بررسي تاريخ يهود و شناخت مفاهيم اعتقادي يهوديت و درك توحيد و اصول دين و فرايض آن بدون آگاهي از سير تحولات روحانيت در دين يهود ممكن نخواهد بود، از آغاز تبليغ و ترويج تفكر توحيدي به وسيله حضرت ابراهيم تا امروز روحانيت يهودي در نگهداري ارزش‏هاي ديني و فرهنگي يهود نقش حساس و تعيين كننده داشته است.

در اين نوشته تلاش ما اين است كه به كمك مطلعين و محققين و خوانندگان خود بتوانيم هر چه دقيق‏تر به بررسي اين موضوع بپردازيم.

پيدا است كه ما به عنوان يهودي و پيروان اين دين الهي به بررسي موضوع مي‏پردازيم و بديهي است نحله‏ هاي مختلف در دين يهود مورد بررسي قرار مي‏گيرد و ممكن است نگاه نويسنده يا نويسندگان به موضوع گاهي همراه با انتقاد از بعضي جريانات داخلي و در اعتراض به شيوه عمل و تفكر روحانيت يهود در مقطعي خاص باشد، ولي توجه به اين نكته مهم ضروري است كه طرح بعضي انتقادات و يا رد بعضي نظريه‏ ها در مورد عقيده اين يا آن جريان به هيچ‏وجه موجب اختلاف در اصول ديانت يهود بين گروه‏هاي مختلف نشده است و محوريت تورات در تمام مباحث، اصل است و هر تفسير يا توضيحي حول اين محوريت اعتبار خواهد داشت. هيچ مفسر يا منتقد يهودي از دوران‏هاي قديم تاكنون محوريت كتاب آسماني يهوديان را مورد ترديد قرار نداده است. هر چند روحانيت يهود از عصر توحيدي حضرت ابراهيم تا اعطاي تورات و رسالت حضرت موسي كليم‏الله نيز در اشاعه فرهنگ توحيدي نقش اساسي داشته ‏اند و اهميت اين دوران مورد قبول اديان توحيدي نيز ابراهيمي مي‏باشد.

***

به طور كلي دعا - عبادت و انجام فرايض مذهبي در دين يهود براساس پرستش خداوند يكتا و تزكيه نفس و سپاسگزاري از نعمات خالق هستي شكل گرفته و روحانيت وظيفه آشنايي توده ‏هاي مردم را به اصول دين و انجام فرايض مذهبي به عهده داشته است اجراي اين وظايف به دو دوران مختلف و با شيوه جداگانه تقسيم مي‏شود.

1- دوراني كه اصل دعا و عبادت از طريق گذاردن قرباني‏ها با رعايت شرايط خاص شرعي اجرا مي‏شد و قرباني كردن پايه عبادت و شكرگزاري قوم يهود بود.

2- دوراني كه اساس دعا و عبادت و انجام فرايض به شيوه گذاردن نماز و اجراي فرايض در كنيساها اجرا شده و مي‏شود خواندن نماز به صورت دسته‏جمعي و فردي اساس نيايش دين يهود را تشكيل مي‏دهد.

البته نمي‏توان اين دو دوره را به طور قطع از يكديگر جدا دانست، چرا كه در دوره اول به هنگام گذاردن قرباني نيز دعاهاي مخصوص خوانده مي‏شد و در دوره دوم نيز همچنان بعضي قرباني‏ها به عمل مي‏آيد.

دوران اول را مي‏توان به چند مرحله كوتاه‏تر تقسيم نمود. براساس آن چه در سفر پيدايش آمده است. رهبران روحاني يهود از حضرت ابراهيم تا رسالت حضرت موسي هر يك جداگانه مذبحي به عنوان قربانگاه بنا مي‏كردند و در مواقع و مناسبت‏هاي خاص بر اين مذابح براي دعا و عبادت و شكرگزاري خداوند مراسم قرباني انجام مي‏دادند. در مراحل بعد به مرور مذابح خصوصي تبديل به مذابح مركزي و در نهايت تنها معبد خداوند يعني «بيت‏ هميقداش» معبد بيت‏المقدس در اورشليم بنا گرديد.

بعد از خروج بني ‏اسرائيل از سرزمين مصر اجراي گذاردن قرباني و انجام مراسم مخصوص به آن به گروهي خاص واگذار گرديد. اين گروه از اسباط دوازده‏گانه و سبط «لوي» بودند كه يك خانواده از اين سبط خانواده حضرت هارون برادر حضرت موسي بود كه آنها را «كهن» و يا در جمع «كهنيم» مي‏گفتند.

مسئوليت انجام فرايض قرباني و دعاهاي مربوط به آن به عهده «كهنيم» بود و ساير اسباط وظيفه داشتند در اجراي مراسم به آنها كمك نمايند.

با استقرار بني‏اسرائيل در سرزمين كنعان و مشخص شدن وظايف «كهنيم» چنانچه در صحيفه‏‎هاي «يوشع» و داوران آمده است، قربانگاه‏هاي شخصي رفته رفته منسوخ شد و قربانگاه و معبد براي انجام فرايض عام ساخته شد. اين مراكز در طول زمان به طور كامل در اختيار كهنيم قرار گرفت و جنبه‏هاي مذهبي و سنتي آن يكسان شده و خـاندان حضرت هارون بر اين مراكز و معابد نظارت مي‏كردند، از معروف‏ترين اين قربانگاه‏ها و معابد از «معبد شيلو» «گيلگال» «نُووْ» و «گيوْعُون» مي‏توان نام برد كه معبد «شيلو» بزرگ‏ترين و آبادترين اين معابد بود و تا زمان «شموئيل نبي» پابرجا و مورد استفاده بوده است. تا اين كه در زمان پادشاهي حضرت سليمان كليه معابد گذشته اعتبار خود را از دست دادند و «خانه خدا» بِت هميقداش اول به وسيله حضرت سليمان بنا شد و تمام امور قرباني و دعاها و ساير مراسم در بِت هميقداش انجام مي‏گرفت و مركزيت امور شرعي و فقهي يهود به بِت هميقداش منتقل گرديد.

در اين مرحله مركز علوم ديني و صدور فتواي شرعي «سنهدرين» تشكيل شد كه شرح مفصل آن خواهد آمد كه گوياي اين امر است كه كهنيم بخش مؤثر از نظام روحانيت يهودي بودند ولي لزوماً هر روحاني يهودي از طايفه كهنيم نبوده و روحانيون معتبر غيركاهن نيز وجود داشته ‏اند.

البته در دوراني طولاني خانواده حضرت هارون و بقيه سبط لوي به صورت «كاست» يا طبقه‏اي درآمدند كه وظيفه آنها اجراي كامل قرباني و مراسم دعا و انجام فرايض بود و اين وظيفه براي خانواده حضرت هارون كه كُهَنه يا كُهَنيم را تشكيل مي‏دادند به عنوان يك وظيفه و حكم شرعي و ميراث خانوادگي تحكيم شد.

كلمه «كاهن» يا «كهن» در منابع و مستندات خارج از تورات نيز وجود دارد، در كتيبه‏هاي كنعاني كلمه «كاهن» پيدا شده و در زبان آرامي «كاهانا» يا «كَنَها» گفته شده است. كاربرد اين كلمه در زبان عربي نيز معمول بوده ولي بنابر شناخته‏هاي زبان‏شناسي مي‏توان گفت كه ريشه اين كلمه نزد عبرانيان بوده است.

وظايف «كهنيم» به طور مشروح و مفضل در بخش‏هايي از تورات و ساير متون مذهبي يهود گفته شده و در دعاهاي روزانه نيز تكرار مي‏‎شود.

