ارزش‏هاي ديني و فرهنگي يهود نقش حساس و تعيين كننده داشته است.

در اين نوشته تلاش ما اين است كه به كمك مطلعين و محققين و خوانندگان خود بتوانيم هر چه دقيق‏تر به بررسي اين موضوع بپردازيم.

پيدا است كه ما به عنوان يهودي و پيروان اين دين الهي به بررسي موضوع مي‏پردازيم و بديهي است نحله‏ هاي مختلف در دين يهود مورد بررسي قرار مي‏گيرد و ممكن است نگاه نويسنده يا نويسندگان به موضوع گاهي همراه با انتقاد از بعضي جريانات داخلي و در اعتراض به شيوه عمل و تفكر روحانيت يهود در مقطعي خاص باشد، ولي توجه به اين نكته مهم ضروري است كه طرح بعضي انتقادات و يا رد بعضي نظريه‏ ها در مورد عقيده اين يا آن جريان به هيچ‏وجه موجب اختلاف در اصول ديانت يهود بين گروه‏هاي مختلف نشده است و محوريت تورات در تمام مباحث، اصل است و هر تفسير يا توضيحي حول اين محوريت اعتبار خواهد داشت. هيچ مفسر يا منتقد يهودي از دوران‏هاي قديم تاكنون محوريت كتاب آسماني يهوديان را مورد ترديد قرار نداده است. هر چند روحانيت يهود از عصر توحيدي حضرت ابراهيم تا اعطاي تورات و رسالت حضرت موسي كليم‏الله نيز در اشاعه فرهنگ توحيدي نقش اساسي داشته ‏اند و اهميت اين دوران مورد قبول اديان توحيدي نيز ابراهيمي مي‏باشد.

***

به طور كلي دعا - عبادت و انجام فرايض مذهبي در دين يهود براساس پرستش خداوند يكتا و تزكيه نفس و سپاسگزاري از نعمات خالق هستي شكل گرفته و روحانيت وظيفه آشنايي توده ‏هاي مردم را به اصول دين و انجام فرايض مذهبي به عهده داشته است اجراي اين وظايف به دو دوران مختلف و با شيوه جداگانه تقسيم مي‏شود.

1- دوراني كه اصل دعا و عبادت از طريق گذاردن قرباني‏ها با رعايت شرايط خاص شرعي اجرا مي‏شد و قرباني كردن پايه عبادت و شكرگزاري قوم يهود بود.

2- دوراني كه اساس دعا و عبادت و انجام فرايض به شيوه گذاردن نماز و اجراي فرايض در كنيساها اجرا شده و مي‏شود خواندن نماز به صورت دسته‏جمعي و فردي اساس نيايش دين يهود را تشكيل مي‏دهد.

البته نمي‏توان اين دو دوره را به طور قطع از يكديگر جدا دانست، چرا كه در دوره اول به هنگام گذاردن قرباني نيز دعاهاي مخصوص خوانده مي‏شد و در دوره دوم نيز همچنان بعضي قرباني‏ها به عمل مي‏آيد.

دوران اول را مي‏توان به چند مرحله كوتاه‏تر تقسيم نمود. براساس آن چه در سفر پيدايش آمده است. رهبران روحاني يهود از حضرت ابراهيم تا رسالت حضرت موسي هر يك جداگانه مذبحي به عنوان قربانگاه بنا مي‏كردند و در مواقع و مناسبت‏هاي خاص بر اين مذابح براي دعا و عبادت و شكرگزاري خداوند مراسم قرباني انجام مي‏دادند. در مراحل بعد به مرور مذابح خصوصي تبديل به مذابح مركزي و در نهايت تنها معبد خداوند يعني «بيت‏ هميقداش» معبد بيت‏المقدس در اورشليم بنا گرديد.

بعد از خروج بني ‏اسرائيل از سرزمين مصر اجراي گذاردن قرباني و انجام مراسم مخصوص به آن به گروهي خاص واگذار گرديد. اين گروه از اسباط دوازده‏گانه و سبط «لوي» بودند كه يك خانواده از اين سبط خانواده حضرت هارون برادر حضرت موسي بود كه آنها را «كهن» و يا در جمع «كهنيم» مي‏گفتند.

مسئوليت انجام فرايض قرباني و دعاهاي مربوط به آن به عهده «كهنيم» بود و ساير اسباط وظيفه داشتند در اجراي مراسم به آنها كمك نمايند.

با استقرار بني‏اسرائيل در سرزمين كنعان و مشخص شدن وظايف «كهنيم» چنانچه در صحيفه‏‎هاي «يوشع» و داوران آمده است، قربانگاه‏هاي شخصي رفته رفته منسوخ شد و قربانگاه و معبد براي انجام فرايض عام ساخته شد. اين مراكز در طول زمان به طور كامل در اختيار كهنيم قرار گرفت و جنبه‏هاي مذهبي و سنتي آن يكسان شده و خـاندان حضرت هارون بر اين مراكز و معابد نظارت مي‏كردند، از معروف‏ترين اين قربانگاه‏ها و معابد از «معبد شيلو» «گيلگال» «نُووْ» و «گيوْعُون» مي‏توان نام برد كه معبد «شيلو» بزرگ‏ترين و آبادترين اين معابد بود و تا زمان «شموئيل نبي» پابرجا و مورد استفاده بوده است. تا اين كه در زمان پادشاهي حضرت سليمان كليه معابد گذشته اعتبار خود را از دست دادند و «خانه خدا» بِت هميقداش اول به وسيله حضرت سليمان بنا شد و تمام امور قرباني و دعاها و ساير مراسم در بِت هميقداش انجام مي‏گرفت و مركزيت امور شرعي و فقهي يهود به بِت هميقداش منتقل گرديد.

در اين مرحله مركز علوم ديني و صدور فتواي شرعي «سنهدرين» تشكيل شد كه شرح مفصل آن خواهد آمد كه گوياي اين امر است كه كهنيم بخش مؤثر از نظام روحانيت يهودي بودند ولي لزوماً هر روحاني يهودي از طايفه كهنيم نبوده و روحانيون معتبر غيركاهن نيز وجود داشته ‏اند.

البته در دوراني طولاني خانواده حضرت هارون و بقيه سبط لوي به صورت «كاست» يا طبقه‏اي درآمدند كه وظيفه آنها اجراي كامل قرباني و مراسم دعا و انجام فرايض بود و اين وظيفه براي خانواده حضرت هارون كه كُهَنه يا كُهَنيم را تشكيل مي‏دادند به عنوان يك وظيفه و حكم شرعي و ميراث خانوادگي تحكيم شد.

كلمه «كاهن» يا «كهن» در منابع و مستندات خارج از تورات نيز وجود دارد، در كتيبه‏هاي كنعاني كلمه «كاهن» پيدا شده و در زبان آرامي «كاهانا» يا «كَنَها» گفته شده است. كاربرد اين كلمه در زبان عربي نيز معمول بوده ولي بنابر شناخته‏هاي زبان‏شناسي مي‏توان گفت كه ريشه اين كلمه نزد عبرانيان بوده است.

وظايف «كهنيم» به طور مشروح و مفضل در بخش‏هايي از تورات و ساير متون مذهبي يهود گفته شده و در دعاهاي روزانه نيز تكرار مي‏‎شود.

در ابتدا «كهنيم» به عنوان شيوخ و بزرگان جامعه مقبوليت و مشروعيت داشتند ولي رفته رفته با توجه به موروثي بودن، اين مقام به صورت يك امتياز اجتماعي درآمد و اين گروه به مديران جامعه تبديل شدند. در رأس اين قشر روحاني، يك مقام عالي‏رتبه كاهن قرار داشت، كه امور كهنيم را اداره مي‏كرد و از لحاظ ارزش اجتماعي فرد اول بود و مقام برجسته‏اي داشت، چنين فردي «كهن گادُول» يا كاهن بزرگ ناميده مي‏شد و تنها او بود كه اجراي بعضي مراسم مذهبي را به عهده داشت و يا شرعاً مي‏توانست آن را انجام دهد (به طور مثال ورود به داخل هخال يا محل استقرار الواح ده فرمان و ساير مقدسات در «يوم كيپور» روزه بزرگ يهوديان از اختيارات «كهن گادول» بود).

با ايجاد «بِت هميقداش» يا خانه مقدس خداوند در اورشليم وظايف و اختيارات «كهنيم» به طور چشم‏گيري افزايش يافت و همراه با نفوذ معنوي و اجتماعي، موقعيت سياسي و اقتصادي آنها نيز در جامعه يهود رو به فزوني گذاشت، هر چند براساس فرامين تورات «كهنيم» و «لوي‏ها» از حق داشتن زمين كشاورزي و يا غير منقول محروم بودند. ولي درآمدهاي آنها از نذورات، سهم كاهن و قرباني‏ها و سهم محصول و كشاورزي آنها را به طبقه اجتماعي بانفوذ و صاحب درآمد قابل توجه تبديل نموده بود. به طوري كه در دوره «بِت هميقداش» دوم «كهنيم» طبقه‏اي اشرافي و مرفه بودند.

 

«كهنيم» با توجه به موقعيت و اختيارات و وظايف خاص و متنوع و در عين حال انحصاري خود در كليه شئون زندگي جامعه يهود تأثير فوق‏العاده داشته و مي‏توانستند نظرات خود را به اجرا بگذارند، از جمله وظايف «كهنيم» بنابر اسناد مذهبي به موارد ذيل مي‏توان اشاره نمود.

1- خدمات در بخش‏هاي مختلف بِت هميقداش نظير انجام مراسم قرباني در اعياد و مراسم مختلف، حفظ و نگهداري معبد مقدس و ساير اماكن مقدسه- تقديس و بركت دادن مردم - بازخريد نخست‏زادگان پسر - سازماندهي و مديريت كهنيم در سطوح مختلف - اعلام حمايت يا مقابله با پادشاهان.

2- تكليف به انجام امور مذهبي براي عامه مردم يهودي - تشويق به شناخت معنويات و تكاليف روحاني - استخاره يا اجازه انجام يا عدم انجام كارها از منابعي كه خود در اختيار داشتند «اوريم» و «توميم».

3- رسيدگي به امور بهداشت عمومي، در موارد خاص تشخيص امراض و تعليم شيوه‏هاي درمان.

يادآوري اين نكته ضروري است كه با خرابي بِت هميقداش اول در سال 3338 عبري (422 ق.م) به دست ارتش بخت‏النصر و ضرورت اسارت بابل، تشكيلات و نظام «كهنيم» به صورت سال‏هاي آباداني معبد مقدس امكان‏پذير نبود، ولي «كهنيم» به شيوه‏هاي ديگر به اهميت حيات مذهبي خود ادامه دادند و همچنان يك قشر مورد احترام و صاحب نفوذ در جوامع يهودي باقي ماندند.

بناي معبد دوم با كمك پادشاهان ايراني، كوروش كبير و داريوش و به همت بزرگان و انبياء آن دوران از جمله «عزرا»2، «نحيما»3 البته در شكل و مقياسي ساده‏تر به انجام رسيد. در اين دوران، زندگي ساده و درآمد ناچيز يهوديان بازگشته، كفاف معيشت و سازوكار فراهم آوردن اجراي فرايض مذهبي را به وسيله كهنيم نمي‏داد و پرداخت نذورات شرعي براي اداره «بِت ‏هميقداش»4 كافي نبود، همين وضعيت موجب شد «كهنيم»5 براي اداره زندگي خود به كار زراعت و كشاورزي بپردازند و خدمات مذهبي در معبد دوم دچار ضعف و نقضان شود. تشكيلات كهنيم و خدمه «بِت‏هميقداش» براي رفع اين مشكل چاره‏جويي كردند و گروه‏هاي مسئول اجراي فرايض ديني را دسته‏بندي نموده و خدمات آنها را دوره‏اي كردند. به اين ترتيب هر دسته از «لوي»ها يا «كهنيم» در روزهاي مشخص وظايفي از مجموعه وظايف شرعي را براي خود و جامعه يهودي آن دوره انجام مي‏دادند. منابع مكتوب ربانيم اين مرحله را به دوران «خدمت» و «خارج از خدمت» و «ميشماروت»6 و «معمادوت»7 نام‏گذاري كرده‏اند.

دوران سختي معيشت و تنگناها رفته رفته سپري شد و فعاليت «كهنيم» و مقام كهانت حيات تازه‏اي يافت ولي در اين مقطع تسلط يونانيان بر منطقه و نفوذ فرهنگ «هلنيسم» بر فرهنگ يهود و مقام كهانت نيز تأثير گذاشت. در اين دوران «كهن گادول» در واقع نه فقط به عنوان يك رهبر مذهبي بلكه به عنوان رهبر اجتماعي و سياسي جامعه نيز شناخته مي‏شد و معمولاً خانواده‏هاي كهنيم از اعتبار و شهرت خاصي برخوردار بوده‏اند، از معروف‏ترين خانواده كهنيم در اين دوره از خانواده‏هاي «اونياس»، «توبييا»، «هاكوز»، «حشمونائيم»، «بيل گا» و «آل كيموس» مي‏توان نام برد. با توجه به يوناني بودن اكثر اسامي ذكر شده مي‏توان به نفوذ فرهنگ هلنيسم در ميان اين خانواده‏هاي بزرگ كهنيم در اين دوران پي برد، البته لازم به يادآوري است كه اين اصل مجموعه نظام كهنيم را شامل نمي‏شد و با اين كه افراد اين خانوادها براي كسب قدرت در مراحلي با يكديگر حتي جنگ و ستيز مي‏كردند ولي مجموعه كهنيم به عنوان متوليان اجراي مراسم مذهبي از احترام خاصي بين توده‏هاي مردم يهودي برخوردار بودند.

با گذشت زمان مقاومت‏هاي جامعه يهودي و بعضي بزرگان «كهنيم» در مقابل يونانيان و تسلط فرهنگ يوناني شكل گرفت.

قيام خانواده «حشمونائيم» به رهبري بزرگ اين خانواده «مَتيْتياي كهن گادولْ»8 بر عليه سلطه يونانيان و پيروزي آنها كه منجر به يك واقعه تاريخي در ميان يهوديان شد (حنوكا) يك بار ديگر موجب تحول اساسي در بنياد ديني يهوديان شده و ادامه مبارزه توسط فرزندان «متيتياي كهن گادول» مخصوصا يهودا مكابي رابطه مردم يهودي با رهبران مذهبي را تحكيم بخشيد و نهادهاي مذهبي را به قدرت و سلامت گذشته بازگردانيد. ولي اين دوران نسبت به تاريخ يهود و اهميت نهادهاي مذهبي و نقش روحانيت يهود بسيار كوتاه بود. حشمونائيم امكان مقاومت طولاني در مقابل فرهنگ هلنسيم را نداشتند و دوران حشموناييم با رواج قدرت طلبي و فساد و درگيري‏هاي خانوادگي به پايان رسيد.

به علت همين كشمكش‏هاي عقيدتي و فرقه‏اي و بيشتر خانوادگي و در پي كسب قدرت، نحله‏هاي مختلف مذهبي بين يهوديان شكل گرفت و به عنوان اولين جريان‏ها «فريسي‏ها»، «پروشيم»9 مدعي رهبري جريان مذهبي شد و بعد از مدتي يك خانواده غيركاهن «خاندان هرود» به كمك امپراطور روم رهبري جامعه را تقريبا به صورت پادشاهي به دست گرفت كه آن هم ديري نپاييد. البته كهنيم همچنان اعتبار و قدرت خود را در جامعه يهودي حفظ كرده بودند ولي برخي، توانايي‏هاي خود را در خدمت قدرت‏هاي ستمگر قرار داده و توده‏هاي مردم يهودي قرباني قدرت‏طلبي حكام و ضعف روحانيون مي‏شدند، در اين مرحله چندين خانواده ديگر از جمله «انان»، «فيابي»، «بوئتوس» به مجموعه «كهنيم» افزوده شدند و براساس آن چه در منابع ربانيم گفته شده در اين دوره مقام كهن گادولي بين خانواده‏ها خريد و فروش مي‏شد و مورد سوءاستفاده قرار مي‏گرفت و عملا يك «اليگارشي» كهانت به وجود آمد كه موجب ناراحتي فراوان در ميان مردم عادي شد.

يكي از مركزي‏ترين اين «اليگارشي» «سدوسي»ها بودند كه با استفاده از تدابير گوناگون و نزديك شدن به مراكز قدرت موفق شدند اكثر اعضاي شوراي بزرگ مذهبي يهوديان «سنهدرين» را مرعوب نموده و با خود همراه نمايند. اما اين مرحله نيز ديري نپائيد، چون مردم يهودي به رهبري بزرگان و راو‏هاي «فريسي»، «پروشيم» در برابر فساد و قدرت‏طلبي بعضي كهنيم قيام كردند. در اين مبارزه جمع زيادي از كهنيم نيز حضور داشتند و عملاً همه مردم يهودي آن زمان در مقابل قدرت «اليگارشي» كهنيم قرار گرفتند و روحانيت يهودي به يك پالايش بسيار مهم در دوران پراكندگي اقدام نمود و به يكي از مراحل سخت و دردناك خانواده‏هاي قدرت‏طلب پايان داد.

در متون بعدي فرهنگ يهود و نوشته‏هاي روحانيون متأخر يهودي درباره اين دوران بسيار گفته شده و مردم يهودي را به بازگشت به اصول اعتقادي و فرهنگ توراتي دعوت مي‏كردند، تحليل روحانيون متأخر از دوران ذكر شده بيشتر تأكيد بر جدايي از موازين تورات و كسب قدرت‏هاي شخصي است. در منابع ربانيم (تلمود) از اين دوران به تلخي ياد شده:

«واي به حال من از دست خاندان «بوئتوس» و واي به حال من از دست تازيانه‏هاي آنان، واي به حال من از دست خاندان «هانيم» به علت سخن‏چيني‏ها و تدابير زشت و توطئه آنها، واي به حال من از دست خاندان «كاتروس» واي بر من از قلم‏هاي آنان، واي به حال من از دست خاندان «اسمعيل پسر «فيابي» واي به حال من از گره مشت‏هاي آنان، چون آنان خود را «كهن گادول» مي‏دانند و فرزندان آنان خزانه‏داران هستند و دامادهاي آنها معتمدين حكمران‏ها هستند و مزدوران آنان مردم را به تازيانه مي‏زنند».