در ابتدا «كهنيم» به عنوان شيوخ و بزرگان جامعه مقبوليت و مشروعيت داشتند ولي رفته رفته با توجه به موروثي بودن، اين مقام به صورت يك امتياز اجتماعي درآمد و اين گروه به مديران جامعه تبديل شدند. در رأس اين قشر روحاني، يك مقام عالي‏رتبه كاهن قرار داشت، كه امور كهنيم را اداره مي‏كرد و از لحاظ ارزش اجتماعي فرد اول بود و مقام برجسته‏اي داشت، چنين فردي «كهن گادُول» يا كاهن بزرگ ناميده مي‏شد و تنها او بود كه اجراي بعضي مراسم مذهبي را به عهده داشت و يا شرعاً مي‏توانست آن را انجام دهد (به طور مثال ورود به داخل هخال يا محل استقرار الواح ده فرمان و ساير مقدسات در «يوم كيپور» روزه بزرگ يهوديان از اختيارات «كهن گادول» بود).

با ايجاد «بِت هميقداش» يا خانه مقدس خداوند در اورشليم وظايف و اختيارات «كهنيم» به طور چشم‏گيري افزايش يافت و همراه با نفوذ معنوي و اجتماعي، موقعيت سياسي و اقتصادي آنها نيز در جامعه يهود رو به فزوني گذاشت، هر چند براساس فرامين تورات «كهنيم» و «لوي‏ها» از حق داشتن زمين كشاورزي و يا غير منقول محروم بودند. ولي درآمدهاي آنها از نذورات، سهم كاهن و قرباني‏ها و سهم محصول و كشاورزي آنها را به طبقه اجتماعي بانفوذ و صاحب درآمد قابل توجه تبديل نموده بود. به طوري كه در دوره «بِت هميقداش» دوم «كهنيم» طبقه‏اي اشرافي و مرفه بودند.

 

«كهنيم» با توجه به موقعيت و اختيارات و وظايف خاص و متنوع و در عين حال انحصاري خود در كليه شئون زندگي جامعه يهود تأثير فوق‏العاده داشته و مي‏توانستند نظرات خود را به اجرا بگذارند، از جمله وظايف «كهنيم» بنابر اسناد مذهبي به موارد ذيل مي‏توان اشاره نمود.

1- خدمات در بخش‏هاي مختلف بِت هميقداش نظير انجام مراسم قرباني در اعياد و مراسم مختلف، حفظ و نگهداري معبد مقدس و ساير اماكن مقدسه- تقديس و بركت دادن مردم - بازخريد نخست‏زادگان پسر - سازماندهي و مديريت كهنيم در سطوح مختلف - اعلام حمايت يا مقابله با پادشاهان.

2- تكليف به انجام امور مذهبي براي عامه مردم يهودي - تشويق به شناخت معنويات و تكاليف روحاني - استخاره يا اجازه انجام يا عدم انجام كارها از منابعي كه خود در اختيار داشتند «اوريم» و «توميم».

3- رسيدگي به امور بهداشت عمومي، در موارد خاص تشخيص امراض و تعليم شيوه‏هاي درمان.

يادآوري اين نكته ضروري است كه با خرابي بِت هميقداش اول در سال 3338 عبري (422 ق.م) به دست ارتش بخت‏النصر و ضرورت اسارت بابل، تشكيلات و نظام «كهنيم» به صورت سال‏هاي آباداني معبد مقدس امكان‏پذير نبود، ولي «كهنيم» به شيوه‏هاي ديگر به اهميت حيات مذهبي خود ادامه دادند و همچنان يك قشر مورد احترام و صاحب نفوذ در جوامع يهودي باقي ماندند.

بناي معبد دوم با كمك پادشاهان ايراني، كوروش كبير و داريوش و به همت بزرگان و انبياء آن دوران از جمله «عزرا»2، «نحيما»3 البته در شكل و مقياسي ساده‏تر به انجام رسيد. در اين دوران، زندگي ساده و درآمد ناچيز يهوديان بازگشته، كفاف معيشت و سازوكار فراهم آوردن اجراي فرايض مذهبي را به وسيله كهنيم نمي‏داد و پرداخت نذورات شرعي براي اداره «بِت ‏هميقداش»4 كافي نبود، همين وضعيت موجب شد «كهنيم»5 براي اداره زندگي خود به كار زراعت و كشاورزي بپردازند و خدمات مذهبي در معبد دوم دچار ضعف و نقضان شود. تشكيلات كهنيم و خدمه «بِت‏هميقداش» براي رفع اين مشكل چاره‏جويي كردند و گروه‏هاي مسئول اجراي فرايض ديني را دسته‏بندي نموده و خدمات آنها را دوره‏اي كردند. به اين ترتيب هر دسته از «لوي»ها يا «كهنيم» در روزهاي مشخص وظايفي از مجموعه وظايف شرعي را براي خود و جامعه يهودي آن دوره انجام مي‏دادند. منابع مكتوب ربانيم اين مرحله را به دوران «خدمت» و «خارج از خدمت» و «ميشماروت»6 و «معمادوت»7 نام‏گذاري كرده‏اند.

دوران سختي معيشت و تنگناها رفته رفته سپري شد و فعاليت «كهنيم» و مقام كهانت حيات تازه‏اي يافت ولي در اين مقطع تسلط يونانيان بر منطقه و نفوذ فرهنگ «هلنيسم» بر فرهنگ يهود و مقام كهانت نيز تأثير گذاشت. در اين دوران «كهن گادول» در واقع نه فقط به عنوان يك رهبر مذهبي بلكه به عنوان رهبر اجتماعي و سياسي جامعه نيز شناخته مي‏شد و معمولاً خانواده‏هاي كهنيم از اعتبار و شهرت خاصي برخوردار بوده‏اند، از معروف‏ترين خانواده كهنيم در اين دوره از خانواده‏هاي «اونياس»، «توبييا»، «هاكوز»، «حشمونائيم»، «بيل گا» و «آل كيموس» مي‏توان نام برد. با توجه به يوناني بودن اكثر اسامي ذكر شده مي‏توان به نفوذ فرهنگ هلنيسم در ميان اين خانواده‏هاي بزرگ كهنيم در اين دوران پي برد، البته لازم به يادآوري است كه اين اصل مجموعه نظام كهنيم را شامل نمي‏شد و با اين كه افراد اين خانوادها براي كسب قدرت در مراحلي با يكديگر حتي جنگ و ستيز مي‏كردند ولي مجموعه كهنيم به عنوان متوليان اجراي مراسم مذهبي از احترام خاصي بين توده‏هاي مردم يهودي برخوردار بودند.

با گذشت زمان مقاومت‏هاي جامعه يهودي و بعضي بزرگان «كهنيم» در مقابل يونانيان و تسلط فرهنگ يوناني شكل گرفت.

قيام خانواده «حشمونائيم» به رهبري بزرگ اين خانواده «مَتيْتياي كهن گادولْ»8 بر عليه سلطه يونانيان و پيروزي آنها كه منجر به يك واقعه تاريخي در ميان يهوديان شد (حنوكا) يك بار ديگر موجب تحول اساسي در بنياد ديني يهوديان شده و ادامه مبارزه توسط فرزندان «متيتياي كهن گادول» مخصوصا يهودا مكابي رابطه مردم يهودي با رهبران مذهبي را تحكيم بخشيد و نهادهاي مذهبي را به قدرت و سلامت گذشته بازگردانيد. ولي اين دوران نسبت به تاريخ يهود و اهميت نهادهاي مذهبي و نقش روحانيت يهود بسيار كوتاه بود. حشمونائيم امكان مقاومت طولاني در مقابل فرهنگ هلنسيم را نداشتند و دوران حشموناييم با رواج قدرت طلبي و فساد و درگيري‏هاي خانوادگي به پايان رسيد.