تلمود - توسفتا- مناحوت 13: 21

نهايت اين كه اين اليگارشي مذهبي كه خود را رهبران جامعه مي‏دانستند جامعه يهودي زمان خود را در محروميت و فشار بسيار گذاشتند تا اين كه قيام «بركوخبا» پيشاپيش يهوديان مومن و معتقد، دوران تازه‏اي از حيات روحانيت يهود را آغاز كرد كه ادامه به آن خواهيم پرداخت.

دوام حكومت حشمونائيم ديري نپاييد و نتايج انقلاب «متيتياي كهنگادول» و فرزندانش رفته رفته كمرنگتر شد و در فاصله زماني نه چندان طولاني از ميان رفت، خانوادههاي اشرافي يهوديان كه معمولاً خود را به «كهنيم» و «لويها» منتسب ميكردند و در حالي كه قدرت مذهبي و اقتصادي و سياسي در اختيار چند خانواده بود، تودههاي مردم يهودي در فقر و تنگدستي زندگي ميكردند و پيوند آنها با اين گروه روحانيت بسيار ضعيف و كماثر بود، مضافاً به اين كه طبقات اشراف بعد از بروز سستي در حكومت حشمونائيم خود را هم از لحاظ سازماني و هم از لحاظ عقيدتي تسليم فرهنگ و تمدن يوناني و پس از آن سلطهگران حكومت روم كردند كه نهايتاً به فروپاشي اجتماع يهوديان در اورشليم و خرابي بِتهميقداش و پراكندگي يهوديان از سالهاي 70 ميلادي به بعد انجاميد.

اما مردم يهودي كه ايمان و اعتقاد خود را در معرض تعرض و نابودي ميديدند از هر امكاني براي حفظ ارزشهاي ديني خود استفاده ميكردند و در همين شرايط گروههاي اشرافي كه عموماًٌ ريشه روحاني داشتند دستهاي با يونانيها و دستهاي ديگر با روميها عهد و پيمان ميبستند. پيدا است جامعه يهودي زير فشار شديد فرهنگي و ديني و مالياتهاي سنگين و تعرضات گوناگون گرفتار بودند و در جستجوي راهي براي ادامه زندگي، تلاش ميكردند. به علاوه جنگهاي پي در پي و پايان ناپذير محلي نيز توان آنها را براي مقاومت هر روز كمتر ميكرد و زندگي از تحمل خارج ميشد، در چنين شرايطي سيل مهاجرت به سرزمينهاي ديگر در جستجوي كسب حداقل معيشت و حفظ اعتقادات ديني عكسالعمل طبيعي مردم بود. تاريخنگاران و باستانشناسان بر اين عقيدهاند كه مدتها قبل از خرابي معبد بيتالمقدس دوم، اكثريت جامعه يهودي آن زمان از اورشليم و جغرافياي آن روز حكومت يهود به خارج رفته بودند. بزرگترين اين اجتماعات، در بينالنهرين (بابل) و ساير نقاط ايران زندگي ميكردند و بسياري ديگر در مصر، سوريه، لبنان، يونان، قبرس و ساير كشورهاي حوزه مديترانه شرقي و بعضي ديگر در عربستان، يمن، حبشه و ساير نقاط سكني گزيدند و در اين نابساماني و در همريختگي اجتماعي بود كه فرقههاي مختلف روحانيت يهود به وجود آمدند.

گرچه در نوشته هاي باقي مانده از آن دوران بيش از چند فرقه مذهبي نامبرده نشده ولي تمام قراين حكايت از درهمريختگي فرهنگي و مشكلات حاصل از فرقهگرايي و تفرقه و چنددستهگي دارد.

به طور مثال ميتوان از گروهي به نام «اِسِنيان» (كه چند سال پيش، دستنوشتههايي از آنها در منطقه قومران پيدا شد) نام برد كه اساس انديشه آنها بر گوشهگيري و دوري از اجتماع و زهد و پاكدامني از طريق رياضت كشيدن و رستگاري شخصي بود كه اين فرقه وسعت و دوام كمتري يافت و بيگانگي آن با فرهنگ يهودي موجب فراموشي اين نوع تفكر در ميان يهوديان شد.

اما در همين دوران نظام حَسيديم از اعتبار و اهميت ويژه در ميان تودههاي مردم برخوردار بود. حسيديم كه به اجراي فرامين «تورات» و رعايت فرايض پايبند بودند، توانستند جريان فكري يهوديان را به سمت رعايت اصول اوليه دين يهود و فرامين موجود در كتاب مقدس «تورات» رهنمود شوند و از انحرافات معمول و بروز چند دستهگي و نفاق جلوگيري نمايند. زير چتر تفكر حسيديم گروههاي ديگري به وجود آمد كه هر چند تفاوتهايي بين آنها به لحاظ تفاسير مذهبي و اجراي فرايض ديني وجود داشت ولي در اصل ميتوان آنها را در گروه حسيديم به شمار آورد. با توجه به اين كه جريان حسيديم هنوز هم زنده و فعال است پرداختن به گونههاي فكري حسيديم گوشههاي مختلف تاريخ روحانيت يهود را شفافتر ميسازد و ما را در ادامه اين بررسي ياري ميكند.

پروشيم – فريسيها

با توجه به بررسي مدارك موجود ميتوان نتيجه گرفت كه گروه پروشيم وابستگي فكري كامل به حسيديم داشتند. اين گروه در سالهاي (160-165) قبل از ميلاد به وجود آمد و به طور سازمان يافته و پيگير مطالعه تورات و رعايت احكام و فرايض را اصل اساسي فعاليتهاي خود قرار داد. پروشيم يا فريسيها خود را پيروان سنتي عزرا هَسوفر ميدانستند و معتقد بودند بعد از رسالت حضرت موسي دين يهود به وسيله عزرا حفظ شده و دستورات و توصيههاي عزرا در ادامه تورات شفاهي است كه بعد از اصول مطرح شده در تورات مورد توجه و قبول آنها بود.

پروشيم در عين حال معتقد بودند كه اجراي مراسم در بيتهميقداش دگرگون شده و بايد در نحوه اجراي فرايض و قداست بِتهميقداش تغييراتي به وجود آيد.

پروشيم ضمن اعتقاد كامل به نص تورات و گفتههاي عزرا معتقد به اجراي قوانين و سنن غيرمكتوب بودند كه به وسيله انبياء و حخاميم تدوين و توصيه شده است و معتقد بودند تورات شفاهي به يهوديان امكان ميدهد تا فرامين الهي را برحسب شرايط روز تعريف و اجرا نمايند.

به لحاظ فلسفي، جبر و اختيار را در نظام خلقت يك تقدير الهي ميدانستند، در حالي كه به تعيين سرنوشت انسانها و جبر زندگي فردي و اجتماعي باور داشتند و زندگي را مقدر ميدانستند با وجود اين اختيار و اراده انسان را در مقابله با حوادث ناشي از همان خواست و تقدير الهي دانسته و معتقد بودند كه انسان در ارتكاب به گناه و يا انجام دستورات خداوند صاحب اراده و تصميم است و همين اختيار او را به فراگيري فرايض مذهبي و انجام آن تشويق ميكند و اراده آگاه، انسان را از ارتكاب به گناه برحذر ميسازد- رابطه تقدير و خواست خداوند و اراده انسان براي انجام كار نيك سرلوحه انديشه پروشيم و يا در واقع حسيديم بود. آنها تقدير الهي و اراده انسان را مكمل يكديگر ميدانستند و آن را ناشي از قدرت خداوند به شمار ميآورند. پروشيم بر توحيد و وحيانيت خداوند تأكيد فراوان داشتند و در نوشتههاي بازمانده از آنها تا امروز نشانههاي از قوميتگرايي و نژادپرستي نميتوان يافت. آنها حتي به تبليغ و ترويج اصل توحيد بين اقوام و گروههاي غيريهودي ميپرداختند و سعي در آشنايي مردم زمان با خداپرستي و توحيد داشتند. در همين دوران گروههاي زيادي از اقوام غيريهودي در ارتباط با پروشيم بودند و از اين طريق به هستيشناسي توحيدي آشنا شدند. و بي آن كه به يهوديت بپيوندند اصل توحيد و خداپرستي را اجرا ميكردند و كلمه «گِرتوُشاو» در آن زمان به كساني اطلاق ميشد كه پيرو اصل توحيد و خداپرست بودند و يهودي نبودند.

پروشيم در حدود قرن اول ميلادي نماينده تفكر و انديشه يهوديت بودند و اكثر اجتماعات يهودي آنها را قبول داشتد و دستورات شرعي خود را مطابق سفارشات و تأكيدات و برداشت آنها از فرامين تورات اجرا ميكردند.

معني واژه پروشيم به روايتي از مصدر «پارَشْ» به معني جدا شدن گرفته شده، در اين صورت پروشيم به معني «جدا شدهها» يا «جداييطلبان» ميباشد و يا به روايتي «آنهايي كه جدا قرار داده شدهاند» با توجه به شرايط آن روز اين جدايي به معني منفي آن نبوده است بلكه با توجه به شرايطي كه در ابتداي اين قسمت ذكر شد، معني جدايي پروشيم از كساني است كه تسليم شرايط كفرآميز سلطه يونانيها و روميها شدند و از اصول واقعي دين يهود فاصله گرفتند و به كفر و زد و بندهاي سياسي و امور دنيوي پرداختند و در واقع «پروشيم» از اين جريان جدا شدند و به ريشههاي يهوديت توجه نمودند.

در بخش‌هاي گذشته شكل‌گيري روحانيت يهود را از دوران «كُهَنيم» برذاح و «لِوييم» نعاح و ايجاد معبد مقدس(زاو ردثسش بِت هَميقداش) بيان كرديم. آغاز تحولات اساسي در روحانيت يهود چه از لحاظ فكري و چه از نظر ارتباط با مردم، در حد ممكن شرح داده‌ايم. پِروشيم خقعشاح (فريسي‌ها)، كه در واقع بخشي از نهضت «حَسيديم» تطاساح يا اصول‌گرايان ديني بودند آغازگر تحول در بينش روحانيت يهود هستند و چون هسته مركزي اين تحول ديني هنوز هم حضور فعال دارد، مي‌توان گفت تأثيرگذارترين نحله‌هاي روحانيت يهود در عصر حاضر مي‌باشند. ضروري مي‌دانيم در معرفي پروشيم، (فريسي‌ها) بيشتر صحبت كنيم.
در قسمت‌هاي قبلي گفتيم «كهنيم» كه مجري مراسم مذهبي در بت هميقداش بودند رفته رفته به يك طبقه اشرافي تبديل شدند و اصولاً به عنوان حاكمان اجرايي عمل مي‌كردند تا اجراكنندگان احكام ديني.
اولين كوشش «پروشيم» براي شناساندن خود كسب قدرت طي دو قرن آخر آبادي بت هميقداش دوم صورت گرفت. در اين مرحله توجه به تجمع مردم در كنيساها در مقابل مراسم قربانگاه در معبد مقدس، هدف اصلي فريسي‌ها بود. اهميت يافتن نقش كنيساها به عنوان مركز عبادت و انجام فرايض ديني يهود و به منظور تحت‌الشعاع قرار دادن قدرت «صدوقي‌‌ها» ئسعثاح يعني كهنيم و لوي‌ها بود و اجراي بخشي از مراسمي كه در معبد مقدس انجام مي‌گرفت (دعاها و مناجات‌ها) به كنيساها منتقل شد و افرادي غير از كهنيم و لوي‌ها در اجراي مراسم مذهبي و فرايض شرعي سهمي روزافزون يافتند و در حالي كه كهنيم و لوي‌ها، نيروي خود را صرف اجراي مراسم قرباني و نظاير آن مي‌نمودند، فريسي‌ها تعليم تورات و آموزش قوانين ديني و اخلاقيات يهود به مردم را وظيفه اصلي خود مي‌دانستند.
بدين ترتيب بين علماي «فريسي» و كاست مذهبي كهنيم گروه‌بندي به وجود آمد كه اختلافات ناشي از آن به سنهدرين (مجمع عالي ديني و فقهي يهود) كشيده شد. تفسير قوانين تورات به زبان ساده كه با مسائل روزمره زندگي مردم سروكار داشت به گروه «پروشيم» اين فرصت را مي‌داد كه رسوم مشروع و متداول و مورد نظر مردم دذرياح را داخل مراسم ديني و شعائر مذهبي معبد مقدس نمايند. البته اين بدان معني نبود كه «پروشيم» مخالف مراسم معمول در بت هميقداش بودند، بلكه آنها خواهان تقويت اين مراسم بوسيله تفسيرات جديد و مردمي‌تر از اصول تورا بودند. به طور كلي مي‌توان گفت «فريسي‌ها» به يك جريان تكاملي و غيرثابت در مورد تصميمات شرعي معتقد بودند و تورات شفاهي يعني احكام علماي دين يهود را هم طراز با توراي كتبي مي‌دانستند.
اين برخوردها به جدايي دائمي «فريسي‌ها» و «صادوقي‌ها» منجر شد و دو فرقه مذهبي جداگانه به وجود آمد و در نتيجه مسائل ديني با مسائل اجتماعي و اقتصادي درهم آميخت و دامنه مخالفت‌ها در حيطه امور مذهبي فراتر رفت و به امور خارج از كنترل روحانيون كشيد و اين وضع تا بدانجا پيش رفت كه در زمان يكي از فرمانروايان حَشمُونائيم به نام هيرقانوس، فريسي‌ها از عضويت در سنهدرين اخراج شدند و در همين زمان بود كه به آنها لقب «پروشيم» يا اخراج‌شدگان داده شد و آنها اين نامگذاري را برخود پذيرفتند. ولي، تفسيري ديگر از واژه پاراش به معني تفسيركننده يعني تفسيركننده فرامين بر اصول تورا مي‌باشد.
مقاومت و ايستادگي «پروشيم» در برابر «صدوقيان» و جنبه‌هاي مردمي و اخلاقي تعليمات ديني، آنها را از حمايت عظيم مردمي برخوردار كرده بود. مراكز قدرت آنان اماكني بود كه آنها به تدريس و آموزش اشتغال داشتند و اين امكان بعدها به وسيله روحانيون و مفسرين ديني مشهور مورد قبول مردم چون «هيلل»، «شَماي»، رَبي ييشماعِل و ربي عَقيوا رسميت يافت، حتي قبل از قيام حشمونائيم تشدعذفاح (قرن يكم قبل از ميلاد) ريشه‌هاي فكري «پروشيم» بيشتر جوابگوي اميدها و آرزوهاي مردم سركوب شده در كليه جوانب زندگي يهوديان بود.
اعتقاد به رستاخيز مردگان- تجلي روز قيامت- پاداش و جزاي اعمال انسان در زندگي پس از مرگ، مژده ظهور ماشيح نشان‌دهنده آرزوها و اميدهاي مردم بود.
به عقيده «فريسي‌ها» خداوند از كردار بندگان از قبل خبر دارد و مشيت خويش را جاري مي‌سازد. ولي در عين حال بشر مختار و صاحب اراده است و به همين دليل در برابر اعمال خود مسئول است و بايد در پيشگاه خداوند جوابگو باشد.
خداوند به اراده خود، خوبي و بدي را در غريزه انسان خلق كرده و با راهنمايي پيامبران، انسان را به سوي نيكوكاري و تزكيه نفس راهنمايي كرده است و تورا را به عنوان چراغ راه به وسيله پيامبر گرامي خود حضرت موسي كليم‌الله به بني اسرائيل هديه نموده تا راه خود را به سمت رستگاري بپيمايند قدرت تشخيص خوبي از بدي و اين كه انسان حق انتخاب داشته باشد، موهبت خداوندي است كه انسان‌ها بايد از آن بهره‌مند شوند.
براساس گفته فريسي‌ها و با اعتقاد به تاكيد انبياء يهود؛ «خداوند، روح مطلق دانايي و قادر متعال و منشاء كليه خوبي‌ها و مهرباني‌ها و عدالت است». تعليمات آنها بر اين اساس است كه خداوند كليه مخلوقات خود را دوست دارد و رستگاري آنها را در اقدام به كار خير مي‌داند. آنها بر اين اعتقاد هستند كه جبريت خلقت و وحدانيت حق و مطلق بودن اراده خداوند، مانع از اختيار و اراده آزاد انسان، براي ستايش خداوند و اقدام به امور خير و عادلانه نيست.
در مورد شناخت خداوند عقيده بر اين بود كه خداوند مافوق و برتر از همه موجودات است. درك و فهم او در مقياس فكري انسان غيرممكن است و درك تماميت ذات خداوند با هيچ نامي و شكلي قابل تعريف نيست و به كار بردن بعضي واژه‌ها در معرفي صفات و ذات خداوند تعريف خصايل خداوندي بنابر معرفت و شعور انساني است. زعقف لعنح خالق جهان هستي، ردثعح خداي لامكان، شباذر تجلي الهي، بعضي واژه‌هايي است كه فريسي‌ها و حسيديم در معرفي خداوند به كار برده‌اند.
يادآور مي‌شويم عقايد «پروشيم» در مورد كيفر الهي و جبر و اختيار و اراده انسان با عقيده صدوقيم تفاوت اساسي و در بعضي موارد تناقض داشت.
صدوقي‌ها، مشيت الهي را نوشته بر پيشاني انسان و عبادت و دعا را وسيله نزديكي به خداوند و تسليم شدن به سرنوشت و تغيير آن را غيرممكن مي‌دانستند مگر به خواست و اراده خداوند . ولي به گفته «پروشيم» گر چه خداوند از پيش قادر به تعيين راهي است كه انسا‌ن‌ها انتخاب مي‌كنند ولي او را در انتخاب راه و روش زندگي آزاد گذاشته است. در تلمود گفته شده «گرچه در نهايت همه چيز از قبل به وسيله خالق آن (خداوند) پيش‌بيني شده ولي آزادي انتخاب به آدميان داده شده است (تلمود، رساله آووت فصل 3 آيه 16). اگر فردي راه خوب را انتخاب كند نيروهاي معنوي به او كمك مي‌كنند و اگر راه بد را انتخاب كند خود مسئول پيمودن آن بوده است. (تلمود، رساله شبات، برگ 104)
به عقيده «فريسي‌ها» كيفر الهي و يا پاداش و جزاي اعمال در مورد انسان‌ها عملي خواهد شد و همه چيز در دنياي مادي كنوني به پايان نمي‌رسد. بلكه كيفر الهي و زندگي ديگر وجود دارد كه انسان قادر به تجربه و درك آن در دنياي مادي نمي‌باشد. نظر «فريسي‌ها» در مورد فرامين تورات اين طور خلاصه مي‌شود كه فرامين آن بايد در هر دوران با تفاسير راب‌ها و روحانيون متناسب با شرايط زمان و موقعيت زندگي هماهنگ باشد البته با محوريت «تورات». هنگامي كه به نظر مي‌رسد قوانين اجرايي اجتماعي مخالف وضعيت زمان و معرفت و شناخت الهي است مي‌توان آن را تفسير و مطابق شرايط زمان تطبيق نمود. به عنوان مثال قانون شرعي و فقهي «با استفاده از تعاليم توراي شفاهي چشم به عوض چشم» اين طور تعبير مي‌شود كه اين حكم الهي براي انتقام‌جويي نيست بلكه تعيين مجازات در مقابل وقوع جرم است. يعني هر مجازات بايد مطابق جرم انجام شده باشد. روشي كه در دوران باستان وجود داشت انتقام‌جويي در برابر هر جرم كوچك بود كه وقوع جرايم را بيشتر و بيشتر مي‌كرد و فريسي‌ها به اين ترتيب از ارتكاب جرم بعدي جلوگيري مي‌كردند. در پايان اين فصل لازم به يادآوري مي‌دانيم كه شكل‌گيري كنيساها و انجام فرايض ديني به جز قرباني كردن از تعاليم و اقدام «حسيديم» و «پروشيم» بود. آنها معتقد بودند كه خالق يكتا در همه جا حضور دارد و عبادت خداوند خارج از معبد مقدس نيز امكان‌پذير است. چون خداوند در همه جا حاضر و ناظر است، مي‌‌توان او را هم در معبد مقدس و هم در خارج از آن در كنيساها ستايش كرد و نبايد عبادت را فقط به گذارنيدن قرباني‌ها محدود ساخت و به آن بسنده كرد. بدين ترتيب نظام كنيسايي در ميان يهوديان اهميت بسيار يافت و مكمل اجراي مراسم قرباني در معبد مقدس «بت هميقداش» شد.
فعاليت فريسي‌ها تا قرن دوم ميلادي ادامه يافت و بزرگ‌ترين تأثير را در حفظ و كمال يهوديت به جاي مي‌گذاشت. فريسي‌ها در حفظ اعتقاد خود بسيار معتقد و ثابت قدم (راديكال) بودند و در حفظ و اشاعه دين يهود به نسل‌هاي بعد از خود، آن هم در دوراني كه به علت بي‌عدالتي‌هاي شديد اجتماعي ترك مذهب متداول بود، خدمات فراواني كردند، آنها برخلاف بعضي گروه‌هاي متعصب، خشونت را در مذهب يهود رد مي‌كردند و جنگ بين انسان‌ها را ظالمانه مي‌دانستند. به عقيده آنها خداوند تنظيم‌كننده زندگي، تاريخ و ادامه حيات بشر است و انسان بايد در يادگيري فرامين الهي و بسط و نتيجه‌گيري از آن فعال باشد و به همين دليل فريسي‌ها بيشترين وقت و نيرو و امكانات خود را صرف تعليم و آموزش مي‌نمودند و بعد از خرابي معبد مقدس دوم وجود كنيساها و مدارس ديني فريسي‌ها موجب شد شيرازه زندگي ديني يهوديان از هم نپاشد و طي قرون متمادي يهوديان بتوانند براساس اعتقادات توحيدي خود به زندگي فردي و اجتماعي خود ادامه دهند.
توضيح اين كه براي روان شدن مطلب سعي كرده‌ايم «پروشيم» و «فريسي‌ها» را كه معني واحدي دارند به كار ببريم و كهنيم و لوييم و صدوقيم كه در متن يكسان به كار رفته نام‌گذاري كنيم.

تَنّائیم :
فعالیت‌ها و نشر عقاید و تعلیمات فریسی‌ها کم‌کم سازمان یافته شد و راوهای فریسی هر کدام در تعلیم و تعلم، ایجاد مدارس و فعالیت و رشد کنیساها کوشا بودند و طولی نکشید تعلیمات و تفاسیر آنان و راو‌های بعدی به صورت بزرگ‌ترین شاخه روحانیت یهودی درآمد که بعداً به دوره تنائیم مشهور گردید.
واژه تنّا از زبان آرامی و به معنی عالم می‌باشد که خود از ریشه تِنی به معنی سینه به سینه نقل کردن (به طور شفاهی) گرفته است. معانی دیگر آن تحقیق کردن و آموختن و تدریس کردن می‌باشند.
در منابع ربانیم دوران فعالیت فریسی‌ها را به دو دوره، دوره علمای اولیه ریشونیم و بعداً که فعالیت ربانیم به طور مشخص و سازمان یافته و به صورت رسمی در آمد دوره تنائیم به حساب می‌آید و تقریبا کلیه علما یهودی را از دوره هیلل تا پنج نسل بعد تنائیم می‌خوانند که در این دوران فعالیت‌های مذهبی راوها منجر به تدوین کتب میشنا گردید.
دوران تنائیم به طور تقریب از سال 20 قبل از میلاد تا 200 میلادی ادامه می‌یابد. آثار تفاسیر، فتاوی و تعلیمات تنائیم در پایان قرن دوم میلادی به همت یهودا هناسی گردآوری شد و به صورت 6 جلد میشنا درآمد و آثار باقیمانده و تعلیمات راوهای بعدی در اضافات میشنا گردآوری گردید که اصطلاحاً به این قسمت «تُوسِفتا» یا «بِرَیتا» می‌گویند. باید توجه داشت که این تقسیم‌بندی در خطوط کلی و فقط به منظور سهولت کار است و در مورد جریان تنائیم به طور کلی با واقعیت وفق نمی‌دهد.
دوران مورد بحث یعنی دو قرن اول و دوم میلادی سال‌های پر از تألمات و شورش‌ها و سرکوب‌ها برای یهودیان می‌باشند. مهمترین واقعه در این دو قرن سقوط اورشلیم و خرابی معبد مقدس دوم به دست رومی‌ها در حدود سال 70 میلادی بود که مرکزیت مذهبی سنتی یهودیان یعنی بِت همیقداش از بین رفت و همراه آن اقتدار سیاسی و اجتماعی طبقه کهنیم تضعیف گردید و کاهن‌ها از صورت یک طبقه حاکم سقوط کردند. سقوط معبد مقدس یک خطر اساسی را دربرداشت و آن از بین رفتن مرکزیت مذهبی و اساس دین بود که با همت همین روحانیون دوران تنائیم از اضمحلال نجات یافت. و در نتیجه:
1- با رشد فوق‌العاده نهاد کنیسا و جانشینی نماز به جای قربانی مرکزیت معنوی و دینی و روحانی حفظ گردید.
2- علیرغم اختلافات شدید با طبقه کهنیم، تنائیم کوشیدند که این تغییر و تحول به صورت آرام صورت گیرد و در این امر مهم موفق نیز گردیدند. بدین‌ترتیب این روحانیون اساس مذهب را دگرگون ننمودند بلکه با تفسیرات جدید و مطابق با نیاز اجتماعی زمان خود موفق شدند دگرگونی‌های لازم را به وجود آورند. حتی در مراسم ادعیه کنیسا برخی از مراسم بت همیقداش را گنجانیدند و مقام روحانی و معنوی کهنیم را در اصل قبول داشته و دعای خاص کهنیم (بیرکَت کُهَنیم) در بت همیقداش را هم وارد مراسم نماز نمودند.
3- با همت و کوشش بسیار و دوری از جریانات متنوع سیاسی و اجتماعی وقت خود را صرف تحکیم ارکان و گسترش تعالیم مذهبی نمودند.
4- با ایجاد مدارس علوم دینی در شهرهای مختلف اساس و پایه یشیوا‌های (علمیه‌های) مذهبی را به وجود آوردند.
امپراطوران و سرداران رومی به جز در مواردی که فعالیت‌های مذهبی را مخالف منافع خود می‌دیدند و آن را سرکوب می‌کردند کاری به اعتقادات مذهبی یهودیان نداشتند، کمااینکه اجازه تاسیس این مدارس مذهبی را به صورت گسترده می‌دادند و گرچه توحیدگرائی را به صورت یک مذهب از نظر این امپراطوران رومی معمولاً مورد تحقیر بود ولی دخالتی در این امور تا آنجا که منافع‌شان را به خطر نمی‌انداخت، نداشتند.
از نمونه‌های مشخص می‌توان ایجاد مدرسه علوم دینی رَبان یوحانان بِن زَکای در شهر یَونِه را نام برد که فوق‌العاده موفق و دارای نفوذی فراوان گردید و یکی از مهم‌ترین پیروانش «اِلیعِِزر بن هُورقانوس» مدرسه‌ای در شهر لیدا تاسیس نمود و دیگر موسسین «یِهوُشوعَ بن حَنَنیا»، «یُوسِه هَکوهِن ، شیمعون بن نِتِن اِل» ، «اِلیعِزِر بن عَزَریا و «الیشاع» بودند. و در میان شاگردان آنان نیز «ییشماعل بن الیشاع» ، «ربی طرفون»، «یوحانان بن نوری» را می‌توان نام برد. ولی بدون شک معروف‌ترین آنها «ربی عقیوا» بود که مدرسه‌ای در بِنِه بِراک (بِنِه بِراق) تاسیس نمود. این دوران فعال تا سال 130 میلادی ادامه یافت و بازماندگان آنها یعنی «ییشماعِل»، «یوشی‌یا» و «یوناتان» و محصلین عقیوا، یعنی «یهودا بَر ایلعای»، «یوسه بَرحَلَفتا» و «ربی شیمعون بریوحای» بودند که مدارسی در جلیلیه، اوشا و طبریه تاسیس نمودند.
از معروف‌ترین ربانیم دوره بعدی «ربی مئیر» می‌باشد که ابتدا محصل ییشماعِل و بعد شاگرد ربی عقیوا شد و سنت این راو بعدا به وسیله یهودا هناسی دربت شعاریم و صیپُوری ادامه یافت. و چهره درخشان دیگر دوره دوم، یهودا هناسی است که جمع‌آوری و تالیف مجموعه میشنا را انجام داد با فوت یهودا هناسی دوران تنائیم نیز به پایان رسید. (حدود سال 220 میلادی)
دیگر واقعه مهم این دوران شورش بَرکوخوا است که نتیجه از هم ریختگی اوضاع اجتماعی و ظلم و ستم حکام محلی و سرداران امپراطوری روم بود. این شورش حدود سال‌های 130 میلادی شروع گردید و مدت سه سال طول کشید و با شکست آن تعدادی از مدارس مذهبی نیز نابود شدند و خطر از بین رفتن مرکزیت مذهبی دوباره به وجود آمد.
تلاش ربان یوحانان بن زکای در بازسازی مرکزیت مذهبی و حفظ قدرت آن او را مجبور به رویارویی با چند قشر اجتماعی از جمله کهنیم و بعضی از راوها کرد. بعد از ربان یوحانان «ربی گملیئل» از اهالی یَونِه سعی عمده خود را بر تعمیم قدرت روحانیت نمود و آن را به مردم قبولانید. و رسمیت مرکزیت روحانی خود را از طریق حکمرانان رومی کسب نمود.
به وجود آمدن شورای مذهبی (سنهدرین) تحت عنوان سنهدرین بزرگ در این دوران بود که در موارد خاص اجلاس می‌نمود و فتوی‌ها و دستورات مذهبی بر روی موضوعات اصولی صادر می‌کرد و باعث گردهمائی محققین از اقشار و طرز تفکرهای مختلف می‌گردید.
تحت همین شرایط پر تلاطم اجتماعی تعدادی از رهبران مذهبی کشته شدند و در جریان حفظ و لزوم مرکزیت مذهبی نظم جدیدی به صورت مجموعه بزرگ سنن هلاخا به وجود آمد که نتیجه تعالیم و تفسیرات تنائیم بود و آن قسمت که به صورت کتبی تدوین گردید به نام میشنا معروف گردید.
فعالیت تنائیم را می‌توان به دو بخش اساسی تقسیم نمود.
1- بحث‌های فشرده هلاخا به ترتیب تئوری‌های قضائی و حقوقی.
2- هلاخاهائی که براساس میدراش تدوین شده بود و به مثابه بخشی گسترده از تفسیرات فقهی و مذهبی از قوانین پنج سفر توراه استخراج کرده بودند.

میشنا:
میشنا، اولین و مهم‌ترین مجموعه‌ی تفاسیر و فتاوی است. شکل‌گیری میشنا بدین صورت بود که ابتدا شواهد جمع‌آوری می‌گردیدند، سپس بحث در موارد گوناگون حقوقی آنان شروع می‌گردید. این کار نیز در همین دوران مقید به چارچوب خاصی گردید. ربی عقیوا در مورد این بخش، مهم‌ترین فعالیت را داشت و با همت او بود که این تفاسیر و فتواها (هلاخاها) یا میشنایوت جمع‌آوری و دسته‌بندی گردیدند.
دنباله‌ی کار ربی عقیوا، به وسیله‌ی محصلین او ادامه یافت، که در نهایت به وسیله‌ی ربی یهودا هناسی، آخرین تغییرات در ترتیبات و دسته‌بندی‌ها انجام گرفت و به صورت «میشنا»‌ی امروزی درآمد.
ربی یهودا هناسی در انتخاب مطالب، فوق‌العاده با دقت بود. با این حال، برخی از این هلاخاها (فتاوی) از مجموعه‌ی میشنا جا افتاده بود که بخشی از آن‌ها به کمک تنائیم بعد از ربی یهودا هناسی، نظیر «ربی حییا» و «ربی اُوشَعیا» و سایرین، در یک مجموعه‌ی دیگر به نام «تُوسِفتا» حدود بیست سال بعد از تألیف میشنا گردآوری شدند. ولی هنوز فتاوی زیادی بودند که جمع‌آوری و تدوین نگردیده بودند که بعداً در مجموعه‌ی تلمود جمع‌آوری گردیدند و به عنوان بِرَیتُوت یعنی شامل نشده‌ها یا هلاخاهای خارجی (خارج از میشنا) خوانده شدند.
فعالیت‌های فوق به طور عمده در بِت میدراش‌های (مدارس مذهبی) پیروان ربی عقیوا انجام می‌شدند و در جناح دیگر، مدرسه ربی ییشماعِل بود که نتیجه‌ی فعالیت آن‌ها به صورت میدراشیم هلاخایی درآمد. بعضی از این آثار تا به امروز باقی مانده‌اند. مانند مِخیلتا دِ رَبی ییشماعِل و از آثار ربی شمعون بَریوحای و نمونه‌های دیگر میدراش‌های مربوط به سفر خروج، تورَت کهنیم (سفر وییقرا)، سیفره زوطا و سیفره تنائیم هستند که شیوه و سبک خاص نگارش خود را دارا می‌باشند و متمم با ارزشی برای میشنا محسوب می‌شوند.
یک اثر مهم دیگر از یک تَنّای بزرگ، یُوسه بن حَلَفتا موجود است به نام «سِدِرعُولام رَبا» که در اواسط قرن دوم میلادی نگارش شد. این اثر اقدامی سیستماتیک، در مورد تقویم و تاریخ جهان است که از حضرت آدم تا خرابی معبد دوم، ادامه می‌یابد. این اثر هم شامل تفسیراتی از تورا و هم وقایع‌نگاری تاریخ قدیم است که قبلا به صورت شفاهی وجود داشته‌اند.
مطالعه‌‌ی تورا، بعد از شکست قیام برکوخبا در بین تنائیم شدیدتر شد و به دور از جریانات سیاسی به میدان مذهبی محدود گردید. بعد از خرابی معبد، رسمی به وجود آمد که حمایت مالی از روحانیون را از بودجه‌ی عمومی محل‌ها تامین می‌کردند. با این وجود، خیلی از علما از طریق انجام کارهای عادی، نظیر صنعتگری، آهنگری، کتابت (رونویسی) و حتی تجارت گذران زندگی می‌نمودند.
تنائیم، محققین، مفسرین و آموزگاران توراه بودند. آن‌ها قوانین را توضیح و در مدارس و کنیساها آنها را تعلیم می‌دادند. مردم را تشویق می‌کردند، امید می‌دادند و آن،ها را به اهداف اخلاقی والاتری راهنمایی می‌کردند و در دوران خود، از احترام ونفوذ فوق‌العاده‌ای در بین مردم برخوردار بودند.
برجسته‌ترین تناها، نماینده‌ی رسمی مردم در برابر مقامات رومی نیز بودند. حتی به روم هم سفر می‌کردند و به دفاع از حق جامعه‌ی خود می‌پرداختند. بدین‌ترتیب اشتغال آن‌ها نه تنها به علوم الهی محدود نمی‌شد، بلکه عناصر فعال در امور سیاسی و به خصوص اجتماعی بودند که این رسوم بعدا در دوران آمورائیم و گِئُونیم ادامه یافتند.
گرچه تعالیم تناها تا حدی به صورت کتبی تدوین گردید، ولی مسائل عمده‌ی کپی‌برداری و عدم دسترسی همگانی به آن‌ها، منتج به به‌وجود آمدن نوعی دیگر از تنا گردید که وظیفه‌ی آن‌ها، حفظ مطالب تدریس شده در میدراش‌ها بود که به آن‌ها «کتابخانۀ زنده» یا «سبد پر از کتاب» لقب داده می‌شد. این گونه افراد در چنان مقامی نبودند که مانند تنائیم صدر دوران، قادر به تفسیر مطالب از حفظ شده باشند و در نتیجه تفاسیر مختلف آنان از این مطالب، باعث دردسرهای بسیاری می‌گردید و عبارت «هتنائیم مِوَلِه عُولام» «تنا‌ها، دنیا را خراب می‌کنند» در رابطه با تفسیرات و تصمیمات این گونه تنائیم بود که همه چیز آموخته بودند، بدون آن که علل آن‌ها و یا قابلیت انطباق آن‌ها را با موارد عملی بدانند.
با پایان این دوره، مرکز فعالیت مذهبی و روحانیت یهودی، به جوامع یهودی خارج از سرزمین مقدس انتقال می‌یابد که از میان آن‌ها، عمده‌ترین مراکز در بابل به وجود آمدند که دوران آن‌ها، دوران تلمود و مولفین آن را آمورائیم می‌خوانند.
بدین ترتیب فعالیت چند قرنی تنائیم که در زمان خود یک جریان پربار فعال و عمدتا مردمی بود و در مرحله‌ای از زمان اتفاق افتاد که سرزمین مقدس پر از آشوب و طغیان‌های اجتماعی بر علیه حکام مستبد و ظالم و طبقات اشرافی و استیلای وحشیانه امپراطوری روم بود، با تدوین میشنا که جمع‌آوری بخش مهمی از تفاسیر و فتاوی راوها بود به سر آمد و تدوین میشنا خود باعث گردید که خط فاصلی تا جریان روحانیت بعد به وجود آید.
جریان بعد، دوره‌ی راوهای آمورائیم است که دوران بسیار فعال و پربار را به همراه دارد. از مشخصات عمده‌ی دوره‌ی آموراها این است که جوامع یهودی خارج از سرزمین مقدس رشد فوق‌العاده‌ای یافته بودند و اکثریت یهودیان در خارج از سرزمین مقدس زندگی می‌کردند. جامعه‌ی یهودی در شرق که مرکز آن شهر بابل و بخشی از امپراطوری ایران محسوب می‌شد، بزرگ‌ترین تعداد یهودی را در بر می‌گرفت. همین گسترش باعث به وجود آمدن مسائل تازه و مختلفی گردید که نیاز به حل و فصل با شناخت از وضع خاص آن اجتماعات را ایجاب می‌کرد. در این جا بود که دو مرکز مهم ربانیت یکی در مرکز سنتی خود سرزمین مقدس و دیگری در بابل به وجود آمدند. روحانیون این دوره را آمورا می‌خوانند گرچه چند نسل اول آموراها در سرزمین مقدس فعالیت داشتند ولی در اواسط دوران آمورائیم و با گسترش هر چه بیش‌تر جوامع دیگر یهودی، فعالیت عمده‌ی روحانیت به خارج از سرزمین مقدس انتقال یافت که درصدر آن اجتماع یهودی بابل است.
 