به علت همين كشمكش‏هاي عقيدتي و فرقه‏اي و بيشتر خانوادگي و در پي كسب قدرت، نحله‏هاي مختلف مذهبي بين يهوديان شكل گرفت و به عنوان اولين جريان‏ها «فريسي‏ها»، «پروشيم»9 مدعي رهبري جريان مذهبي شد و بعد از مدتي يك خانواده غيركاهن «خاندان هرود» به كمك امپراطور روم رهبري جامعه را تقريبا به صورت پادشاهي به دست گرفت كه آن هم ديري نپاييد. البته كهنيم همچنان اعتبار و قدرت خود را در جامعه يهودي حفظ كرده بودند ولي برخي، توانايي‏هاي خود را در خدمت قدرت‏هاي ستمگر قرار داده و توده‏هاي مردم يهودي قرباني قدرت‏طلبي حكام و ضعف روحانيون مي‏شدند، در اين مرحله چندين خانواده ديگر از جمله «انان»، «فيابي»، «بوئتوس» به مجموعه «كهنيم» افزوده شدند و براساس آن چه در منابع ربانيم گفته شده در اين دوره مقام كهن گادولي بين خانواده‏ها خريد و فروش مي‏شد و مورد سوءاستفاده قرار مي‏گرفت و عملا يك «اليگارشي» كهانت به وجود آمد كه موجب ناراحتي فراوان در ميان مردم عادي شد.

يكي از مركزي‏ترين اين «اليگارشي» «سدوسي»ها بودند كه با استفاده از تدابير گوناگون و نزديك شدن به مراكز قدرت موفق شدند اكثر اعضاي شوراي بزرگ مذهبي يهوديان «سنهدرين» را مرعوب نموده و با خود همراه نمايند. اما اين مرحله نيز ديري نپائيد، چون مردم يهودي به رهبري بزرگان و راو‏هاي «فريسي»، «پروشيم» در برابر فساد و قدرت‏طلبي بعضي كهنيم قيام كردند. در اين مبارزه جمع زيادي از كهنيم نيز حضور داشتند و عملاً همه مردم يهودي آن زمان در مقابل قدرت «اليگارشي» كهنيم قرار گرفتند و روحانيت يهودي به يك پالايش بسيار مهم در دوران پراكندگي اقدام نمود و به يكي از مراحل سخت و دردناك خانواده‏هاي قدرت‏طلب پايان داد.

در متون بعدي فرهنگ يهود و نوشته‏هاي روحانيون متأخر يهودي درباره اين دوران بسيار گفته شده و مردم يهودي را به بازگشت به اصول اعتقادي و فرهنگ توراتي دعوت مي‏كردند، تحليل روحانيون متأخر از دوران ذكر شده بيشتر تأكيد بر جدايي از موازين تورات و كسب قدرت‏هاي شخصي است. در منابع ربانيم (تلمود) از اين دوران به تلخي ياد شده:

«واي به حال من از دست خاندان «بوئتوس» و واي به حال من از دست تازيانه‏هاي آنان، واي به حال من از دست خاندان «هانيم» به علت سخن‏چيني‏ها و تدابير زشت و توطئه آنها، واي به حال من از دست خاندان «كاتروس» واي بر من از قلم‏هاي آنان، واي به حال من از دست خاندان «اسمعيل پسر «فيابي» واي به حال من از گره مشت‏هاي آنان، چون آنان خود را «كهن گادول» مي‏دانند و فرزندان آنان خزانه‏داران هستند و دامادهاي آنها معتمدين حكمران‏ها هستند و مزدوران آنان مردم را به تازيانه مي‏زنند».

تلمود - توسفتا- مناحوت 13: 21

نهايت اين كه اين اليگارشي مذهبي كه خود را رهبران جامعه مي‏دانستند جامعه يهودي زمان خود را در محروميت و فشار بسيار گذاشتند تا اين كه قيام «بركوخبا» پيشاپيش يهوديان مومن و معتقد، دوران تازه‏اي از حيات روحانيت يهود را آغاز كرد كه ادامه به آن خواهيم پرداخت.

دوام حكومت حشمونائيم ديري نپاييد و نتايج انقلاب «متيتياي كهنگادول» و فرزندانش رفته رفته كمرنگتر شد و در فاصله زماني نه چندان طولاني از ميان رفت، خانوادههاي اشرافي يهوديان كه معمولاً خود را به «كهنيم» و «لويها» منتسب ميكردند و در حالي كه قدرت مذهبي و اقتصادي و سياسي در اختيار چند خانواده بود، تودههاي مردم يهودي در فقر و تنگدستي زندگي ميكردند و پيوند آنها با اين گروه روحانيت بسيار ضعيف و كماثر بود، مضافاً به اين كه طبقات اشراف بعد از بروز سستي در حكومت حشمونائيم خود را هم از لحاظ سازماني و هم از لحاظ عقيدتي تسليم فرهنگ و تمدن يوناني و پس از آن سلطهگران حكومت روم كردند كه نهايتاً به فروپاشي اجتماع يهوديان در اورشليم و خرابي بِتهميقداش و پراكندگي يهوديان از سالهاي 70 ميلادي به بعد انجاميد.

اما مردم يهودي كه ايمان و اعتقاد خود را در معرض تعرض و نابودي ميديدند از هر امكاني براي حفظ ارزشهاي ديني خود استفاده ميكردند و در همين شرايط گروههاي اشرافي كه عموماًٌ ريشه روحاني داشتند دستهاي با يونانيها و دستهاي ديگر با روميها عهد و پيمان ميبستند. پيدا است جامعه يهودي زير فشار شديد فرهنگي و ديني و مالياتهاي سنگين و تعرضات گوناگون گرفتار بودند و در جستجوي راهي براي ادامه زندگي، تلاش ميكردند. به علاوه جنگهاي پي در پي و پايان ناپذير محلي نيز توان آنها را براي مقاومت هر روز كمتر ميكرد و زندگي از تحمل خارج ميشد، در چنين شرايطي سيل مهاجرت به سرزمينهاي ديگر در جستجوي كسب حداقل معيشت و حفظ اعتقادات ديني عكسالعمل طبيعي مردم بود. تاريخنگاران و باستانشناسان بر اين عقيدهاند كه مدتها قبل از خرابي معبد بيتالمقدس دوم، اكثريت جامعه يهودي آن زمان از اورشليم و جغرافياي آن روز حكومت يهود به خارج رفته بودند. بزرگترين اين اجتماعات، در بينالنهرين (بابل) و ساير نقاط ايران زندگي ميكردند و بسياري ديگر در مصر، سوريه، لبنان، يونان، قبرس و ساير كشورهاي حوزه مديترانه شرقي و بعضي ديگر در عربستان، يمن، حبشه و ساير نقاط سكني گزيدند و در اين نابساماني و در همريختگي اجتماعي بود كه فرقههاي مختلف روحانيت يهود به وجود آمدند.

گرچه در نوشته هاي باقي مانده از آن دوران بيش از چند فرقه مذهبي نامبرده نشده ولي تمام قراين حكايت از درهمريختگي فرهنگي و مشكلات حاصل از فرقهگرايي و تفرقه و چنددستهگي دارد.

به طور مثال ميتوان از گروهي به نام «اِسِنيان» (كه چند سال پيش، دستنوشتههايي از آنها در منطقه قومران پيدا شد) نام برد كه اساس انديشه آنها بر گوشهگيري و دوري از اجتماع و زهد و پاكدامني از طريق رياضت كشيدن و رستگاري شخصي بود كه اين فرقه وسعت و دوام كمتري يافت و بيگانگي آن با فرهنگ يهودي موجب فراموشي اين نوع تفكر در ميان يهوديان شد.

اما در همين دوران نظام حَسيديم از اعتبار و اهميت ويژه در ميان تودههاي مردم برخوردار بود. حسيديم كه به اجراي فرامين «تورات» و رعايت فرايض پايبند بودند، توانستند جريان فكري يهوديان را به سمت رعايت اصول اوليه دين يهود و فرامين موجود در كتاب مقدس «تورات» رهنمود شوند و از انحرافات معمول و بروز چند دستهگي و نفاق جلوگيري نمايند. زير چتر تفكر حسيديم گروههاي ديگري به وجود آمد كه هر چند تفاوتهايي بين آنها به لحاظ تفاسير مذهبي و اجراي فرايض ديني وجود داشت ولي در اصل ميتوان آنها را در گروه حسيديم به شمار آورد. با توجه به اين كه جريان حسيديم هنوز هم زنده و فعال است پرداختن به گونههاي فكري حسيديم گوشههاي مختلف تاريخ روحانيت يهود را شفافتر ميسازد و ما را در ادامه اين بررسي ياري ميكند.