آمورائیم
واژه «آمورا» به معنی گوینده، سخن‌گو و مترجم به کار رفته است و در ابتدا آمورا، دقیقاً با همین وظایف مشخص می‌شد.
آمورا کسی بود که در اجتماعات بزرگ، سخنان راو (تنّا) را با صدای بلند بازگو می‌نمودند ولی بعد این واژه معنی راوهای بعد از دوره‌ی میشنا را یافت. بدین‌ترتیب آمورائیم به همین معنی عام خود، یعنی سخنگویان و مترجمین، در خدمت تنائیم بودند. آن‌ها در کنار معلمین خود می‌ایستادند و معلمین یا راوها عمدتاً با آن‌ها سخن می‌گفتند و آن‌ها هم به نوبه‌ی خود حرف‌ها را برای مردم بازگو می‌کردند و در صورتی که اهالی به زبان آرامی آشنا بودند و سخنان راو به زبان عبری بود، ترجمه می‌نمودند و یا حتی بالعکس.
به نظر می‌آید که مسئولیت آموراها عمدتاً براساس وظایف مترجمین (مِتورگِمانیم) طرح‌ریزی شده باشد. این مترجمین در این دوران در کنار خواننده‌ی تورا ایستاده و بخش‌هایی را به زبان آرامی یا زبان محلی ترجمه می‌کردند.
در دوران بعد از میشنا، بر دامنه‌ی فعالیت آموراها افزوده شد به طوری که بعد از دوره‌ی میشنا، به صورت جریان جدیدی در سیر روحانیت یهود را به وجود آورد.
آمورائیم : با ذکر مقدمه‌ی تکاملی فوق، حال به دوره‌ی روحانیت بعد از دوره میشنا یا دوره‌ی تکمیل تلمود که به دوره‌ی آمورائیم مشهور است، می‌پردازیم. این دوره از قرن دوم میلادی شروع شد و تا ابتدای قرن ششم میلادی ادامه یافت.
در ابتدا، وظیفه‌ی اصلی آن‌ها، تفسیر نظریات تنائیم بود. ولی بعدا به مرحله‌ی صدور فتاوی و هلاخا از تفاسیر آنان انجامید که مجموعه‌ی فعالیت و کوشش چند قرنی آنان در پایان این دوره به صورت دو مجموعه تلمود بابلی و اورشلیمی تکمیل گردید.
آمورا در مفهوم کنونی، فردی محقق و عالم علوم الهی در مذهب یهود است که وظیفه‌ی خود را، توضیح یا تفسیر میشنا دانسته و از آن، فتاوی نهائی را صادر می‌کرده است.
 

حدود اختیارات شرعی آمورائیم
حدود و اختیارات شرعی آمورائیم در تلمود مشخص گردیده است. آن‌ها حق مخالفت با متن میشنا را نداشتند. اگر در جریان بحث عقیده یک آمورا با آن‌چه در میشنا آمده است در تضاد قرار می‌گرفت، نظریه آمورا رد می‌گردید. فقط در دوران بین دو دوره‌ی تناها و آموراها اگر بحث‌ها و توضیحات یک آمورا ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم با متن میشنا داشت و خود بحث در محدوده‌ی توضیح دادن و روشن نمودن، محدود کردن یا تعمیم دادن هلاخای میشنا بود، پذیرفته می‌شد. ولی به تدریج مسائلی پیش می‌آمد که صورت خاص‌تر به مسائل و موضوعات جدید می‌داد و این مانع از انجام وظایف آموراها می‌گردید. کمااینکه ذکر عباراتی در مورد بعضی از متون میشنا نظیر «بهتر است گفته شود ...» یا «آن‌چه منظور این بخش (میشنا) می‌باشد ...» و یا حتی «چیزی در این قسمت (میشنا) جا افتاده است و باید اینطور خوانده شود...» بیان‌گر کوشش آن‌ها برای رفع این محدودیت بوده است. به طور خلاصه، یکی از وظایف آموراها، به دست آوردن و نتیجه‌گیری هلاخائی از میشنا بوده است.
بخش مهمی از فعالیت آموراها به خصوص در بابل، به استخراج اصول عام هلاخا و مفاهیم از عبارات جداگانه و پراکنده در میشنا اختصاص داشته است و با استخراج اصول و مفاهیم از منابع، تنائیم باعث گسترش و توسعه هلاخاها در دوران آمورائیم گردیدند. هلاخائی که در نگاه اول به نظر می‌آمد که مربوط به منابع کاملا مختلفی باشند، تجزیه و تحلیل می‌گردیدند و نشان داده می‌شدند که براساس اصول عام بوده است. از سوی دیگر، خیلی از بحث‌های آمورائیم ارتباط مستقیمی با میشنا ندارند بلکه نتیجه‌ی مطالعات آن‌ها برخورد با مسائل عملی روزمره می‌باشند.

آموراها شیوه‌ی متقدمین را در تفسیر تورات و جست‌وجو برای اشارات و آیاتی در تورات پذیرفته بودند. بدین‌ترتیب کوشش آن‌ها به تفسیر قوانین و قواعد به آن ترتیبی که پایه‌ریزی شده بود منحصر نشد، بلکه به صورت منبعی برای هلاخاهای جدید گردید. در هرحال تصمیمات شرعی آمورائیم به همان درجه‌ی اعتبار تصمیمات شرعی تنائیم بود و این به صورت یک اصل کلی درآمد که اصول، تفاسیر و تصمیمات متقدمین در هر حال به اعتبار خود باقی است و هر تصمیمی که قبلاً به صورت هلاخا درآمده است، اعتبار دارد و مخالفت یا رد نمودن آن ممکن نیست، مگر این‌که راوهای قبلی در مورد آن مسئله‌ی خاص، چیزی نگفته باشند. در این صورت هلاخاهای آمورا در درجه‌ی اعتبار متقدمین می‌باشد. به همین سبب لزوم اطلاعات عمیق و گسترده و تبحر در جنبه‌های مختلف منابع شرعی لازم بود و در عین حال لازمه‌ی برخورد آنان با مسائل و سئوالات مربوط به اجرای مراسم مذهبی، اخلاقیات و مسائل اجتماعی، داشتن یک اندیشه‌ی تجزیه‌گر و تحلیل‌گر بود که قادر باشد تصمیمات به دست آمده را با اصول شرعی ارتباط دهد. در همین رابطه به طور کلی دو نوع آمورا با خصوصیات مختلف به وجود آمدند که در منابع ربانیم به آن‌ها «سینائی» یا «جاکن کننده‌ی کوه‌ها» می‌گفتند. کسانی که دارای اطلاعات وسیع، عمیق و گسترده بودند را سینائی (دریافت کننده از پای کوه سینا) خطاب می‌کردند.
به افرادی که دارای مغز تجزیه و تحلیل‌گر، تیزهوش بودند «جاکن کننده کوه‌ها» می‌گفتند و در بسیاری از موارد خصوصیات متفاوت و نسبی هر دو در مورد انتخاب روسای دانشکده‌های علوم دینی مورد توجه قرار می‌گرفت. گرایش به سوی قدرت تجزیه و تحلیل و تیزهوشی در تلمود بابلی به وضوح به چشم می‌خورد و علمای دینی آکادمی «پومبدیتا» از نظر تیزهوشی مشهور بوده‌اند.
آموراها به خوبی و آگاهانه واقف بودند که شیوه‌ی کار آن‌ها و تنائیم در مقایسه با متقدمین جنبه‌ی ابتکاری دارد.
تفاوت سبک و شیوه‌ی کار تنائیم و آمورائیم آشکار است. در آثار تنائیم هلاخا و اَگادا (روایات) به طور آمیخته به هم وجود دارند ولی در آثار آموراها به خصوص آموراهای بابلی این دو مقوله کاملاً از هم جدا گردیده‌اند و این امر تا حدی است که فلان راو آمورا، متخصص اَگادا و یا فلانی متخصص هلاخا می‌باشد. یکی از ویژگی‌های تلمود بابلی نسبت به منابع ماقبل آن این است که از لحاظ کمیت مطالب اَگادایی در آن کم‌تر به چشم می‌خورد.
در مقایسه با فعالیت‌ تنائیم که عمدتاً در محدوده‌ی فلسطین بود، فعالیت آموراها به طور عمده در دو مرکز بابل و فلسطین گسترش یافت که مرکز بابل از هر لحاظ از مرکز فلسطین عمده‌تر و با اهمیت‌تر بود. نتیجه‌ی کوشش این دو مرکز دینی دو تلمود بابلی و اورشلیمی می‌باشند و تفاوت‌هایی در مورد سبک و نحوه‌ی تجزیه و تحلیل مسائل و بیان عقاید و تفسیرات بین دو تلمود وجود دارند. تلمود بابلی بیش‌تر براساس تجزیه و تحلیل می‌باشد ولی علی‌رغم این تفاوت‌ها، دو تلمود را به صورت یک مجموعه محسوب می‌کنند، به خصوص که تماس‌های مستمر و پویا بین این دو مرکز وجود داشته است و حتی افرادی به نام «ناحوته» وجود داشتند که تخصص آن‌ها رد و بدل این مباحث شرعی تخصصی بین دو مرکز بوده است. در ضمن به علت این‌که تلمود اورشلیمی زودتر از تلمود بابلی تدوین گردید، گرچه همان اصل مقدم بودن در مورد آن صادق است، ولی به هر صورت از تلمود بابلی کم مطلب‌تر و مطالب مورد بحث خلاصه‌تر می‌باشد.
مقام ومنزلت اجتماعی آموراها
آموراها چه در جامعه‌ی تحت استیلای روم و چه در امپراطوری ساسانی از نفوذ و مقام اجتماعی فوق‌العاده مهمی برخوردار بودند. چند عامل در به وجود آمدن چنین وضعی مؤثر بود.
1- اکثریت تناها و آموراها چون تعلیم تورات را یک وظیفه می‌دانستند و اساساً آن را به طور داوطلبانه انجام می‌دادند. برای گذراندن زندگی الزاماً دارای مشاغل مختلف عادی بودند و علاوه بر مردم عادی کشاورز و کسبه و غیره حتی از طبقه‌ی اشرافی نیز در بین آن‌ها وجود داشتند. از طرف دیگر تحصیل علم در این دوران مستلزم سال‌ها وقت بود که فقط افرادی می‌توانستند در عمل به تحصیل مشغول شوند که خانواده‌ی آن‌ها قادر به پرداخت هزینه‌ی تحصیل و زندگی فرزندان خود در طی چند دهه باشند و این امر الزاماً تحصیل علم را برای اکثریت غیرممکن و یا حداقل فوق‌العاده مشکل می‌کرد. وجود افرادی فقیر و بی‌چیز مانند ربی عقیوا که در نهایت سختی موفق به تحصیل و صعود به مدارج بالای روحانیت شدند، نشانه‌ی عشق عمیق و اراده‌ی این عده به کسب دانش و تعلیمات الهی است.
2- در دنیای تحت نفوذ فرهنگ هلنسیم (یونانی) آن دوران تحصیل علم و فلسفه مقام ومنزلت مهمی داشتند.
از نظر روحانیت یهودی نیز یک عالم ( به مفهوم خاص راو) بالاترین شخصیت اجتماعی را دارا بود.
طبیعی بود که این دو عامل مهم به کمک هم مقام رهبری بلامنازع ربانیم را در جوامع یهودی تثبیت نمایند. به خصوص این‌که در بسیاری از موارد رهبران مذهبی به عنوان نمایندگان و رهبران این اجتماعات در مقام مذاکره و حل و فصل امور تحت فرمان امپراطوران و حکام وقت عمل می‌کرده‌اند. اضافه بر تعلیم و وعظ برای مردم و شاگردان خود خیلی از آن‌ها مقام رهبری غیر روحانی جامعه را هم داشته و مسئول رسیدگی به امور نذورات و خرج آن‌ها بودند. به خصوص این‌که آن‌ها به عنوان قاضی‌های شرعی و قانون‌گزار عمل می‌کردند.
شواهد بسیار زیادی از انتخاب رهبران مذهبی به عنوان رهبران اجتماعی در جوامع یهودی اسکندریه، بابل و فلسطین به چشم می‌خورند. حتی اگر این رهبران اجتماعی، رهبر مذهبی نبودند ولی در هر حال زیر نظر رهبران مذهبی عمل می‌کرده‌اند.
آموراها سرپرستی مدارس، دوره‌های تحصیلی و انتخاب معلمین شرعی و دیان‌ها (قاضی شرعی) را به عهده داشتند و معمولاً به صورت گروه‌های دونفره به شهرها و قصبات می‌رفتند و به تدریس تورات و رسیدگی به احتیاجات مختلف مردم مشغول می‌شدند و انجام امور اجتماعی را بخش لازم از وظائف خود می‌دانستند. در عین حال کوشش زیادی به کار می‌بردند که حد اعتدالی بین امور مذهبی و اجتماعی و کارهای تحقیقی خود به وجود آورند. به طور کلی این علما از محبوبیت و احترام زیادی برخوردار بودند.
به عنوان یک اصل، یک محقق و عالم مذهبی برای انجام امور جامعه و تدریس مزدی دریافت نمی‌کرد و مطلوب بود که عالم «محض رضای خدا» مطالعه و تدریس کند و از کارهای معمول در جامعه، زندگی خود را تأمین نماید.
این عبارت تورات در سِفر تثنیه فصل چهارم آیه‌ی پنج، سرمشق آنان بود: «ببین، قوانین و احکام را همان‌طور که خداوند خالقم به من دستور داد به شما آموزش دادم». چه‌طور من مجاناً آموزش دادم، شما نیز همین‌گونه رفتار نمایید.
مشاغلی که آموراها و قبل از آن‌ها تنائیم به آن اشتغال داشتند و در همان حال مطالعات و تدریس خود را انجام می‌دادند، عبارت بودند از: کشاورزی، صنعت‌گری نظیر آهن‌گری، نجاری، حمل و نقل، تجارت و غیره ... .
شیوه‌های مختلفی در همین دوران برای کمک به مخارج جاری علمای دینی به وجود آمدند تا به نحوی وقتی را که صرف امور جامعه می‌کردند، جبران کند. به طور مثال پرداخت کمک از محل وجوهات مرکزی جامعه به وسیله‌ی یشیواها یا پرداخت مبالغ از طرف افراد خیرخواه و یا کمک مالی از محل جمع‌آوری وجوه ذکات انجام می‌گرفت و در ضمن در همین دوران علماء از پرداخت مالیات و خراج وخیریه معاف شده بودند.
به این ترتیب که مقدار مالیات و خیریه به صورت یک مبلغ کلی برای جامعه‌ی یهودی وضع می‌شد ولی ترتیب جمع‌آوری و مقدار آن را خود رهبران جامعه تعیین می‌کردند و این امر به آنان این امکان را می‌داد که علماء را از پرداخت دیون معاف کنند. باید توجه داشت که مبلغ این مالیات و معافیت قابل توجه بود و جمع‌آوری آن‌ها از اهمیت اجتماعی و اقتصادی مهمی برخوردار بود.
در جامعه‌ی یهودی بابل، این علما از مزایای دیگری هم برخوردار بودند. نظیر حق تقدم و عدم لزوم رعایت نوبت هنگام خرید در بازار، به این علت که زودتر به کار تحقیقی خود برگردند و دیگر آن‌که اجناس تولید شده به وسیله‌ی آنان از مالیات معاف بودند و بدین‌ترتیب سود بیش‌تری عاید آن‌ها می‌گردید.
اهمیت، قدرت ومقام اجتماعی که آموراها در جوامع یهودی از آن برخوردار بودند، نشانه‌ی اهمیتی است که به مقام علماء داده می‌شد. البته آثار منفی همانند امکان سوءاستفاده و بهره‌برداری شخصی نیز وجود داشت. ولی در هر حال به علت شرایط خاص، اجتماعات یهودی که عمدتاً به علل قوانین جاری ممالک مختلف به وجود آمدند، نفوذ روحانیت به صورت یک سنت جاافتاده به مثابه‌ی الگویی در کلیه‌ی اجتماعات یهودی درآمد و درتمام دوران قرون وسطی و حتی تا به امروز، در بعضی از جوامع یهودی ادامه یافته است. نتیجه آن که روحانیون به مثابه‌ی رهبران روحانی و اجتماعی، تأثیر شدیدی در وضع زندگی و خوبی و بدی آن داشتند و از طرف دیگر لازمه‌ی یک رهبری درست و اساسی برای یک روحانی، علاوه بر اطلاعات وسیع مذهبی، آگاهی اجتماعی و سیاسی است که هر دو لازم و ملزوم یک‌دیگر بودند و کمبود هر یک از آن‌ها عوارض گاه نامطلوبی در زندگی اجتماعی یهودیان به وجود می‌آوردند.