پروشيم – فريسيها

با توجه به بررسي مدارك موجود ميتوان نتيجه گرفت كه گروه پروشيم وابستگي فكري كامل به حسيديم داشتند. اين گروه در سالهاي (160-165) قبل از ميلاد به وجود آمد و به طور سازمان يافته و پيگير مطالعه تورات و رعايت احكام و فرايض را اصل اساسي فعاليتهاي خود قرار داد. پروشيم يا فريسيها خود را پيروان سنتي عزرا هَسوفر ميدانستند و معتقد بودند بعد از رسالت حضرت موسي دين يهود به وسيله عزرا حفظ شده و دستورات و توصيههاي عزرا در ادامه تورات شفاهي است كه بعد از اصول مطرح شده در تورات مورد توجه و قبول آنها بود.

پروشيم در عين حال معتقد بودند كه اجراي مراسم در بيتهميقداش دگرگون شده و بايد در نحوه اجراي فرايض و قداست بِتهميقداش تغييراتي به وجود آيد.

پروشيم ضمن اعتقاد كامل به نص تورات و گفتههاي عزرا معتقد به اجراي قوانين و سنن غيرمكتوب بودند كه به وسيله انبياء و حخاميم تدوين و توصيه شده است و معتقد بودند تورات شفاهي به يهوديان امكان ميدهد تا فرامين الهي را برحسب شرايط روز تعريف و اجرا نمايند.

به لحاظ فلسفي، جبر و اختيار را در نظام خلقت يك تقدير الهي ميدانستند، در حالي كه به تعيين سرنوشت انسانها و جبر زندگي فردي و اجتماعي باور داشتند و زندگي را مقدر ميدانستند با وجود اين اختيار و اراده انسان را در مقابله با حوادث ناشي از همان خواست و تقدير الهي دانسته و معتقد بودند كه انسان در ارتكاب به گناه و يا انجام دستورات خداوند صاحب اراده و تصميم است و همين اختيار او را به فراگيري فرايض مذهبي و انجام آن تشويق ميكند و اراده آگاه، انسان را از ارتكاب به گناه برحذر ميسازد- رابطه تقدير و خواست خداوند و اراده انسان براي انجام كار نيك سرلوحه انديشه پروشيم و يا در واقع حسيديم بود. آنها تقدير الهي و اراده انسان را مكمل يكديگر ميدانستند و آن را ناشي از قدرت خداوند به شمار ميآورند. پروشيم بر توحيد و وحيانيت خداوند تأكيد فراوان داشتند و در نوشتههاي بازمانده از آنها تا امروز نشانههاي از قوميتگرايي و نژادپرستي نميتوان يافت. آنها حتي به تبليغ و ترويج اصل توحيد بين اقوام و گروههاي غيريهودي ميپرداختند و سعي در آشنايي مردم زمان با خداپرستي و توحيد داشتند. در همين دوران گروههاي زيادي از اقوام غيريهودي در ارتباط با پروشيم بودند و از اين طريق به هستيشناسي توحيدي آشنا شدند. و بي آن كه به يهوديت بپيوندند اصل توحيد و خداپرستي را اجرا ميكردند و كلمه «گِرتوُشاو» در آن زمان به كساني اطلاق ميشد كه پيرو اصل توحيد و خداپرست بودند و يهودي نبودند.

پروشيم در حدود قرن اول ميلادي نماينده تفكر و انديشه يهوديت بودند و اكثر اجتماعات يهودي آنها را قبول داشتد و دستورات شرعي خود را مطابق سفارشات و تأكيدات و برداشت آنها از فرامين تورات اجرا ميكردند.

معني واژه پروشيم به روايتي از مصدر «پارَشْ» به معني جدا شدن گرفته شده، در اين صورت پروشيم به معني «جدا شدهها» يا «جداييطلبان» ميباشد و يا به روايتي «آنهايي كه جدا قرار داده شدهاند» با توجه به شرايط آن روز اين جدايي به معني منفي آن نبوده است بلكه با توجه به شرايطي كه در ابتداي اين قسمت ذكر شد، معني جدايي پروشيم از كساني است كه تسليم شرايط كفرآميز سلطه يونانيها و روميها شدند و از اصول واقعي دين يهود فاصله گرفتند و به كفر و زد و بندهاي سياسي و امور دنيوي پرداختند و در واقع «پروشيم» از اين جريان جدا شدند و به ريشههاي يهوديت توجه نمودند.

در بخش‌هاي گذشته شكل‌گيري روحانيت يهود را از دوران «كُهَنيم» برذاح و «لِوييم» نعاح و ايجاد معبد مقدس(زاو ردثسش بِت هَميقداش) بيان كرديم. آغاز تحولات اساسي در روحانيت يهود چه از لحاظ فكري و چه از نظر ارتباط با مردم، در حد ممكن شرح داده‌ايم. پِروشيم خقعشاح (فريسي‌ها)، كه در واقع بخشي از نهضت «حَسيديم» تطاساح يا اصول‌گرايان ديني بودند آغازگر تحول در بينش روحانيت يهود هستند و چون هسته مركزي اين تحول ديني هنوز هم حضور فعال دارد، مي‌توان گفت تأثيرگذارترين نحله‌هاي روحانيت يهود در عصر حاضر مي‌باشند. ضروري مي‌دانيم در معرفي پروشيم، (فريسي‌ها) بيشتر صحبت كنيم.
در قسمت‌هاي قبلي گفتيم «كهنيم» كه مجري مراسم مذهبي در بت هميقداش بودند رفته رفته به يك طبقه اشرافي تبديل شدند و اصولاً به عنوان حاكمان اجرايي عمل مي‌كردند تا اجراكنندگان احكام ديني.
اولين كوشش «پروشيم» براي شناساندن خود كسب قدرت طي دو قرن آخر آبادي بت هميقداش دوم صورت گرفت. در اين مرحله توجه به تجمع مردم در كنيساها در مقابل مراسم قربانگاه در معبد مقدس، هدف اصلي فريسي‌ها بود. اهميت يافتن نقش كنيساها به عنوان مركز عبادت و انجام فرايض ديني يهود و به منظور تحت‌الشعاع قرار دادن قدرت «صدوقي‌‌ها» ئسعثاح يعني كهنيم و لوي‌ها بود و اجراي بخشي از مراسمي كه در معبد مقدس انجام مي‌گرفت (دعاها و مناجات‌ها) به كنيساها منتقل شد و افرادي غير از كهنيم و لوي‌ها در اجراي مراسم مذهبي و فرايض شرعي سهمي روزافزون يافتند و در حالي كه كهنيم و لوي‌ها، نيروي خود را صرف اجراي مراسم قرباني و نظاير آن مي‌نمودند، فريسي‌ها تعليم تورات و آموزش قوانين ديني و اخلاقيات يهود به مردم را وظيفه اصلي خود مي‌دانستند.
بدين ترتيب بين علماي «فريسي» و كاست مذهبي كهنيم گروه‌بندي به وجود آمد كه اختلافات ناشي از آن به سنهدرين (مجمع عالي ديني و فقهي يهود) كشيده شد. تفسير قوانين تورات به زبان ساده كه با مسائل روزمره زندگي مردم سروكار داشت به گروه «پروشيم» اين فرصت را مي‌داد كه رسوم مشروع و متداول و مورد نظر مردم دذرياح را داخل مراسم ديني و شعائر مذهبي معبد مقدس نمايند. البته اين بدان معني نبود كه «پروشيم» مخالف مراسم معمول در بت هميقداش بودند، بلكه آنها خواهان تقويت اين مراسم بوسيله تفسيرات جديد و مردمي‌تر از اصول تورا بودند. به طور كلي مي‌توان گفت «فريسي‌ها» به يك جريان تكاملي و غيرثابت در مورد تصميمات شرعي معتقد بودند و تورات شفاهي يعني احكام علماي دين يهود را هم طراز با توراي كتبي مي‌دانستند.
اين برخوردها به جدايي دائمي «فريسي‌ها» و «صادوقي‌ها» منجر شد و دو فرقه مذهبي جداگانه به وجود آمد و در نتيجه مسائل ديني با مسائل اجتماعي و اقتصادي درهم آميخت و دامنه مخالفت‌ها در حيطه امور مذهبي فراتر رفت و به امور خارج از كنترل روحانيون كشيد و اين وضع تا بدانجا پيش رفت كه در زمان يكي از فرمانروايان حَشمُونائيم به نام هيرقانوس، فريسي‌ها از عضويت در سنهدرين اخراج شدند و در همين زمان بود كه به آنها لقب «پروشيم» يا اخراج‌شدگان داده شد و آنها اين نامگذاري را برخود پذيرفتند. ولي، تفسيري ديگر از واژه پاراش به معني تفسيركننده يعني تفسيركننده فرامين بر اصول تورا مي‌باشد.
مقاومت و ايستادگي «پروشيم» در برابر «صدوقيان» و جنبه‌هاي مردمي و اخلاقي تعليمات ديني، آنها را از حمايت عظيم مردمي برخوردار كرده بود. مراكز قدرت آنان اماكني بود كه آنها به تدريس و آموزش اشتغال داشتند و اين امكان بعدها به وسيله روحانيون و مفسرين ديني مشهور مورد قبول مردم چون «هيلل»، «شَماي»، رَبي ييشماعِل و ربي عَقيوا رسميت يافت، حتي قبل از قيام حشمونائيم تشدعذفاح (قرن يكم قبل از ميلاد) ريشه‌هاي فكري «پروشيم» بيشتر جوابگوي اميدها و آرزوهاي مردم سركوب شده در كليه جوانب زندگي يهوديان بود.
اعتقاد به رستاخيز مردگان- تجلي روز قيامت- پاداش و جزاي اعمال انسان در زندگي پس از مرگ، مژده ظهور ماشيح نشان‌دهنده آرزوها و اميدهاي مردم بود.
به عقيده «فريسي‌ها» خداوند از كردار بندگان از قبل خبر دارد و مشيت خويش را جاري مي‌سازد. ولي در عين حال بشر مختار و صاحب اراده است و به همين دليل در برابر اعمال خود مسئول است و بايد در پيشگاه خداوند جوابگو باشد.
خداوند به اراده خود، خوبي و بدي را در غريزه انسان خلق كرده و با راهنمايي پيامبران، انسان را به سوي نيكوكاري و تزكيه نفس راهنمايي كرده است و تورا را به عنوان چراغ راه به وسيله پيامبر گرامي خود حضرت موسي كليم‌الله به بني اسرائيل هديه نموده تا راه خود را به سمت رستگاري بپيمايند قدرت تشخيص خوبي از بدي و اين كه انسان حق انتخاب داشته باشد، موهبت خداوندي است كه انسان‌ها بايد از آن بهره‌مند شوند.
براساس گفته فريسي‌ها و با اعتقاد به تاكيد انبياء يهود؛ «خداوند، روح مطلق دانايي و قادر متعال و منشاء كليه خوبي‌ها و مهرباني‌ها و عدالت است». تعليمات آنها بر اين اساس است كه خداوند كليه مخلوقات خود را دوست دارد و رستگاري آنها را در اقدام به كار خير مي‌داند. آنها بر اين اعتقاد هستند كه جبريت خلقت و وحدانيت حق و مطلق بودن اراده خداوند، مانع از اختيار و اراده آزاد انسان، براي ستايش خداوند و اقدام به امور خير و عادلانه نيست.
در مورد شناخت خداوند عقيده بر اين بود كه خداوند مافوق و برتر از همه موجودات است. درك و فهم او در مقياس فكري انسان غيرممكن است و درك تماميت ذات خداوند با هيچ نامي و شكلي قابل تعريف نيست و به كار بردن بعضي واژه‌ها در معرفي صفات و ذات خداوند تعريف خصايل خداوندي بنابر معرفت و شعور انساني است. زعقف لعنح خالق جهان هستي، ردثعح خداي لامكان، شباذر تجلي الهي، بعضي واژه‌هايي است كه فريسي‌ها و حسيديم در معرفي خداوند به كار برده‌اند.
يادآور مي‌شويم عقايد «پروشيم» در مورد كيفر الهي و جبر و اختيار و اراده انسان با عقيده صدوقيم تفاوت اساسي و در بعضي موارد تناقض داشت.
صدوقي‌ها، مشيت الهي را نوشته بر پيشاني انسان و عبادت و دعا را وسيله نزديكي به خداوند و تسليم شدن به سرنوشت و تغيير آن را غيرممكن مي‌دانستند مگر به خواست و اراده خداوند . ولي به گفته «پروشيم» گر چه خداوند از پيش قادر به تعيين راهي است كه انسا‌ن‌ها انتخاب مي‌كنند ولي او را در انتخاب راه و روش زندگي آزاد گذاشته است. در تلمود گفته شده «گرچه در نهايت همه چيز از قبل به وسيله خالق آن (خداوند) پيش‌بيني شده ولي آزادي انتخاب به آدميان داده شده است (تلمود، رساله آووت فصل 3 آيه 16). اگر فردي راه خوب را انتخاب كند نيروهاي معنوي به او كمك مي‌كنند و اگر راه بد را انتخاب كند خود مسئول پيمودن آن بوده است. (تلمود، رساله شبات، برگ 104)
به عقيده «فريسي‌ها» كيفر الهي و يا پاداش و جزاي اعمال در مورد انسان‌ها عملي خواهد شد و همه چيز در دنياي مادي كنوني به پايان نمي‌رسد. بلكه كيفر الهي و زندگي ديگر وجود دارد كه انسان قادر به تجربه و درك آن در دنياي مادي نمي‌باشد. نظر «فريسي‌ها» در مورد فرامين تورات اين طور خلاصه مي‌شود كه فرامين آن بايد در هر دوران با تفاسير راب‌ها و روحانيون متناسب با شرايط زمان و موقعيت زندگي هماهنگ باشد البته با محوريت «تورات». هنگامي كه به نظر مي‌رسد قوانين اجرايي اجتماعي مخالف وضعيت زمان و معرفت و شناخت الهي است مي‌توان آن را تفسير و مطابق شرايط زمان تطبيق نمود. به عنوان مثال قانون شرعي و فقهي «با استفاده از تعاليم توراي شفاهي چشم به عوض چشم» اين طور تعبير مي‌شود كه اين حكم الهي براي انتقام‌جويي نيست بلكه تعيين مجازات در مقابل وقوع جرم است. يعني هر مجازات بايد مطابق جرم انجام شده باشد. روشي كه در دوران باستان وجود داشت انتقام‌جويي در برابر هر جرم كوچك بود كه وقوع جرايم را بيشتر و بيشتر مي‌كرد و فريسي‌ها به اين ترتيب از ارتكاب جرم بعدي جلوگيري مي‌كردند. در پايان اين فصل لازم به يادآوري مي‌دانيم كه شكل‌گيري كنيساها و انجام فرايض ديني به جز قرباني كردن از تعاليم و اقدام «حسيديم» و «پروشيم» بود. آنها معتقد بودند كه خالق يكتا در همه جا حضور دارد و عبادت خداوند خارج از معبد مقدس نيز امكان‌پذير است. چون خداوند در همه جا حاضر و ناظر است، مي‌‌توان او را هم در معبد مقدس و هم در خارج از آن در كنيساها ستايش كرد و نبايد عبادت را فقط به گذارنيدن قرباني‌ها محدود ساخت و به آن بسنده كرد. بدين ترتيب نظام كنيسايي در ميان يهوديان اهميت بسيار يافت و مكمل اجراي مراسم قرباني در معبد مقدس «بت هميقداش» شد.
فعاليت فريسي‌ها تا قرن دوم ميلادي ادامه يافت و بزرگ‌ترين تأثير را در حفظ و كمال يهوديت به جاي مي‌گذاشت. فريسي‌ها در حفظ اعتقاد خود بسيار معتقد و ثابت قدم (راديكال) بودند و در حفظ و اشاعه دين يهود به نسل‌هاي بعد از خود، آن هم در دوراني كه به علت بي‌عدالتي‌هاي شديد اجتماعي ترك مذهب متداول بود، خدمات فراواني كردند، آنها برخلاف بعضي گروه‌هاي متعصب، خشونت را در مذهب يهود رد مي‌كردند و جنگ بين انسان‌ها را ظالمانه مي‌دانستند. به عقيده آنها خداوند تنظيم‌كننده زندگي، تاريخ و ادامه حيات بشر است و انسان بايد در يادگيري فرامين الهي و بسط و نتيجه‌گيري از آن فعال باشد و به همين دليل فريسي‌ها بيشترين وقت و نيرو و امكانات خود را صرف تعليم و آموزش مي‌نمودند و بعد از خرابي معبد مقدس دوم وجود كنيساها و مدارس ديني فريسي‌ها موجب شد شيرازه زندگي ديني يهوديان از هم نپاشد و طي قرون متمادي يهوديان بتوانند براساس اعتقادات توحيدي خود به زندگي فردي و اجتماعي خود ادامه دهند.
توضيح اين كه براي روان شدن مطلب سعي كرده‌ايم «پروشيم» و «فريسي‌ها» را كه معني واحدي دارند به كار ببريم و كهنيم و لوييم و صدوقيم كه در متن يكسان به كار رفته نام‌گذاري كنيم.