ــــ برداشتی از مقاله جناب آقای هوشنگ کرملی

حکایت یهود درایران باستان

حمله اسكندر مقدوني به ايران، فصل ختام بر دوراني بود كه پادشاهان تساهل جو و خردورز هخامنشي بنيان نهاده بودند. اين خردورزي مبتني بر احترام بر خودی، یعنی فردی که وارد محدوده‌ی قلمروی حاکمیت ایران زمین قرارگرفته بود، با سيره‌ی كوروش هخامنشي، هويت‌مند شد. حمله‌ی اسكندر اگرچه دوراني از نابودي پايه‌هاي سابق را به همراه داشت، اما نتوانست به اين باور دروني شده ايراني لطمه‌اي جدی وارد سازد. اسكندر مقدوني هم نتوانست فرهنگ پويا و غني ايراني را ناديده بگيرد و خود، دختر داريوش سوم «استاتيرا» را به همسري اختيار كرد، ‌لباس ايراني پوشيد و ايراني رفتار كرد و به سپاهيان دستور داد زبان پارسي بياموزند و همسران ايراني برگزينند (پيرنيا، حسن، تاريخ ايران قبل از اسلام، نشر نامك، تهران، 1380، ص 142)
جانشينان بعدي اسكندر، سلوكيان، توانستند به مدت 90 سال بر مرزهاي سرزميني ايران زمين حكمراني كنند. تشابهات بسياري كه ميان آيين مقدونيان و ايرانيان در اصول كشورداري وجود داشت، آن‌ها را تشويق كرد تا به امتزاج دو فرهنگ مبادرت ورزند و دوران كوتاه حمكراني فرهنگ هلني بر ايران، در واقع دوران امتزاج آن با فرهنگ ايراني بود.
از اين دوران تاریخ ایران، اسناد و مدارك جدي در دست نيست. منابع، گاه اشاراتي در باب حضور مقدونيان در ايران داشته‌اند. روايت تاريخي در خصوص ادياني كه در ايران آن روزگار حضور داشتند نيز نا كافي است .
سلوكوس نيكاتور، سردار يوناني، طي قراردادي با يهود ايران از آنان خواست مبداء سال را حضور قطعي‌اش بر سرزمين بابل قرار دهند و اين سال به سال شطاروت مشهور شد كه 311 ق.م است . اين تاريخ تا قرن 19 ميلادي بر سنگ قبرهاي گيليارد دماوند نقش خورده است كه نشان‌گر قدمت و پايداري اين قرارداد است.
يهوديان به دولت سلوكي وفادار بودند. يوسفوس فلاويوس گزارش مي‌دهد كه آنتيوخوس بزرگ در سده‌ی سوم پيش از ميلاد، دو هزار خانوار يهودي را براي ياري رساندن به سرزمين‌هاي شورشي، از بين النهرين و بابل به لوديا و فريگيا فرستاد. همچنين در دفاع از بابل، يهوديان همكاري زيادي داشتند.( كمبريج، ‌جلد سوم ، بخش دوم ، اميركبير، صفحه 347)
شاهزادگان جوان پارتي با گرفتن قلمرو سلوكي، كم كم به گستردن امپراطوري خود در ميانه‌ی سده‌ی سوم پيش از ميلاد پرداختند. آنان جنگاوران متساهلي بودند كه دغدغه‌هاي ديني نداشتند و آمده بودند تا ايران را از دست مقدونيان خارج كنند. آن‌چه پراكنده از اين دوران طولاني ولي از لحاظ تاريخي كم سند بر مي‌آيد، رفاه نسبي يهوديان و گاه توجه خاص آنان به اين اقليت بوده است. اگرچه اين جماعت به علت موقعيت سوق الجيشي يهوديه در ميان دو ابرقدرت ايران و روم، گاه مايل به شرق و گاه مايل به غرب مي‌شدند، اما اسناد تاريخي و كتاب مقدس از دوستي ميان ايرانيان و يهوديان در اين دوران تاريخي سخن مي‌گويند. اشكانيان سعي نمودند خود را با دين ديگري يعني مسيحيت كه در مغرب قلمروی آن‌ها، رشد چشمگيري داشت سازش دهند. آيين بوديسم و نيز گنوسيسمي و باطني نيز در شرق ايران جلوه‌نمايي مي‌كرد. آنان مدارا را در خصوص اديان داخل قلمروی ايران رعايت مي‌كردند تا بتوانند به طور مسالمت آميز، قلمرويي كه مدام در حال گسترش بود را اداره نمايند.
ملوك الطوايفي دوران پارتي‌ها اين قابليت را به يهوديان داده بود كه در مناطق يهودي‌نشين خاوندنشين‌ها و پادشاهي‌هاي خود را داشته باشند. بزرگان يهودي كه فرمانروايان موروثي بودند و شاهان پارتي از آن‌ها حمايت مي‌كردند، در ولاياتي كه ساكن بودند دادگاه عالي داشتند و به عزل و نصب داوران محلي مي‌پرداختند. كارگزاران يهودي آن‌ها، نرخ كالاهاي بازار را تثبيت مي‌كردند و به گردآوري گمرك و عوارض مي‌پرداختند. بزرگان يهود براي زمين‌هايي كه داشتند به پادشاهان اشكاني (پارتي ) خراج مي‌دادند و مي‌توانستند يگان‌هاي نظامي خود را داشته باشند و آن‌ها را روانه‌ی ارتش پارتي كنند. (همان 126)
در سال‌هاي متمادي، يهوديان مورد آزار و ستم يونانيان بودند . هرچند اين روند، روندي متغيير بود اما در 126 ق .م يهوديان به بهانه‌ی عيد سايبان، از جنگ با ايرانيان خودداري كردند تا به این شکل جلوی از دست دادن مشترک اصلی خود در نزاع‌های جدی را بگیرند.
در سال‌هاي 41-39 ق. م، ايرانيان توانستند مرزهاي فلسطين را بگشايند و هم‌پيمان روميان به نام هوركانوس (Hyrcanus) را از تخت فرمانروايي به پايين كشيدند. ايرانيان از حضور خود در فلسطين خاطره خوبي در ذهن مردم آن منطقه به جاي نهادند. تا جايي كه در بين يهوديان شايع بود كه مي‌گفتند:
«هر گاه سواري ايراني باري ديگر اسب‌اش را در گورستاني فلسطيني ببندد مسيحا خواهد آمد».
(Losephus, Antiquities XIV, 119-21, Debevoise, p95, History I, 28-31)
اين مساله سبب شد يهوديان بابل و بين‌النهرين نيز با ايرانيان همراه شوند. پارتيان به هيچ وجه علاقه‌اي به تغيير باورها و اديان مردمان قلمروي خود نداشتند. شهر قديمي «هرت» كه ضرب‌المثل معروف «مگر از شهر هرت است ؟» ریشه در این شهر تاریخی دارد ، در حوالي سمنان شاهدي بر اين مدعاست. در اين شهر از گور يهودي تا بودايي تا ايراني و مسيحي يافته‌اند و نشان مي‌دهد كه مردمان در كنار هم به راحتي زندگي مي‌كردند. به ديگر سخن، لازمه‌‌ی اداره كشوري كه مبنا را بر ملوك‌الطوايفي گذاشته بود، تساهل در امور ديني و باور‌هاي عامه بود و اگر غیر از اين بود، سيستم حتما با مشكل روبرو می‌گردید. يهوديان ايران نيز به دليل قدمت خود و توجه شاياني كه شاهان هخامنشي به آنان داشتند، جايگاهي كاملا ويژه در ایران زمین در مقایسه با دیگر ادیان یافتند.
يهوديان يهوديه، گاه به نفع ايرانيان و گاه به نفع روميان مي‌جنگيدند اما گرايش اصلي آنان به نفع دولت پارت بود و آنان ترجيح مي‌دادند در جانب شرقي به جنگ برخيزند. در 220 م.، اردوان هديه‌اي براي يهودا بطرك فلسطين فرستاد و او را مورد تفقد قرار داد. کتب تاریخی این نوع دوستی‌ها را علاوه بر مصالح سیاسی، دلیلی بر آرامش حاکم میان آنان می‌دانند.
نگرش يهوديان بابل درباره‌ی حكومت پارتيان را بهتر از هر چيزي مي‌توان از اين گفتار فهميد كه در كتب يهودي به كرات آمده است:
«اردوان به يهوداي شاهزاده، ربی رو (Row) خدمت كرد. هنگامی که اردوان در گذشت، «رو» بنالید و ناله و شیون کرد و گفت:
«بند و علاقه پاره شد.»
در روزگار پارتیان، کارگزاران بلند پایه‌ی یهودی به تجارت ابریشم شرکت داشتند. برای مثال از بابل حیهّ مهین (Hiyya the Elder)، ابا پدر شموئیل (Abba ) و یهودا بن بتیریه (Judah b. Bathyra)، بازرگانانی بودند که با دولت پارت همکاری داشتند و به تجارت با این دولت می‌پرداختند. دولت پارت هم آنان را بهترین شرکای تجارت ابریشم می‌دانست. داستان‌های زیادی در خصوص کارگزاران یهودی با نام‌های پارتی موجود است. ارده (arda)، پیل-ی- بریش (Ply-y¬-barish) به معنی پیل سوار و غیره، نشانی از این روابط است .
پارتیان، چهار سده آرامش را در ایران حکمفرما کردند و اقلیت‌ها با مشکل جدی در قلمرو ایران پارتی مواجه نبودند. اما روی کار آمدن ساسانیان ورق را برگرداند. آن‌ها در ابتدا می‌اندیشیدند که می‌توانند غیر زرتشتیان را به دین خود در آورند. آن‌ها ابتدا حق یهودیان را در اداره‌ی کارهای خود برانداختند و حق کاربرد آتش را در آیین پرستش یهودیان محدود کردند. بسیاری از کنیساها توسط عمال دولتی تخریب شد و هر گونه حرکتی که حضور ادیان غیر زرتشتی را هویت‌مند می‌کرد، ممنوع شد. در سیاست خارجی، دولت ساسانی از یهودیان بهره‌ای نبرد و آنان را در مضیقه گذاشت.
در دوران ساسانیان، یهودیان از ارمنستان تا خلیج فارس در جهت شمال شرقی تا دریای خزر در سمت شرقی تا ماد و پارس حضور داشتند. آن‌ها شاید تنها در بابل اسناد و مدارکی از خود به جای گذاشتند اما در دایره‌ی حکومتی ایران هم گاه آثاری از آنان یافت می‌شد. روستاهای بسیاری یافت شده است که صد درصد یهودی‌نشین بوده‌اند و این نشان از حضور آنان در قلمرو ساسانی دارد.
افزایش فشارهای آن دوره بر غیر زرتشتیان، سبب شد رهبر دینی یهودیان ایران (سمئول)، برای یهودیان ایران قانونی به اجرا در آورند. او خود و همکیشانش را مقید به اجرای قوانین ایران دانست . این تصمیم سمئول باعث کاهش فشارها شد. در دادگاه‌های یهودیان، احکام و قوانین ایرانی ساری و جاری شد و آنان دیگر نتوانستند بر مبنای فرامین یهود داوری کنند. در سال 260 میلادی، به سمئول خبر رسید که شاپور اول در شهربندان شهر کامیسا رئا مازاکا (Caesarea -Mazaca)، 12 هزار یهودی را کشت . او جامه چاک نکرد و گفت : «این بلایی بود که آن‌ها خود برسر خود آورده بودند». این واکنش وی باعث شد دولت ساسانی به یهودیان ایران اعتماد کنند و روابط متساهلانه شود.
با وجود فشار بسیاری که ساسانیان بر مسیحیان وارد می‌کردند، در تلمود بابلی هیچ اثری از فشار بر یهودیان دیده نمی‌شود، هرچند مانویان و مسیحیان از این فشارها و ناملایمات بسیار یاد کرده‌اند. روایات حاکی از آن است که مادر شاپور، در این ایام از فرزندش خواست که با یهودیان به مهربانی رفتار کند و خود هدایای بسیاری برای آنان فرستاد. چون یهودیان مالیات‌های خود را به موقع پرداخت می‌کردند و علیه رومی‌ها با ایرانی‌ها متحد شده بودند، رفتار دولت ساسانی با آنان بسیار بهتر از دیگر ادیان و فرق دینی داخل قلمرو ایران زمین بود.
شاپور دوم (معاصر کنستانتین)، مسیحیت را رسمیت بخشید. او اگرچه با این کار به مسیحیت علاقه نشان داده بود، اما این علاقه سبب نشد که همراه با فضای موجود که به تعقیب و آزار یهودیان می‌پرداختند، آنان را آزار دهد، زیرا برای این کار هیچ دلیل سیاسی نداشت.
یزدگرد (420-399 )، آوازه‌ای نیک در میان مسیحیان داشت. او در میان روحانیون و اعیان ایران جایگاهی نداشت زیرا به شدت علیه آنان ایستاده بود. او با یهودیان همراه و مهربان بود. زنی یهودی نیز برای خود اختیار کرده بود که نشان از روابط مسالمت آمیز میان آنان داشت.
دوره‌ی پادشاهی هرمز چهارم (590-578)، اوج دوران تعصب مذهبی زرتشتیان بود. مدارس مذهبی شوش و پومبادیته (Pumba dita) بسته شد . وهران ششم چوبین در شورشی علیه هرمز چهارم و خسروی دوم، از پشتیبانی یهودیان توانگر بهره‌مند شد تا با این وضع، بعد از به قدرت رسیدن، آنان را یاری رساند. (کمبریج ، همان ، صفحه 326)
شاپور دوم در جریان حمله‌های متعدد رومیان به ارمنستان تلاش نمود یهودیان این منطقه را در خاک ایران سکونت دهد. منابع تلمود، یزدگرد اول را دوست و یاور یهودیان معرفی می‌کند. ربی اشی از مجتهدان یهودیان در آن دوره، مقرر داشت که اگر چه کسی نمی‌تواند به کافران آهن بفروشد، لیکن چون ایرانیان از آنان حمایت می‌کنند، فروش آهن به آنان مشکلی ندارد.
دوران یزدگرد دوم دوران برانداختن بسیاری از آیین‌های یهود بود و اختلافات مذهبی بالا گرفت. او روز شبات را برانداخت. این مساله سبب شد که یهودیان اصفهان 2 هیربد زرتشتی را زنده پوست بکنند و این سبب مرگ نیمی از جمعیت یهودی اصفهان شد و کودکان آن‌ها را به بردگی گرفتند.
اگرچه کرتیر، روحانی متعصب زرتشتی (که فرامین دینی او بر دیواره‌های کعبه‌ی زرتشت، سبب شده است تا دوران ساسانی را بی اغراق، یکی از متعصب‌ترین ادوار تاریخی ایران بدانیم)، امر به تعقیب و آزار مسیحیان، مانویان، بودائیان، برهمنان و یهودیان داد، اما منابع خاخامی هیچ نشانی از این امر به دست نداده‌اند.
ایرانیان باستان در نهایت امر در دورانی که بر این سرزمین حکومت داشتند، روابط مسالمت‌آمیز و همراه با منفعت‌طلبی دو طرفه با یهودیان داشتند و هرگز این روابط به جایی نرسید که تاریخ از فضای حاکم بر زندگی یهودیان ایران با عنوان دوران مشقت بار و همراه با رنج و ستم یاد کند.
دوران ساسانی با حمله‌ی تازیان، تتمه‌ای بر دوران باستان بود تا فصلی از حاکمیت امپراطوری‌های شاهنشاهی در ایران زمین مختومه گردد. دوران بعد، دورانی از اغتشاش‌ها و تحولات مختلف تاریخی است که در هر عصر می‌توان آن را به طور مجزا بررسی کرد. وضعیت یهود ایران نیز در بستر تحولات و فراز و نشیب‌های هر یک از ادوار تاریخی، قابل پیگیری و مطالعه خواهد بود.