تَنّائیم :
فعالیت‌ها و نشر عقاید و تعلیمات فریسی‌ها کم‌کم سازمان یافته شد و راوهای فریسی هر کدام در تعلیم و تعلم، ایجاد مدارس و فعالیت و رشد کنیساها کوشا بودند و طولی نکشید تعلیمات و تفاسیر آنان و راو‌های بعدی به صورت بزرگ‌ترین شاخه روحانیت یهودی درآمد که بعداً به دوره تنائیم مشهور گردید.
واژه تنّا از زبان آرامی و به معنی عالم می‌باشد که خود از ریشه تِنی به معنی سینه به سینه نقل کردن (به طور شفاهی) گرفته است. معانی دیگر آن تحقیق کردن و آموختن و تدریس کردن می‌باشند.
در منابع ربانیم دوران فعالیت فریسی‌ها را به دو دوره، دوره علمای اولیه ریشونیم و بعداً که فعالیت ربانیم به طور مشخص و سازمان یافته و به صورت رسمی در آمد دوره تنائیم به حساب می‌آید و تقریبا کلیه علما یهودی را از دوره هیلل تا پنج نسل بعد تنائیم می‌خوانند که در این دوران فعالیت‌های مذهبی راوها منجر به تدوین کتب میشنا گردید.
دوران تنائیم به طور تقریب از سال 20 قبل از میلاد تا 200 میلادی ادامه می‌یابد. آثار تفاسیر، فتاوی و تعلیمات تنائیم در پایان قرن دوم میلادی به همت یهودا هناسی گردآوری شد و به صورت 6 جلد میشنا درآمد و آثار باقیمانده و تعلیمات راوهای بعدی در اضافات میشنا گردآوری گردید که اصطلاحاً به این قسمت «تُوسِفتا» یا «بِرَیتا» می‌گویند. باید توجه داشت که این تقسیم‌بندی در خطوط کلی و فقط به منظور سهولت کار است و در مورد جریان تنائیم به طور کلی با واقعیت وفق نمی‌دهد.
دوران مورد بحث یعنی دو قرن اول و دوم میلادی سال‌های پر از تألمات و شورش‌ها و سرکوب‌ها برای یهودیان می‌باشند. مهمترین واقعه در این دو قرن سقوط اورشلیم و خرابی معبد مقدس دوم به دست رومی‌ها در حدود سال 70 میلادی بود که مرکزیت مذهبی سنتی یهودیان یعنی بِت همیقداش از بین رفت و همراه آن اقتدار سیاسی و اجتماعی طبقه کهنیم تضعیف گردید و کاهن‌ها از صورت یک طبقه حاکم سقوط کردند. سقوط معبد مقدس یک خطر اساسی را دربرداشت و آن از بین رفتن مرکزیت مذهبی و اساس دین بود که با همت همین روحانیون دوران تنائیم از اضمحلال نجات یافت. و در نتیجه:
1- با رشد فوق‌العاده نهاد کنیسا و جانشینی نماز به جای قربانی مرکزیت معنوی و دینی و روحانی حفظ گردید.
2- علیرغم اختلافات شدید با طبقه کهنیم، تنائیم کوشیدند که این تغییر و تحول به صورت آرام صورت گیرد و در این امر مهم موفق نیز گردیدند. بدین‌ترتیب این روحانیون اساس مذهب را دگرگون ننمودند بلکه با تفسیرات جدید و مطابق با نیاز اجتماعی زمان خود موفق شدند دگرگونی‌های لازم را به وجود آورند. حتی در مراسم ادعیه کنیسا برخی از مراسم بت همیقداش را گنجانیدند و مقام روحانی و معنوی کهنیم را در اصل قبول داشته و دعای خاص کهنیم (بیرکَت کُهَنیم) در بت همیقداش را هم وارد مراسم نماز نمودند.
3- با همت و کوشش بسیار و دوری از جریانات متنوع سیاسی و اجتماعی وقت خود را صرف تحکیم ارکان و گسترش تعالیم مذهبی نمودند.
4- با ایجاد مدارس علوم دینی در شهرهای مختلف اساس و پایه یشیوا‌های (علمیه‌های) مذهبی را به وجود آوردند.
امپراطوران و سرداران رومی به جز در مواردی که فعالیت‌های مذهبی را مخالف منافع خود می‌دیدند و آن را سرکوب می‌کردند کاری به اعتقادات مذهبی یهودیان نداشتند، کمااینکه اجازه تاسیس این مدارس مذهبی را به صورت گسترده می‌دادند و گرچه توحیدگرائی را به صورت یک مذهب از نظر این امپراطوران رومی معمولاً مورد تحقیر بود ولی دخالتی در این امور تا آنجا که منافع‌شان را به خطر نمی‌انداخت، نداشتند.
از نمونه‌های مشخص می‌توان ایجاد مدرسه علوم دینی رَبان یوحانان بِن زَکای در شهر یَونِه را نام برد که فوق‌العاده موفق و دارای نفوذی فراوان گردید و یکی از مهم‌ترین پیروانش «اِلیعِِزر بن هُورقانوس» مدرسه‌ای در شهر لیدا تاسیس نمود و دیگر موسسین «یِهوُشوعَ بن حَنَنیا»، «یُوسِه هَکوهِن ، شیمعون بن نِتِن اِل» ، «اِلیعِزِر بن عَزَریا و «الیشاع» بودند. و در میان شاگردان آنان نیز «ییشماعل بن الیشاع» ، «ربی طرفون»، «یوحانان بن نوری» را می‌توان نام برد. ولی بدون شک معروف‌ترین آنها «ربی عقیوا» بود که مدرسه‌ای در بِنِه بِراک (بِنِه بِراق) تاسیس نمود. این دوران فعال تا سال 130 میلادی ادامه یافت و بازماندگان آنها یعنی «ییشماعِل»، «یوشی‌یا» و «یوناتان» و محصلین عقیوا، یعنی «یهودا بَر ایلعای»، «یوسه بَرحَلَفتا» و «ربی شیمعون بریوحای» بودند که مدارسی در جلیلیه، اوشا و طبریه تاسیس نمودند.
از معروف‌ترین ربانیم دوره بعدی «ربی مئیر» می‌باشد که ابتدا محصل ییشماعِل و بعد شاگرد ربی عقیوا شد و سنت این راو بعدا به وسیله یهودا هناسی دربت شعاریم و صیپُوری ادامه یافت. و چهره درخشان دیگر دوره دوم، یهودا هناسی است که جمع‌آوری و تالیف مجموعه میشنا را انجام داد با فوت یهودا هناسی دوران تنائیم نیز به پایان رسید. (حدود سال 220 میلادی)
دیگر واقعه مهم این دوران شورش بَرکوخوا است که نتیجه از هم ریختگی اوضاع اجتماعی و ظلم و ستم حکام محلی و سرداران امپراطوری روم بود. این شورش حدود سال‌های 130 میلادی شروع گردید و مدت سه سال طول کشید و با شکست آن تعدادی از مدارس مذهبی نیز نابود شدند و خطر از بین رفتن مرکزیت مذهبی دوباره به وجود آمد.
تلاش ربان یوحانان بن زکای در بازسازی مرکزیت مذهبی و حفظ قدرت آن او را مجبور به رویارویی با چند قشر اجتماعی از جمله کهنیم و بعضی از راوها کرد. بعد از ربان یوحانان «ربی گملیئل» از اهالی یَونِه سعی عمده خود را بر تعمیم قدرت روحانیت نمود و آن را به مردم قبولانید. و رسمیت مرکزیت روحانی خود را از طریق حکمرانان رومی کسب نمود.
به وجود آمدن شورای مذهبی (سنهدرین) تحت عنوان سنهدرین بزرگ در این دوران بود که در موارد خاص اجلاس می‌نمود و فتوی‌ها و دستورات مذهبی بر روی موضوعات اصولی صادر می‌کرد و باعث گردهمائی محققین از اقشار و طرز تفکرهای مختلف می‌گردید.
تحت همین شرایط پر تلاطم اجتماعی تعدادی از رهبران مذهبی کشته شدند و در جریان حفظ و لزوم مرکزیت مذهبی نظم جدیدی به صورت مجموعه بزرگ سنن هلاخا به وجود آمد که نتیجه تعالیم و تفسیرات تنائیم بود و آن قسمت که به صورت کتبی تدوین گردید به نام میشنا معروف گردید.
فعالیت تنائیم را می‌توان به دو بخش اساسی تقسیم نمود.
1- بحث‌های فشرده هلاخا به ترتیب تئوری‌های قضائی و حقوقی.
2- هلاخاهائی که براساس میدراش تدوین شده بود و به مثابه بخشی گسترده از تفسیرات فقهی و مذهبی از قوانین پنج سفر توراه استخراج کرده بودند.

میشنا:
میشنا، اولین و مهم‌ترین مجموعه‌ی تفاسیر و فتاوی است. شکل‌گیری میشنا بدین صورت بود که ابتدا شواهد جمع‌آوری می‌گردیدند، سپس بحث در موارد گوناگون حقوقی آنان شروع می‌گردید. این کار نیز در همین دوران مقید به چارچوب خاصی گردید. ربی عقیوا در مورد این بخش، مهم‌ترین فعالیت را داشت و با همت او بود که این تفاسیر و فتواها (هلاخاها) یا میشنایوت جمع‌آوری و دسته‌بندی گردیدند.
دنباله‌ی کار ربی عقیوا، به وسیله‌ی محصلین او ادامه یافت، که در نهایت به وسیله‌ی ربی یهودا هناسی، آخرین تغییرات در ترتیبات و دسته‌بندی‌ها انجام گرفت و به صورت «میشنا»‌ی امروزی درآمد.
ربی یهودا هناسی در انتخاب مطالب، فوق‌العاده با دقت بود. با این حال، برخی از این هلاخاها (فتاوی) از مجموعه‌ی میشنا جا افتاده بود که بخشی از آن‌ها به کمک تنائیم بعد از ربی یهودا هناسی، نظیر «ربی حییا» و «ربی اُوشَعیا» و سایرین، در یک مجموعه‌ی دیگر به نام «تُوسِفتا» حدود بیست سال بعد از تألیف میشنا گردآوری شدند. ولی هنوز فتاوی زیادی بودند که جمع‌آوری و تدوین نگردیده بودند که بعداً در مجموعه‌ی تلمود جمع‌آوری گردیدند و به عنوان بِرَیتُوت یعنی شامل نشده‌ها یا هلاخاهای خارجی (خارج از میشنا) خوانده شدند.
فعالیت‌های فوق به طور عمده در بِت میدراش‌های (مدارس مذهبی) پیروان ربی عقیوا انجام می‌شدند و در جناح دیگر، مدرسه ربی ییشماعِل بود که نتیجه‌ی فعالیت آن‌ها به صورت میدراشیم هلاخایی درآمد. بعضی از این آثار تا به امروز باقی مانده‌اند. مانند مِخیلتا دِ رَبی ییشماعِل و از آثار ربی شمعون بَریوحای و نمونه‌های دیگر میدراش‌های مربوط به سفر خروج، تورَت کهنیم (سفر وییقرا)، سیفره زوطا و سیفره تنائیم هستند که شیوه و سبک خاص نگارش خود را دارا می‌باشند و متمم با ارزشی برای میشنا محسوب می‌شوند.
یک اثر مهم دیگر از یک تَنّای بزرگ، یُوسه بن حَلَفتا موجود است به نام «سِدِرعُولام رَبا» که در اواسط قرن دوم میلادی نگارش شد. این اثر اقدامی سیستماتیک، در مورد تقویم و تاریخ جهان است که از حضرت آدم تا خرابی معبد دوم، ادامه می‌یابد. این اثر هم شامل تفسیراتی از تورا و هم وقایع‌نگاری تاریخ قدیم است که قبلا به صورت شفاهی وجود داشته‌اند.
مطالعه‌‌ی تورا، بعد از شکست قیام برکوخبا در بین تنائیم شدیدتر شد و به دور از جریانات سیاسی به میدان مذهبی محدود گردید. بعد از خرابی معبد، رسمی به وجود آمد که حمایت مالی از روحانیون را از بودجه‌ی عمومی محل‌ها تامین می‌کردند. با این وجود، خیلی از علما از طریق انجام کارهای عادی، نظیر صنعتگری، آهنگری، کتابت (رونویسی) و حتی تجارت گذران زندگی می‌نمودند.
تنائیم، محققین، مفسرین و آموزگاران توراه بودند. آن‌ها قوانین را توضیح و در مدارس و کنیساها آنها را تعلیم می‌دادند. مردم را تشویق می‌کردند، امید می‌دادند و آن،ها را به اهداف اخلاقی والاتری راهنمایی می‌کردند و در دوران خود، از احترام ونفوذ فوق‌العاده‌ای در بین مردم برخوردار بودند.
برجسته‌ترین تناها، نماینده‌ی رسمی مردم در برابر مقامات رومی نیز بودند. حتی به روم هم سفر می‌کردند و به دفاع از حق جامعه‌ی خود می‌پرداختند. بدین‌ترتیب اشتغال آن‌ها نه تنها به علوم الهی محدود نمی‌شد، بلکه عناصر فعال در امور سیاسی و به خصوص اجتماعی بودند که این رسوم بعدا در دوران آمورائیم و گِئُونیم ادامه یافتند.
گرچه تعالیم تناها تا حدی به صورت کتبی تدوین گردید، ولی مسائل عمده‌ی کپی‌برداری و عدم دسترسی همگانی به آن‌ها، منتج به به‌وجود آمدن نوعی دیگر از تنا گردید که وظیفه‌ی آن‌ها، حفظ مطالب تدریس شده در میدراش‌ها بود که به آن‌ها «کتابخانۀ زنده» یا «سبد پر از کتاب» لقب داده می‌شد. این گونه افراد در چنان مقامی نبودند که مانند تنائیم صدر دوران، قادر به تفسیر مطالب از حفظ شده باشند و در نتیجه تفاسیر مختلف آنان از این مطالب، باعث دردسرهای بسیاری می‌گردید و عبارت «هتنائیم مِوَلِه عُولام» «تنا‌ها، دنیا را خراب می‌کنند» در رابطه با تفسیرات و تصمیمات این گونه تنائیم بود که همه چیز آموخته بودند، بدون آن که علل آن‌ها و یا قابلیت انطباق آن‌ها را با موارد عملی بدانند.
با پایان این دوره، مرکز فعالیت مذهبی و روحانیت یهودی، به جوامع یهودی خارج از سرزمین مقدس انتقال می‌یابد که از میان آن‌ها، عمده‌ترین مراکز در بابل به وجود آمدند که دوران آن‌ها، دوران تلمود و مولفین آن را آمورائیم می‌خوانند.
بدین ترتیب فعالیت چند قرنی تنائیم که در زمان خود یک جریان پربار فعال و عمدتا مردمی بود و در مرحله‌ای از زمان اتفاق افتاد که سرزمین مقدس پر از آشوب و طغیان‌های اجتماعی بر علیه حکام مستبد و ظالم و طبقات اشرافی و استیلای وحشیانه امپراطوری روم بود، با تدوین میشنا که جمع‌آوری بخش مهمی از تفاسیر و فتاوی راوها بود به سر آمد و تدوین میشنا خود باعث گردید که خط فاصلی تا جریان روحانیت بعد به وجود آید.
جریان بعد، دوره‌ی راوهای آمورائیم است که دوران بسیار فعال و پربار را به همراه دارد. از مشخصات عمده‌ی دوره‌ی آموراها این است که جوامع یهودی خارج از سرزمین مقدس رشد فوق‌العاده‌ای یافته بودند و اکثریت یهودیان در خارج از سرزمین مقدس زندگی می‌کردند. جامعه‌ی یهودی در شرق که مرکز آن شهر بابل و بخشی از امپراطوری ایران محسوب می‌شد، بزرگ‌ترین تعداد یهودی را در بر می‌گرفت. همین گسترش باعث به وجود آمدن مسائل تازه و مختلفی گردید که نیاز به حل و فصل با شناخت از وضع خاص آن اجتماعات را ایجاب می‌کرد. در این جا بود که دو مرکز مهم ربانیت یکی در مرکز سنتی خود سرزمین مقدس و دیگری در بابل به وجود آمدند. روحانیون این دوره را آمورا می‌خوانند گرچه چند نسل اول آموراها در سرزمین مقدس فعالیت داشتند ولی در اواسط دوران آمورائیم و با گسترش هر چه بیش‌تر جوامع دیگر یهودی، فعالیت عمده‌ی روحانیت به خارج از سرزمین مقدس انتقال یافت که درصدر آن اجتماع یهودی بابل است.
 