ــــ برداشتی از مقاله سرکار خانم پروانه وحیدمنش

حضرت سلیمان و معجزه پوریم

در سال 3392 عبری (حدود 2378 سال قبل) زمانی که خشایارشاه خود را پادشاه ایران اعلام کرد، مصمم به استفاده از تاج و تخت تصرفی حضرت سلیمان شد. چرا که عظیم‌ترین تاج و تختی بود که تا آن زمان پادشاهی بر آن جلوس کرده بود. اسکلت آن از عاج ساخته شده بود و با روکش طلا و انواع جواهرات (یاقوت، فیروزه و زمرّد وسنگ‌های قیمتی) مرصع شده بود. این جواهرات و سنگ‌های قیمتی، روی اوراق طلا به نحو بسیار دلربایی به رنگ‌های متنوع، مشعشع بود. این تخت از زمین دارای 6 پله بود و هر پله شاهد و یادآورنده‌ی یکی از 6 فرمان ویژه‌ای بود که سلاطین یهود موظف به اجرای آن بودند که این 6 فرمان تورات مقدس عبارتند از : 1- برای خود اسلحه زیاد نکند. 2- قوم را به مصر بازنگرداند. 3- زن برای خود زیاد نکند تا قلبش منحرف نشود. 4- برای خود نقره و طلا به مقدار بسیار زیاد نکند. 5- نسخه‌ای از تورات برای خود روی طومار بنویسید 6- تورات همیشه همراه وی باشد وتمام ایام عمرش آن را مطالعه کند. (کتاب تثنیه فصل 17 آیه‌های 16 تا 19)
پله‌ی اول این تخت در یک سمت مجسمه‌ی یک شیر و سمت مقابل آن یک گاو بود.
پله‌ی دوم، در یک سمت مجسمه‌ی یک روباه و سمت مقابل آن یک گوسفند بود.
پله‌ی سوم در یک سمت مجسمه‌ی یک ببر و سمت مقابل آن یک شتر بود.
در پله‌ی چهارم مجسمه‌ی یک عقاب و سمت مقابل آن یک طاووس بود.
پله‌ی پنجم در یک سمت مجسمه یک گربه و سمت مقابل آن یک خروس نقش بسته بود.
پله‌ی ششم در یک سمت مجسمه‌ی یک شاهین و سمت مقابل آن یک کبوتر بود.
در بالای این تخت هم‌چنین مجسمه‌ی کبوتری از جنس طلا قرار داشت که یک شاهین را در منقار خود گرفته بود. در طرف دیگر تخت، منورای بزرگی (شمعدان) با فنجان‌ها و قبه‌ها و گل‌ها و غنچه‌ها و گلبرگ‌های طلا زینت داده شده بود. هفت شاخه که به سمت بالا می‌رفت از هر طرف منورا دیده می‌‌شد. روی شاخه‌های یک سمت نام هفت پدر اولیه به نام آدم، نوح، سام، ابراهیم، اسحق، یعقوب و ایوب نمایان بود. در وسط آن‌ها و روی هفت شاخه‌ی سمت دیگر، نام خداشناس‌ترین مردان به نام: لوی، قهات، عمرام، حضرت موسی، هارون، اِلداد و مِداد و هور حکاکی شده بود. در دو سمت تخت، یک صندلی مخصوص قرار داشت، یکی برای کاهن اعظم و دیگری برای معاون کاهن اعظم، هفتاد صندلی طلای دیگر برای هفتاد نفر از شیوخ یعنی سنهدرین (هیئت عالی قضات) دو صندلی مخصوص را احاطه کرده بودند.
24 درخت انگور طلائی، سایبان عظیمی را در بالای این تخت تشکیل می‌داد که 24 درخت انگور اشاره‌ای به 24 کتاب‌های تنخ (کتب مقدس) است. زمانی که حضرت سلیمان، پادشاه یهود، شروع به بالا رفتن از پله‌های تخت برای جلوس می‌کرد تحرکی درپله‌ها و حیوانات اطرافش دیده می‌شد. بدین معنی که به محض آن که حضرت سلیمان اولین پایش را روی اولین پله قرار می‌داد، گاو و شیر طلایی، هر یک، یکی از پاهای خودشان را دراز می‌کردند، تا پادشاه بتواند بدون زحمت به روی پله دوم قرار بگیرد و به همین ترتیب تمام حیوانات در هر پله به نوبه‌ی خود این عمل را انجام می‌دادند. بعد از آن، بلافاصله یک عقاب طلایی، تاج عظیم و سنگین را پیش آورده روی سر حضرت سلیمان نگه می‌داشت تا سنگینی تاج حضرت سلیمان را آزار ندهد. در این هنگام کبوتر طلایی، یک نسخه تورات را که به شکل طومار بود، آورده و در دامان حضرت سلیمان قرار می‌داد. (این سنت از آن لحاظ بود که برابر فرمان تورات سلطان یهود موظف است در تمام اوقات تورات را با خود همراه داشته باشد تا در دوران سلطنتش راهنمای او باشد).
تاج و تخت حضرت سلیمان، زبانزد سلاطین و شاهزادگان آن عصر بود. پادشاهان برای دیدن تاج و تخت مزبور و زیبایی آن از راه دور، به بارگاه حضرت سلیمان به اورشلیم می‌آمدند.
حدود 400 سال پس از حضرت سلیمان، فرعون لنگ به سرزمین یهود هجوم آورد و این تاج و تخت فوق‌العاده را به تاراج برد ولی برای اولین دفعه که خواست پایش را روی پلکان اول قرار دهد شیر طلایی چنان ضربتی به پای او وارد آورد که بی‌درنگ بر زمین افتاد و تا آخر عمر لنگ ماند و به همین جهت او را فرعون لنگ می‌نامند.
پس از زمانی که نبوکد نصر (بخت‌النصر) معبد مقدس را ویران کرد و متعاقب آن مصر را تصرف نمود، تاج و تخت را به بابل برد و برای اولین بار زمانی که آرزو کرد بر آن جلوس کند، شیر طلایی حضرت سلیمان، با لگد محکم وی را نقش بر زمین نمود و از آن پس دیگر جرات نکرد نزدیک پلکان شود. چندی گذشت و داریوش پادشاه ایران، بابل را تسخیر کرد و تاج و تخت را با خود برد و بعدا که خشایارشاه نیز خواست به بالای تخت برود او هم نتوانست از آن استفاده کند وتصمیم گرفت چند نفر از مهندسین برجسته مصری را استخدام نماید تا تاج و تختی نظیر آن برایش بسازند. سه سال تمام مهندسین مزبور مشغول بودند تا توانستند تختی شبیه آن برای پادشاه ایران مهیا کنند. بدین مناسبت به دستور خشایارشاه، جشن مفصلی برپا شد که 180 روز در شوش پایتخت به طول انجامید، بعد از آن، جشن ویژه‌ای به منظور نشان دادن قدرت و شوکت حکومت به مدت 7 شبانه‌روز برای مردم شوش برگزار شد. در این جشن خشایارشاه که با نوشیدن می فراوان مست و از خود بیخود شده بود، دستور داد تا وشتی ملکه بیاید و زیبایی اندامش را به نمایش بگذارد، وشتی از این امر سرپیچی می‌کند، لذا کافران، شاه را بر آن می‌دارند تا حکم قتل وی را صادر کند، تا آنها بتوانند ملکه‌ای به دربار بفرستند که حکومت را هر چه سریع‌تر به تباهی کشانیده و حکومت کافران را حکم‌فرما نمایند. شاه نیز حکم اعدام وشتی ملکه را می‌دهد. ولی نقشه‌ی آن‌ها با شکست مواجه می‌شود و هَدَسا (استر یهودی) که فردی خداترس، با ایمان و تربیت شده پسرعمویش مردخای یهودی بود، به خواست خدا انتخاب و به جای وشتی ملکه دربار خشایارشاه می‌شود.
در همین ایام، هامان، یکی از وزرای خائن پادشاه که از نسل عمالق، بود ارتقاء مقام پیدا کرد و قتل عام یهودیان آن سرزمین را طرح‌ریزی کرد. جامعه‌ی بنی‌اسرائیل که خشم خداوند را با تمام وجود احساس نموده بودند، با راهنمایی مردخای و استر ملکه، از اعمال بد خود توبه کردند، خداوند توبه‌ی واقعی این قوم را پذیرفت و آن‌ها را مورد بخشش قرار داد و حکم نابودی آن‌ها را به حکم نابودی دشمنان کافر تغییر داد. این واقعه چنان تأثیر عظیمی بر ایمان بنی‌اسرائیل به خداوند و کلام مقدس او نهاد که واقعه‌ی پوریم را از جنبه‌های خاصی از واقعه‌ی خروج از مصر و اعطای ده فرمان در پای کوه سینای، بالاتر شمرده‌اند. «یهودیان (دستورهای الهی را) پابرجا و برخودشان قبول کردند». (طومار استر فصل 9 آیه 27).
معجزه‌ی پوریم، معجزه‌ای دائمی است که در تمام اعصار و دوره‌ها به وقوع می‌پیوندد. معجزات پوریم در زندگی هر شخصی، بارها و بارها به صورت‌های گوناگون صورت می‌گیرد و این وظیفه‌ی ما انسان‌هاست که با نگرش الهی، قدرت خدا را در تمام وقایع زندگی تشخیص داده، از هامان‌ها و مصیبت‌ها و مشکلات پند بگیریم و در راه خدا و اجرای خواسته‌های او تلاش کنیم و همنوعان خود را دوست بداریم و نعمات وآسایش زندگی خود را نیز از جانب او بدانیم و با رعایت دستورات الهی، سپاس خود را به درگاه خالق ابراز داریم.
4 فرمان اصلی برای پوریم وجود دارند که عبارتند از :
1- خواندن مگیلا (طومار استر) در شب و روز چهاردهم ادار.
2- فرستادن هدایای خوراکی برای حداقل یکی از دوستان.
3- دادن اعانه برای حداقل دو مستمند.
4- خوردن وعده غذای کامل با نان در روز پوریم.

 منبع:استر، ترگوم، تلمود، میدراش ـــ برداشتی از مقاله جناب آقای رحمان دلرحیم

ايرانيان يهودي

يهوديان، بني ‏اسرائيل يا كليميان در لفظ ايراني، پيروان دين يهود و شريعت ابلاغ شده (تورات) از خداوند به حضرت موسي (در حدود 3300 سال پيش) هستند. پس از درگذشت حضرت موسي، جانشين وي، يهوشوع، بني ‏اسرائيل را به سرزمين مقدس وارد كرد و تا زمان ويراني دومين معبد بيت‏ المقدس در اورشليم (حدود سال 70 ميلادي)، 55 تن از انبياي بني ‏اسرائيل به هدايت و ارشاد پيروان اين دين پرداختند.

سابقه حضور يهوديان در ايران به حدود 2700 سال پيش باز مي‏گردد و بسياري از اماكن مقدس و تاريخي آنها در اين كشور قرار دارند كه آرامگاه انبياي بني ‏اسرائيل مانند حضرت دانيال نبي در شوش، استر و مردخاي در همدان و حضرت حبقوق نبي در تويسركان از اين جمله ‏اند. نيز آرامگاه‏هاي چندين تن از علماي برجسته يهودي –  هاراو اورشرگاء در يزد و حاخام ملا مشه هلوي (Moshe-Ha-Lavi) » در كاشان -  در ايران قرار داشته و مورد احترام مسلمانان نيز هستند.
 با تشكيل مجلس شوراي ملي در دوران مشروطيت، اقليت‏هاي ديني از كرسي نمايندگي برخوردار شدند و كليميان تا به امروز در همه دوره‏ ها داراي نماينده بوده ‏اند. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در مجلس خبرگان قانون اساسي نيز نماينده كليميان ايران حضور فعال داشت. كليميان طبق قانون اساسي داراي يك نماينده در مجلس شوراي اسلامي هستند. فعاليت‌هاي سياسي، اجتماعي و شرعي جامعه كليمي حول سه محور مرجع ديني كليميان، نماينده كليميان در مجلس شوراي اسلامي و هيئت مديره انجمن كليميان تهران متمركز است. هرگونه اعلام موضع يا پيگيري مسائل حقوقي ، سياسي و اجتماعي جامعه كليمي از طريق نهادهاي مذكور صورت مي‌گيرد.

 هم ‏اكنون اين جامعه داراي كنيسا (كنيسه)‏هاي متعدد، مدارس خاص، مجتمع ‏هاي فرهنگي ورزشي، سازمان‏هاي جوانان، دانشجويان و بانوان، سراي سالمندان، كتابخانه مركزي، تالار اجتماعات و فروشگاه‏هاي مواد گوشتي طبق شرع يهود در مناطق و شهرهاي يهودي ‏نشين مي باشد.

 اطلاع ‏رساني و نشر آثار فرهنگ يهودي به صورت كتب و نشريات متعدد با افت و خيز، همواره جريان داشته و پس از انقلاب علاوه بر بولتن‏هاي داخلي دوره‏ اي، نشريه تموز ( تا سال 1368) و ماهنامه افق بينا (ارگان انجمن كليميان از سال 1378) عهده‏ دار اين امر بوده ‏اند. كانون خيرخواه از ديگر نهادهاي خيريه جامعه كليمي است كه مهمترين فعاليت آن، اداره بيمارستان دكتر سپير در جنوب شهر تهران است كه به ارائه خدمات به كليه شهروندان ايراني مشغول است. هزينه اداره اين بيمارستان عمدتا توسط خيرين كليمي تامين مي‌شود.

كليميان  مدارس متعددي از گذشته احداث و بهره برداري نموده‌اند كه در سالهاي اخير به علت كاهش جمعيت و نيز پراكندگي دانش‌آموزان كليمي در ساير مدارس عام، تعدادي از اين مدارس در اختيار آموزش و پرورش و دانش آموزان مسلمان قرار گرفته‌اند.

ازدواج و مقام زن از دیدگاه تورات و کتب مقدس یهود

ازدواج و تشکیل خانواده یک فریضه‌ی دینی به شمار می‌آید. در نخستین فرمان از 613 فرمان تورات مقدس، خداوند به آدم «ابوالبشر» فرمان داد كه صاحب اولاد شود تا آن‌ها نام خدا را ذکر کنند. دانشمندان یهود به امر ازدواج اهمیت بسیار می‌دهند و درباره‌ی اجرای آن، تأکید فراوان می‌کنند. در تلمود آمده است: «هر کس زن ندارد از شادمانی و برکت و نیکی محروم است.» در کتاب پیدایش فصل 2 آیه‌‌ی 18 می‌فرماید: «خداوند فرمود خوب نیست که آدم تنها باشد، پس برایش یاری در مقابل او درست کنم». در آیه‌ی 25 هم می‌فرماید: «از این سبب مرد، پدر و مادر خود را ترک کرده به زن خویش می‌پیوندد و یک تن حساب می‌شوند.» بنابراین دانشمندان یهود گفته‌اند هر کس زن ندارد، یک آدم کامل به تمام معنی نیست.
ازدواج یک امر مهم و اساسی است چنان که در میشنا مگیلا آمده است: «انسان مجاز است یک سِفر تورات بفروشد و با پول آن هزینه‌ی ازدواج خود را فراهم سازد، همان طوری که انسان مجاز است برای تحصیل تورات (علم و دانش) نیز به فروش تورات مبادرت کند». مقام و مرتبه‌ی فریضه‌ی زناشویی، بسیار عالی است. اصطلاح معمول برای عقد، کلمه‌ی «قیدوشین» است که معنی آن، تقدیس می‌باشد. با ازدواج، زن و مرد برای یک‌دیگر تقدیس می‌شوند تا مقدس‌ترین هدف زندگی را دنبال کنند. کلمه‌ی قیدوش دلالت بر آن دارد که زن و مرد موظفند دقیق‌ترین نکات عفاف را در زندگی زناشویی رعایت کنند. میشنا سوطا از قول دانشمندان مي‌گويد: «کسی که به خاطر ثروت یک زن با او ازدواج کند، به شدت مورد مذمت قرار گرفته و دارای فرزندانی ناشایست و ناخلف خواهد شد.» اين كتاب هم‌چنين درباره‌ی انتخاب همسر اندرزهای حکیمانه می‌دهد. برای مثال اختلاف زیاد بین سن زن و مرد را نامناسب دانسته و دلیل از تورات مقدس کتاب لاویان فصل 19 آیه 29 می‌‌آورد که فرموده است: «دخترت را بی‌عصمت مساز و او را به فاحشگی وامدار». اشاره است به پدری که دختر جوان خود را به زوجیت یک پیرمرد درآورده. انسان مجاز نیست زنی را به زوجیت خود درآورد مگر آن‌که او را ببیند تا مبادا پس از ازدواج چیز نامطلوب در او بیابد و آن زن مورد نفرت او واقع شود. در این مورد در میشنای تعنیت آمده: «زمانی که بیت‌همیقداش (معبد مقدس) هنوز برپا بوده، در 15 ماه آو دختران اورشلیم همگی با جامه‌ی سفید به خارج از شهر می‌رفتند و در تاکستان‌ها به رقص و پایکوبی می‌پرداختند و به جوانانی که برای انتخاب همسر به آن‌جا آمده بودند چنین می‌گفتند: «ای جوان دیده بالا کن و ببین چه کسی را به عنوان شریک زندگی خود برمی‌گزینی، به زیبایی دختر آن قدر اهمیت نده بلکه به فکر نجابت خانوادگی و اصل و نسب او باش.» احترامی که دانشمندان برای زن قائل شده‌اند بسيار جالب توجه است، چون نقشی که زن در فراهم آوردن رفاه و سعادت جامعه دارد، کم‌تر از نقش مرد نیست. در گفتار زير به خوبی نشان داده شده است که زن تا چه اندازه می‌تواند در زندگی و سرنوشت شوهر موثر باشد و آن را تغییر دهد: مردی متدین ، زنی پارسا و پرهیزگار داشت و چون دارای فرزند نشدند، با یک‌دیگر متارکه کردند. مرد رفت و با یک زن شریر ازدواج کرد، و آن زن، مرد پرهیزگار را شریر و بدکار کرد. زن پارسا هم رفت و همسر یک مرد شریر و بدکار شد، عاقبت او را دین‌دار و پرهیزگار نمود. از این‌جا معلوم می‌شود که اهمیت و نقش زن در زندگی تا چه اندازه می‌باشد. هم‌چنین همسر ربی عقیوا گوشواره و گیسوبند طلای خود را فروخت تا شوهرش با بهای آن تحصیل تورات (علم و دانش) کند که در نتیجه بزرگ‌ترین و عالی‌مقام‌ترین دانشمندان یهود شد.
زنان و دختران، اساس و پایه‌ی توحید را در دست دارند و با همت و غیرت و وفاداری خویش میراث گران‌بهای یهودیت را در طول تاریخ حفظ و حراست نموده‌اند. به همین دلیل هنگامی که مُشه ربنو «موسی (ع)» از بنی‌اسرائیل خواست که در امر میشکان پیشقدم شده و هدایایی به صورت همت عالی تقدیم نمایند، زنان اولین گروهی بودند که در این امر شرکت نمودند. آن‌ها مشتاقانه و از صمیم قلب بهترین زیورآلات خود را تقدیم نمودند و با این کار عشق و علاقه‌ی واقعی خود را به پروردگار و رهبر و جامعه‌ی خود به اثبات رساندند. آری در تمام دوران، زنان در عبادت و کار اجتماعی با مردان شریک بوده‌اند. هنگام خروج بنی‌اسرائیل از مصر و عبور از دریا، حضرت میریام خواهر حضرت مُشه با همراهی تمام زنان در سپاس‌گزاری و نیایش به درگاه خداوند شرکت جستند. چنان‌که تورات مقدس می‌فرماید، «مریم نبیه و تمام زنان با دف و چغانه سرود خود را سر دادند، در ایام شوفطیم (قضات) دبورا به مقام داوری رسید و در جنگ با سیسرا در رأس قوای جنگنده‌ی یهودا قرار گرفت و فتوحات درخشانی نمود و سرود معروف (وَتاشَر دبورا) را سرود که بخشی از کتب پیغمبران شد. حنا زن القانا به درگاه خدا نماز می‌خواند که خداوند به او فرزندی بدهد، دعایش مستجاب می‌گردد. این دعا به نام (وتیتیکل حنا) است که جزء مقدمات و نماز روزانه‌ی قوم یهود می‌باشد. باز هم در دوران استر و مردخای، استر به مقام شهبانویی در دربار خشایارشا می‌رسد. در میان قوم یهود 7 بانوی عالی‌مقام درخشیدند و به مقام پیغمبری نائل شدند:

1- سارا همسر حضرت ابراهیم
2- میریام خواهر حضرت مُشه ربنو (موسی ع)
3- دبوراه همسر لَپیدوُت
4- حنا همسر القانا مادر شموئیل پیغمبر
5- آوی گبیل همسر حضرت داوود
6- حولدا همسر شلوم
7- استر ملکه‌ی خشایارشا

چند گفتار از پیغمبران و دانشمندان یهود درباره‌ی زن خداترس و باتقوی : همسرت را احترام بگذار تا خوشبخت شوی (باب مصیعا). همواره به بانوی خود احترام بگذارید تا سعادتمند گردید، زیرا تبرک و سعادت فقط به واسطه‌ی بانوی پرهیزگار انسان است که وارد خانواده می‌گردد. در رساله‌ی شبات ربی عقیوا می‌فرماید: «فردی که همسری شایسته و فهمیده داشته باشد، از همه‌ی جهان غنی و بی‌نیازتر است.» حضرت سلیمان در کتاب خود امثال سلیمان می‌فرماید: «زن خداترس و باتقوی لایق ستایش است. ارزش زن صالحه از جواهرات هم بالاتر و تاج سر شوهر خود می‌باشد. خوشگلی و زیبایی زن بیهوده است و زن باتقوا زیبنده است. هر که زوجه‌ی پرهیزگار و خداترس یابد، چیز نیکو یافته است و رضامندی خدا را تحصیل کرده است. زن عاقل خانه‌ی خود را بنا می‌کند، اما زن جاهل آن را با دست خود خراب می‌کند. زن عاقل و باتقوی اساس و شالوده‌ی خانواده است.» در تلمود نیز آمده: «فقر در جایی است که زن علاقه‌مند به شوهر خود نباشد. موقعی که مردی زن خوب خود را طلاق می‌دهد، معبد خدا زاری می‌کند.»
در خاتمه برگزیده‌ای از اشعار آقای عبدالله امین‌زاده ناسی مؤلف کتاب صبح امید تقدیم حضورتان می‌نمایم:

بهر زن این سه چیز سرمایه است
غیر از سه هر چه هست پیرایه است ‌
این سه مال است و جمال است و کمال
با وجود هر سه محفوظ از زوال
لکن ار دارا بود مال و جمال
اما خود بی‌بهره باشد از کمال
گر موفق گردد اندر روزگار
لاجرم توفیق اوست ناپایدار
چون‌که هم مال و جمال فانی شوند
گاهی هم اسباب ویرانی شوند
پس کمال او سعادت آورد
نی جمال و مال که آفت آورد
***
بشنو اکنون تا کمال زن چه‌ها است
تا بدانی غیر این‌ها نارواست
عفت و حجب و حیا و سادگی
نظم و ترتیب در امور خانگی
سعی در بهداشت و در پاکیزگی
بهترین راه دوام زندگی
افتخار زن همانا مادری است
نی مقامات نظام وکشوری است
اجتناب از خودنمایی در برون
احتراز از خودستایی در درون
این قبیل است از برای زن کمال
تا رساند او را بر اوج جلال


مراسم ازدواج
مراسم ازدواج در میان یهودیان سابقه‌ی دیرین دارد و با فرائض و رسوم بسیار همراه است. هر یک از جوامع یهود در این مورد آداب و رسوم ویژه دارد. در ادوار پیشین، دوره‌ی نامزدی، گاهی تا یک‌سال طول می‌کشید ولی امروزه معمولاً مراسم نامزدی و ازدواج به هم نزدیک است و جشن عروسی باشکوه زیاد و در حضور مدعوین متعدد برگزار می‌شود. به هر حال در جشن عروسی حداقل باید ده نفر مرد حضور داشته باشند. در روزهای عزاداری یا روزه و هم‌چنین روز شنبه یا ایام عید، برگزاری مراسم عروسی مجاز نیست. مراسم عقد را راو یا حاخام برگزار می‌کند و هم او است که قبلاً «کتوبا» (قباله یا عقدنامه‌ی شرعی) را آماده می‌سازد. کتوبا سندی است که در آن شرایط ازدواج قید شده و داماد آن را در زیر «حوپا» (حجله‌ی عقد) به عروس تسلیم می‌کند. (رسم بر آن است که حوپا شام‌گاه برپا می‌شود). عروس و داماد معمولا در روز قبل از عروسی روزه می‌گیرند، (در بعضی از کشورها فقط داماد روزه می‌گیرد). ابتدا داماد به زیر حوپا می‌آید و سپس عروس درکنار او قرار می‌گیرد.
عروس و داماد هر یک توسط والدین خود و یا دو نفر از بستگان به حوپا هدایت می‌شوند. راو یا حاخام در حالی که جام شراب در دست دارد دعای «ایروسین یا قیدوشین» (عقد) را می‌خواند و سپس عروس و داماد از آن جام می‌نوشند. آن گاه داماد حلقه‌ی ازدواج را به انگشت عروس می‌کند و این دعا را می‌خواند :
 «با این حلقه اینک تو برحسب شریعت حضرت موسی و قوم ایسرائل به عقد من درآمده‌ای».
سپس متن کتوبا که شامل تعهدات داماد نسبت به عروس است خوانده می‌شود و آن گاه شیوعا براخوت (دعای هفتگانه) برجام شراب گفته می‌شود. یکی دیگر از رسوم کتوبا آن است که داماد «به یاد خرابی معبد مقدس» لیوانی را در زیر پای خود خُرد می‌کند.
پس از آن مراسم پذیرایی انجام می‌شود و مراسم عروسی با گفتن بیرکت همازون (دعای پس از صرف غذا) و تکرار دعاهای «شیوعا براخوت» (دعاهای هفتگانه) پایان می‌یابد.

ــــــ برداشتی از مقاله جناب آقای رحمان دلرحیم

تصوف و عرفان یهود

اواخر قرن سیزدهم میلادی، در شهر کوچک آراگون واقع در اسپانیا، شخصی به نام مُشه دولئون ادعا نمود کتابی پیدا کرده که از نظر محتوا بسیار با ارزش و دارای قدمتی دیرینه است. پس از بررسی انجام شده توسط دانشمندان، اعلام گردید که کتاب مزبور «زوهر» است که توسط انسانی عالی‌مقام به نام ربی شیمعون بریوحای در قرن دوم میلادی به نگارش درآمده و تأکید نمودند این کتاب بسیار با اهمیت است و از نظر ارزش مذهبی، بعد از کتاب مقدس قرار دارد.
طبق شواهد مندرجه، ربی شیمعون بریوحای، معاصر و دوست ربی مئیر بعل هنص بوده و هر دو در محضر دانشمند معروف، ربی اکیوا، در دانشگاه الهیات در بنی براق، سال‌های متمادی به کسب دانش مشغول بودند و در دورانی که سرزمین مقدس تحت سلطه‌ی رومی‌ها قرار داشت، آنان از مبارزین به نام به شمار می‌آمدند.
رومی‌ها با قوانین وضع شده از سوی قیصر روم «آدریانوس» و به امر وی، دائم به آزار و شکنجه‌ی یهودیان می‌پرداختند و آنان را از انجام فرائض دینی و تحصیل تورات منع می‌کردند. ربی شیمعون و پسرش ربی العازار برای فرار از چنگ رومیان متجاوز که در پی اعدام آنها بودند، اجباراً به غاری به دور از شهر پناه بردند. در آن‌جا ربی شیمعون به اتفاق فرزندش به مدت سیزده سال به مطالعه و تحقیقی درباره‌ی رازهای تورات پرداختند. آنان طی اقامتشان، از آب یک چشمه و میوه‌ی درخت کرنو تغذیه می‌کردند. این دو دانشمند عالی‌مقام تلمود، حاصل بررسی‌های عمیق خود را در مفاهیم تورات، به صورت کتاب «زوهر هقادوش» تدوین کردند که تعالیم، مکتب کبالا و رازهای عرفانی شریعت یهود از آن نشأت گرفته است. ربی شیمعون بریوحای از مرگ نمی‌هراسید و آن را لذتی عظیم به خاطر الحاق به ذات احدیت می‌دانست. از این رو، روز رحلت او، به هله‌لویا شهرت یافته است. هله‌لویا در زبان عبری به معنای لحظه ورود داماد به حجله می‌باشد.
از قرن شانزدهم مرسوم بوده که در هجدهم ایار، سال‌روز درگذشت ربی شیمعون که مصادف است با 33 عومر (لگ به عومر) مراسم جشن در جوار آرامگاه وی برگزار شود. همه ساله این مراسم، باشکوه خاصی توسط ده‌ها هزار نفر برگزار می‌گردد. زائرین ضمن حرکت در مسیر منتهی به مقبره ربی، در شهر مرون به رقص و پایکوبی و خواندن سرودهای شاد با مضامین مذهبی می‌پردازند. طی این مدت سیزده سال، ربی شیمعون به کمک تزکیه و فراغت خاطر از همه‌ی تعلقات مادی دنیا چشم پوشید و خود را به مرحله نهایی عرفان و کمال رسانید. در طی این مدت، هرازگاهی دوستان و هم‌مسلکان چه برای کسب تعلیمات سیاسی و چه کسب دانش و معنویات، در خفا برای دیدن ربی شیمعون به غار در رفت و آمد بودند تا ضمن برگزاری جلسات عرفانی و مذهبی با تبادل‌نظر در مورد آیات مختلف تورات و دیگر مسایل، از محضرش استفاده کنند.
پس از انتصاب آنتونی توس بیوس و لغو احکام ظالمانه‌ی آدریانوس، آزادی بیش‌تری به اجتماع یهودیان داده شد و ربی شیمعون و فرزندش از پناهگاه خود خارج شدند. ربی شیمعون با وجودی که جسمش رنجور و بی‌توان شده بود، توانست به کمک نیروی ایمان و قدرت معنوی، بیماری خودش را شفا بخشد. دیری نپایید که با عزمی راسخ در شهر طبریه، دانشگاه خود را مجدداً گشود و به تدریس الهیات پرداخت. ربی شیمعون به موازات تدریس میشنا و تلمود، مکتب عرفانی خودش را به صورت دانشی مستقل پایه‌گذاری نمود و باعث اشاعه‌ی فلسفه‌ی اشراق گردید.
از آن‌جائی که دامنه‌ی این علم پایانی نداشت، بعدها افکار و عقاید وی بین دانش‌پژوهان نسل به نسل منتقل گردید و در هر دوره، عرفای نامی یهود هر یک به سهم خود بر این دانش بیش از پیش افزودند.
با اشاعه‌ی فرهنگ، پس از کشف کتاب زوهر و اشاعه‌ی علم کبالا در اسپانیا، مکتب کبالیسم در سایر ملل به ویژه در اروپا شکوفا گردید و در کم‌تر از یک ربع قرن حتی از مرزهای اروپا پا فراتر نهاد، به طوری که نه تنها فرهنگ مسیحیت را تحت تأثیر قرار داد، بلکه سایر فرهنگ‌ها به ویژه فرهنگ عرفانی سایر اقوام، از جمله هندوها، بودایی‌ها و فرهنگ اسلامی را بیش از گذشته تحت‌الشعاع قرار داد.
واژه‌ی قبالا در فرهنگ عبری از ریشه‌ی قَبلّ به معنای پذیرش آمده و به معنی پذیرش قوانین می‌باشد و آن دستورات و یا به نوعی تفسیرهای تورات است که به شکل عرفانی در راستای تورات شفاهی توسط علما جهت کشف اسرار غامض آن به رشته‌ی تحریر درآمده است. آئین قبالا یا عرفان یهود، سنتی شفاهی بوده که نخستین بار از قرن یازدهم درمیان یهودیان اسپانیا و جنوب فرانسه رایج گردید و پس از دو قرن، نخستین آثار مکتوب قبالایی که تفسیری عرفانی بر اسفار پنج‌گانه‌ی تورات بود، به وجود آمده است. هسته‌ی اصلی قبالا را می‌توان در گفتارهای تلمود و در دو بخش خداشناسی و خودشناسی دنبال کرد. هدف قبالا، نخست برقراری ارتباط میان دنیای فانی و جهان آخرت و هم‌چنین بیداری در برابر شر و نفس اماره و دستیابی به حد کمال است، که البته بخش اعظم آن حول محور نجوم، حروف و اعداد بنا گشته است. تفسیرهای قبالا را می‌توان هم‌چون کلیدی دانست که می‌تواند گشایش‌دهنده‌ی تمام رموز جهان و خلقت بشریت باشد. در این کتاب عجیب و تکان‌دهنده که امروز به نام قبالا شهرت یافته، سخن در مورد ماوراءالطبیعه به میان آمده است. از ورای مادیات از تأثیر امواج و انوار ساطع سیارات و ستارگان بر زندگی انسان، چگونگی پیدایش کائنات، عوامل ناشناخته‌ی دنیای خارج از حیطه‌ی قدرت فکری انسان‌ها، از مجهولات، هم‌چنین از راز آفرینش به صورت علمی، از تأثیر کواکب بر روی کره‌ی زمین و تأثیر هر کدام در حیات موجودات زنده، از انرژی و ماده و تبدیل آن‌ها به یک‌دیگر، از معادلات چند مجهولی، از جبر و مقابله، از انجام معجزه توسط انسان و پیش‌گوئی برای آینده و چگونگی پیدایش نقطه‌ی مبدا از ما و از دنیای پیشرفته‌تر از دنیای ما، خلاصه از یک نظام و اصالتی عالی و بی‌نقص، از شناخته‌ها و ناشناخته‌ها و موجودات محاط در فضا، از بود و نبود، از قدرت عظیم مرکزی و یک اراده‌ی مافوق تصور، یک منشاء ابتدا و انتها، ازلی و ابدی (که در عرف، آن را خدا می‌نامیم) بحث می‌کند.
زوهر و پیامدهایش: علمای کبالا به ویژه متأخرین آن‌ها بر این باورند که اساساً متون کلاسیک قبالا و دیگر مطالب کتاب زوهر، نشأت گرفته از افکار ربی شیمعون بریوحای می‌باشد که به هنگام مخفی شدن در آن دوران سیزده سال، شکوفا گشت. زوهر پیام‌آور آنست که جهان در یک موقعیت استثنایی، با نظمی خاص و الهی آفریده شده است و تا بی‌نهایت ادامه خواهد داشت. واژه‌ی زوهر در فرهنگ‌نامه‌ی عبری، به معنای روشنایی، درخشش و فروغ آمده است. هدف اصلی از نگارش این کتاب، تفسیر و پی بردن به اسرار نهفته در آن بود. زوهر تأکید می‌کند که می‌بایست قادر مطلق را به معنی مطلق شناخت و با ایمان خالص، تورات را مطالعه نمود. علمای یهود بر این عقیده‌اند که با نگرش عمیق بر تورات و مطالعه‌ی زوهر، قادر خواهند بود از تیره روزی‌ها و پیش‌آمدهای بد که بر سر ملت یهود هرازگاهی غالب می‌شود، آگاهی یابند و از بروز آن جلوگیری نمایند.
روایت است مطالبی که تحت عنوان پاتح الیاهو در مقدمه‌ی زوهر به نگارش درآمده است، توسط الیاهو هناوی به هنگام تشکیل اولین جلسه‌ی درس در حضور ربی شیمعون، بیان شده است. الیاهو هناوی که در میان آن‌ها در جسم انسانی متجلی گشته بود، جلسه‌ی درس را با این سخنان آغاز نمود.
ای پروردگار هر دو جهان، تو واحدی اما نه چون عدد یک که در حساب و شماره می‌آید، زیرا عدد یک قابل کاهش و افزون است. اما یگانگی تو واحدیست مطلق که هرگز تغییری در آن پدید نیامده و نخواهد آمد. طبق یک سنت دیرینه، قبل از شروع هر تفیلا به ویژه در میان شرقیان، این مقدمه قرائت میشود. در این گنجینه، تفیلاهای بسیار زیبای دیگری هم وجود دارد، که از آن جمله می‌توان دعای «بریخ شمعه» را نام برد که هنگام بیرون آوردن تورات جهت تلاوت آن از جایگاهش در کنیساها خوانده می‌شود، نیز سروده‌ی معروف لخادودی است که توسط یکی از عرفای قبالیست به نام ربی شلومو القباتیض سروده شده که در کنیساها در عصر جمعه هنگامی که به استقبال شبات می‌رویم قرائت می‌نماییم.
ربی شلومو در این سرود زیبا، شبات را به نام عروس ملت یهود می‌خواند و تأکید می‌کند که بر هر فرد یهودی واجب است که به استقبال این نوعروس برود و به او شادباش بگوید و او را در زندگی و کانون خانواده‌ی خویش حفظ نماید. ناگفته نماند در آئین یهود، شبات مقدس محسوب می‌شود. شبات به عنوان یک عهد و پیمانی است بین خداوند و ملت یهود. زیرا یکی از احکام ده فرمان که در کوه سینا بر حضرت موسی نازل شد، نگاه‌داری شبات است. خداوند می‌فرماید: «روز شبات را به خاطر داشته باش و آن را مقدس بدار».
ربی شیمعون بریوحای می‌فرماید: اگر یهودیان فقط دو شبات را طبق اوامر خداوند به جای آورند، خداوند آن‌ها را نجات خواهد داد

ــــ برداشتی از مقاله جناب آقای یوسف ستاره شناس 
 

فرقه کابالا

کابالا یا کبالا یا قبالا(در عبری: קַבָּלָה، انگلیسی: Kabbalah) به معنای «دریافت» و به معنی واقعی کلمه «رسم رسیده» است. کابالا تفسیر رمزگونه‌ای از کتاب‌های مقدس عبری است.

کابالا نامی است که بر تصوف یهودی اطلاق می‌شود و تلفظ اروپایی قبّالاه عبری است به معنی قدیمی و کهن. این واژه به شکل قباله برای فارسی زبانان و عرب‌ها است. بیشتر یهودیان ارتودوکس به آئین کابالا (کابالیسم) اعتقاد دارند. بر اعتقاد هواداران و معتقدین به آئین کابالا، فهمیدن و درک رموز مخفی درآئین کابالا، باعث می‌شود تا انسان بصورت روحانی‌واری به خدا نزدیکتر شود و بدین ترتیب بشریت، قدرت والایی از رموز مخفی خدا که برای دیگر انسانها پوشیده است، را پی می‌برد.

تاریخچه اصطلاح نام «کابالیسم» به درستی مشخص نیست و مورد اختلاف است. برخی سلیمان ابن جبرئیل (۱۰۵۸ - ۱۰۲۱) میلادی و برخی کابالیست اسپانیولی قرن سیزدهم، بهیا بن آشر را اولین اشخاصی می‌دانند که آئین مخفی و سری عهد عتیق را «کابالا» نامیدند. با این وجود مدارک و منابع بسیار قدیمی که برخی ازآنها به قرن دوم میلادی بازمی‌گردند، وجود دارند که حاکی از نام‌هایی بجز «کابالا» بر آئین فوق هستند. با این وجود همکنون اصطلاح «کابالا» وصف کننده تمرین آئین و دانش محرمانه یهود است.

مهمترین منابع و کتب کابالیستی که به عنوان ستون فقرات و پایه اصلی «آئین کابالا» درآمدند، شامل مجموعه کتب عبری بهیر (به معنای «کتاب روشنایی») و هیچالوت (به معنای «کاخ‌ها») می‌شوند که به قرن اول میلادی بازمیگردند. نهایتا در قرن سیزدهم میلادی کتاب زوهار نوشته شد که تفکر و شکل کنونی «آئین کابالا» را تشکیل داد.

بنابر سنت و عقاید کابالیستی، دانش کابالیست‌ها به صورت شفاهی از سوی سه شه‌پدر (ابراهیم، پسرش اسحاق و نوه‌اش یعقوب) و دیگر پیامبران قوم یهود (معروف به نوئیم (נביאים)) و حکیمان و ربای‌های ارشد یهود منتقل شد.

 

فرقه اپوس دئی(عمل خدا)

اپوس دئی (opus dei) نام یک سازمان و فرقه زاهدانه کاتولیک است. نام اصلی فرقه اپوس دئی "خلیفه گری صلیب مقدس و اپوس دئی " می‌باشد. اپوس دئی در لغت به معنای "عمل خدا" بوده و شعار رسمی آن "یافتن و بکار بستن فرامین خدا در زندگی روزمره" است.

بنیانگذار فرقه اپوس دئی اسقفی اسپانیایی به نام خوزه ماریا اسکریوا (jose maria escriva) است که این مکتب را در 1928 میلادی بنیان نهاد و از کلیسا تقدیس شد. او در سال 1975 درگذشت و در ششم اکتبر سال 1992 در شهر واتیکان توسط پاپ ژان پل دوم به عنوان قدیس شناخته شد. شمار پیروان این مکتب در حال حاضر بین هشتاد تا صد هزار نفر تخمین زده می‌شود. طریقت اپوس دئی ابتدای امر در اسپانیای پیش از فرانکو ریشه دوانده بود، اما در سال 1934 با چاپ کتاب دینی خوزه ماریا اسکریوا به نام "صراط، 999 مراقبه برای انجام اعمال الهی در زندگی شخصی" پیامش در سراسر دنیا پیچید و اکنون بیش از 4 میلیون نسخه از صراط به چهل و دو زبان ترجمه شده.

فریضهٔ اپوس دئی, تزکیه نفس در قالب عبادات خودآزارانه و تحقیر جسمانی انجام می‌گیرد که حواشی و جنجالهای فراوانی به پا کرده. پیروان "اپوس دئی" با این اعتقاد که "آمرزش و رستگاری روح نیازمند ریاضت جسم است" زنجیرهای مخصوصی را که یک طرف آن تیز شده در روزهای دوشنبه و چهارشنبه به مدت دو ساعت از قسمت ران به پاهایشان می‌بندند. هم چنین سالکان این طریقت در روزهای شنبه و سه شنبه با تازیانه‌ای که از طناب بافته شده برپشت خود شلاق می‌زنند. ریاضت در این مکتب یک عمل شخصی بوده و هیچیک از اعضا حق پرسیدن سوألی دراینباره از دیگر اعضا را ندارد. پیروان این فرقه نام فریضه ریاضت خود را "روبرویی شخصی با شیطان" گذاشته اند.


یکی دیگر از موارد مورد بحث درباره اپوس دئی، برخورد آن با زنان و به رسمیت نشناختن حوزه شخصی زندگی پیروانش است. خوزه ماریا خود در کتاب تسبیح مقدس (Holy Rosary) شرح می‌دهد که فردیت یک رابطه درونی میان انسان‌ها با یکدیگر است و وقتی صحبت از دین یا رابطه انسان با خداست دیگر آزادی و حریم خصوصی هیچ معنایی ندارد. از این جهت در اقامت گاه‌های ویژهٔ این گره قفل کردن درها ممنوع، اتاق ها کاملاً بی پیرایه و کف اتاق از چوب است. مردان به جای رختخواب از زیراندازی کرباسی یا حصیری استفاده می‌کنند اما زنان بدون هیچ گونه زیراندازی بر روی زمین می خوابند. جداسازی زن و مرد از هم، تقبیح روابط جنسی پیش از ازدواج و پایبندی شدید به اصول کاتولیسیسم در برخورد با روابط جنس مخالف از موارد مورد اعتراض است. اپوس دئی به تقدس خانواده و زندگی خانوادگی بسیار تأکید می‌کند.


این سازمان با رمان پرفروش "رمز داوینچی" که در آن از این سازمان صحبت شده و علیه آن نوشته شده است، به شهرتی دوچندان رسید. در عین متذکر شدن چندین باره نویسنده این داستان مبنی بر خیالی بودن آن، شماری از رهبران و پیروان اپوس دئی اعترضاتی را برعلیه آن ترتیب دادند.

وب سایت رسمی اپوس دئی

فرقه ایلومیناتی

از وقتی انسان از طبیعت جدا شد، از زمانی که به اصطلاح دینی ازبهشت بیرون افتاد، با نگرانی فراق، با درد روحی و با احساس فاصله روبرو شده است. پیوسته در پی آن رفته است که به حال وحدت اولیه، و آرامش خاطر برگردد.

متاسفانه این سیر تکاملی در معرض سو استفاده سودجویان قرار گرفت و ابتدای فرن نوزدهم، ابتدا آرام آرام و بعد با سرعت عجیبی خصوصیات روحی و اخلاقی افراد تغییر یافت. و ضعف اخلاقی به اندازه ای شدت یافت که به ارزش های دینی و مذهبی افراد ضربه سختی وارد آورد و آن ها را متزلزل ساخت.

کلیسا با چنگ و دندان به جنگ علم رفت. اما این مبارزه ای بی امان بود. اکنون کلیسا قادر نبود چون گذشته با شمشیر به جنگ دشمنان برود، زیرا این خصم تازه شکلی کاملا منطقی داشت و موهباتی را در اختیار انسان می نهاد که کلیسا از دادنشان عاجز بود.

هر بار که کلیسا صدای اعتراضش را بلند کرد، از هر سو یزر ضربات شدید انتقاد قرار گرفت. کلیسا را نادان، جاهل، عقب مانده و دچار بیماری سوءظن خواندند. دشمن تازه معجزات فراوانی داشت. انسان را از گرسنگی، درد و بیمارینجات می بخشد، اما در عوض، با استفاده از هر یک از ابداعات تازه اش میلیون ها انسان را به خاک و خون می کشید.

***

روشن ضمیران. عنوانی که در اروپا توسط اهل تصوف در زمان های مختلف به کار برده شده، در گروهی که ادعا می کردند که روشنگری های دینی و معنوی مسیح را به طور انحصاری دریافت کرده اند و در مقام استادی در نگرش مستقیم به حقیقت ایزدی دست یافته اند. در جدید ترین مفهوم این عنوان به یک جامعه سری و نسبتا مذهبی و ظاهرا نسبتا سیاسی با دیدگاه جمهوری خواهانه که در اواخر قرن 18 توسط آدام وایزهاپت (پروفسور قانون کلیسایی) در آلمان بوجود آمد و بر دیگر کشور ها تاثیر گذاشت و با شعبه فراماسون ها مرتبط شدند. افسانه های ماندگاری در مورد سازماندهی حوادث جهان توسط این گروه وجود دارد. ایلومیناتی در اسپانیا اعتقادات عرفانی نیز دارند. طی قرن 16 بوسیله دادگاه کلیسایی، یک موسسه قضایی که هرگونه عملکرد فرقه ای را مجازات و محکوم می کر، سرکوب شدند. ایلومیناتی همچنین طی قرن 17 در پیکاردی و دیگر نقاط فرانسه رشد یافتند و تا آخر قرن 18 بصورت حرکت های انفرادی ادامه پیدا کرد.

***

از زمان پیدایش تاریخ، همواره فاصله زیادی بین علم و مذهب وجود داشته است. کلیسا دانشمنان را بخاطر برملا ساختن حقایق علمی به قتل می رساند. در سالهای 1500، گروهی از مردمان رم، تصمیم به مقاومت دربرابر کلیسا گرفتند.گروهی از بهترین فیزیکدانها، ریاضیدانها و ستاره شناسان در محافلی پنهانی دورهم جمع شدند تا نگرانی هایشان را در باره تعلیمات نادرست کلیسا در میان بگذارند. ترسشان از آن بود که انحصار طلبی کلیسا در زمینه واقعیات، هر نوع روشن بینی علمی را در سراسر جهان نابود سازد. آن ها نخست گروه عقیدتی دانشمندان را تشکیل دادند و خود را روشنگران نامیدند. ((ایلومیناتی ها))

کلیسا آنها را راحت نگذاشت و فقط با محافظه کاری و جلسات پنهانی بود که این گروه دوام آوردند. خبر تشکیل این گروه زیرزمینی در سراسر دنیا پیچید و در سراسر اروپا عضو پذیرفتند. اعضای این سازمان در کمال احتیاط و پنهان کاری بطور منظم در رم ملاقات می کردند و خود را کلیسای روشن ضمیران ( church of illumination )خواندند. بسیاری ار اعضای این سازمان قصد داشتند با ظلم و ستم کلیسا وارد جنگ شوند، اما مهمترین عضو سازمان با انها مخالفت کرد. (گالیله) کلیسا این مرد را دستگیر و محبوس کرد. جرم او اعلام خورشید بعنوان مرکز منظومه شمسی بود و نه اعلام زمین. گالیله عضو ایلومیناتی بود، اگر چه او یک کاتولیک سرسپرده هم بود. او سعی کرد واکنشهای کلیسا را نسبت به علم ملایم تر سازد. او گفت که علم به هیچ وجه خدا را نفی نمی کند، و تقویت هم می کند. او گفت که مذهب و علم نتنها دشمنان یکدیگر نیستند، بلکه یاران هم هستند. دو زبان مختلف که قصه واحدی را بیان می کنند. ولی وحدت علم و مذهب چیزی نبود که کلیسا آن را قبول کند. این وحدت حقانیت کلیسا را بعنوان تنها منبع شناسایی خدا زیر سوال می برد. پس کلیسا گالیله را مرتد و در تمام عمر در خانه اش زندانی اش کرد. دستگیری گالیله باعث هرج و مرج میان دانشمندان شد. آن آشفتگی ها باعث شد که دچار اشتباه شده و کلیسا به هویت چهار نفر از اعضا پی ببرد و آنها را دستگیر و محاکمه کند و زنده زنده با علامت صلیب روی سینه هایشان داغ زدند. و بعد آنها را به قتل رساندند. جسد های داغ خورده آنها را در خیابانهای رم رها کردند، تا برای کسانی که قصد پیوستن به ایلومیناتی را دارد درس عبرت شود. با نزدیکتر شدن کلیسا باقی اعضا از ایتالیا فرار کردند. ایلومیناتی فعالیتش را بورت کاملا زیرزمینی ازسر گرفتند و با سایر گروه هایی که از ظلم و ستم کلیسا گریخته بودند یکی شدند. صوفی ها، کیمیاگران، مسلمان ها، یهودی ها. درطول سالها سازمان ایلومیناتی شروع به جذب اعضای تازه کرد. سازمان جدیدی شکل گرفت. یک ایلومیناتی ضد مسیح. آنها بسیار قدرتمند شدند و شعارهای اسرارآمیزی برگزیدند. کاملا مخفیانه عمل میکردند و عهد کردند که روزی وقتی قدرت لازم را پیدا کردند قیام کرده و از کلیسا انتقام بگیرند. قدرت آنها به حدی رسید که کلیسا آنها را جزو خطرناک ترین نیروی ضد مسیح روی زمین به حساب می آورد و واتیکان، ایلومیناتی را به عنوان شیطان (Satan) تقبیح می کرد. این یک اصطلاح اسلامی به معنای دشمن خداست. کلیسا این اصطلاح اسلامی را انتخاب کرد به خاطر اینکه این زبان را کثیف میداند.

این علامت از قدرتمند ترین و قدیمی ترین فرقه شیطانی دنیاست. این یک علامت فرقه شیطانی است اما نه با ضابطه های امروزی. امروزه اکثریت افراد، فرقه های شیطانی را بصورت ستایش کنندگان شیطان تلقی می کنند. در حالی که از نظر تاریخی، این ها آدم های تحصیل کرده ای بودند که در مقابل کلیسا ایستادند. شایعاتی که در مورد جادوی سیاه، قربانی کردن حیوان، و ستاره پنج پر گفته می شد توسط کلیسا رواج یافته تا مخالفان خود را بدنام کند.بنابر این سازمان های شیطانی امروزی متولد شدند.

ایلومیناتی های بازمانده پس از فرار از رم به سراسر اروپا مسافرت کردند تا جای امنی برای گردهمایی پیدا کنند. اجتماع قدیمی و مخفی دیگری آن ها را به میان خود راه داد. برادران سنگ تراش باواریایی که خود را فراماسون نامیده بودند. پس از آنکه در سالهای 1700 پناهندگان را در میان خود پذیرفتند، ناخواسته به صورت جبهه ای برای ایلومیناتی در آمدند. ایلومیناتی روز به روز قوی تر شد و جایگاه محکم تری کسب کرد. آنها پنهانی سازمان برادری علمی شان را در عمق ماسون ها از نو بنا نهادند. سپس از ارتباط جهانی ماسون ها استفاده کردند تا نفوذشان را در دنیا پراکنده سازند. ایلومیناتی ها اعتقاد داشتند، دروغ های کلیسا جای واقعیتهای علمی را اشغال می کند و مانع از پیشرفت دانش جهانی می شود و بشر محکوم به نادانی و جهل و اسیر جنگهای مذهبی بی منطق می گردد.

ايلوميناتي، جمع «ايلوميناتوس» lluminatus لاتين به معنی «منور» و «نوراني» و «روشن بين»، به معني کسي که داراي نورانيت و خرد فوق طبيعي است. نام فرقه‌اي رازآميز است که يک کشيش سابق يسوعي به‌نام آدام ويسهاوپت در سده هيجدهم (1776) در باواريا ايجاد کرد. طريقت مخفي ايلوميناتي در سرزمين‌هاي آلماني‌نشين توسعه فراوان يافت و شاخه‌هاي آن در فرانسه و بلژيک و هلند و دانمارک و سوئد و لهستان و مجارستان تأسيس شد. فعاليت اين فرقه به‌طور عمده عليه کليساي رم بود و به اين دليل در ميان کاتوليک‌ها به شدت منفور است. در دوران اخير، آليستر کرولي،  متفکر برجسته،اين طريقت را تجديد سازمان داد.  برخي محققين «ايلوميناتي» را فراتر از فراماسونري و فرقه‌اي مي‌دانند که بلندپايه‌ترين و قدرتمندترين گردانندگان جهان امروز، از جمله سِر وينستون چرچيل، عضو آن بوده‌اند. به عبارت ديگر، «ايلوميناتي» آئيني مخفي و رازآميز است با مناسک به‌غايت پنهان که قدرتمندان عضو «گروه بيلدربرگ»  بدان تعلق دارند.

 

پل باستانی دزفول - دوران ساسانیان

پل باستانی دزفول

قدیمی ترین پل جهان در دزفول با گذشت بیش از 10 قرن از ساخت آن همچنان سالم و با دوام محل تردد عابرین و خودروهای سواری است.

این پل در سال 260 میلادی به دستور شاپور اول ساسانی توسط 70 هزار اسیر رومی دربند ایرانیان احداث شد و در حالی كه بیش از 10 قرن از عمر آن می گذرد به عنوان باستانی ترین پل جهان اكنون نیز محل تردد خودروهای سواری دزفول و اندیمشك است. این پل دارای 14 دهانه است و آب رودخانه دز از زیر آن عبور می كند.

پل مزبور از سنگ ساروج و آهك بنا شده و در دوران حكومت عضدالدوله دیلمی، صفویان و پهلوی چندین بار بازسازی شده اما پایه های پل حكایت از دوران ساسانی دارد.

به گفته مورخان این پل یك اثر منحصر بفرد تاریخی است كه تاكنون توانسته تا این زمان دوام بیاورد.

این پل كه در مركز شهر دزفول قرار دارد شرق و غرب شهر را به هم متصل كرده و راه عبور و مرور شهرهای اندیمشك، شوشتر و دزفول را به هم پیوند داده است.

شایان ذكر است طی 2سال اخیر به خاطر حفاظت از این اثر مهم باستانی، تردد خودروهای سواری از پل دزفول یك طرفه اعلام شد و امید است با آغاز ساخت پل پنجم دزفول كه پایین تر از پل قدیم احداث می شود و بهره برداری از آن، پل قدیم دزفول به طور كامل بسته اعلام شود تا این اثر مهم باستانی همچنان محفوظ بماند.(منبع:سایت تبیان)