آمورائیم
واژه «آمورا» به معنی گوینده، سخن‌گو و مترجم به کار رفته است و در ابتدا آمورا، دقیقاً با همین وظایف مشخص می‌شد.
آمورا کسی بود که در اجتماعات بزرگ، سخنان راو (تنّا) را با صدای بلند بازگو می‌نمودند ولی بعد این واژه معنی راوهای بعد از دوره‌ی میشنا را یافت. بدین‌ترتیب آمورائیم به همین معنی عام خود، یعنی سخنگویان و مترجمین، در خدمت تنائیم بودند. آن‌ها در کنار معلمین خود می‌ایستادند و معلمین یا راوها عمدتاً با آن‌ها سخن می‌گفتند و آن‌ها هم به نوبه‌ی خود حرف‌ها را برای مردم بازگو می‌کردند و در صورتی که اهالی به زبان آرامی آشنا بودند و سخنان راو به زبان عبری بود، ترجمه می‌نمودند و یا حتی بالعکس.
به نظر می‌آید که مسئولیت آموراها عمدتاً براساس وظایف مترجمین (مِتورگِمانیم) طرح‌ریزی شده باشد. این مترجمین در این دوران در کنار خواننده‌ی تورا ایستاده و بخش‌هایی را به زبان آرامی یا زبان محلی ترجمه می‌کردند.
در دوران بعد از میشنا، بر دامنه‌ی فعالیت آموراها افزوده شد به طوری که بعد از دوره‌ی میشنا، به صورت جریان جدیدی در سیر روحانیت یهود را به وجود آورد.
آمورائیم : با ذکر مقدمه‌ی تکاملی فوق، حال به دوره‌ی روحانیت بعد از دوره میشنا یا دوره‌ی تکمیل تلمود که به دوره‌ی آمورائیم مشهور است، می‌پردازیم. این دوره از قرن دوم میلادی شروع شد و تا ابتدای قرن ششم میلادی ادامه یافت.
در ابتدا، وظیفه‌ی اصلی آن‌ها، تفسیر نظریات تنائیم بود. ولی بعدا به مرحله‌ی صدور فتاوی و هلاخا از تفاسیر آنان انجامید که مجموعه‌ی فعالیت و کوشش چند قرنی آنان در پایان این دوره به صورت دو مجموعه تلمود بابلی و اورشلیمی تکمیل گردید.
آمورا در مفهوم کنونی، فردی محقق و عالم علوم الهی در مذهب یهود است که وظیفه‌ی خود را، توضیح یا تفسیر میشنا دانسته و از آن، فتاوی نهائی را صادر می‌کرده است.
 

حدود اختیارات شرعی آمورائیم
حدود و اختیارات شرعی آمورائیم در تلمود مشخص گردیده است. آن‌ها حق مخالفت با متن میشنا را نداشتند. اگر در جریان بحث عقیده یک آمورا با آن‌چه در میشنا آمده است در تضاد قرار می‌گرفت، نظریه آمورا رد می‌گردید. فقط در دوران بین دو دوره‌ی تناها و آموراها اگر بحث‌ها و توضیحات یک آمورا ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم با متن میشنا داشت و خود بحث در محدوده‌ی توضیح دادن و روشن نمودن، محدود کردن یا تعمیم دادن هلاخای میشنا بود، پذیرفته می‌شد. ولی به تدریج مسائلی پیش می‌آمد که صورت خاص‌تر به مسائل و موضوعات جدید می‌داد و این مانع از انجام وظایف آموراها می‌گردید. کمااینکه ذکر عباراتی در مورد بعضی از متون میشنا نظیر «بهتر است گفته شود ...» یا «آن‌چه منظور این بخش (میشنا) می‌باشد ...» و یا حتی «چیزی در این قسمت (میشنا) جا افتاده است و باید اینطور خوانده شود...» بیان‌گر کوشش آن‌ها برای رفع این محدودیت بوده است. به طور خلاصه، یکی از وظایف آموراها، به دست آوردن و نتیجه‌گیری هلاخائی از میشنا بوده است.
بخش مهمی از فعالیت آموراها به خصوص در بابل، به استخراج اصول عام هلاخا و مفاهیم از عبارات جداگانه و پراکنده در میشنا اختصاص داشته است و با استخراج اصول و مفاهیم از منابع، تنائیم باعث گسترش و توسعه هلاخاها در دوران آمورائیم گردیدند. هلاخائی که در نگاه اول به نظر می‌آمد که مربوط به منابع کاملا مختلفی باشند، تجزیه و تحلیل می‌گردیدند و نشان داده می‌شدند که براساس اصول عام بوده است. از سوی دیگر، خیلی از بحث‌های آمورائیم ارتباط مستقیمی با میشنا ندارند بلکه نتیجه‌ی مطالعات آن‌ها برخورد با مسائل عملی روزمره می‌باشند.

آموراها شیوه‌ی متقدمین را در تفسیر تورات و جست‌وجو برای اشارات و آیاتی در تورات پذیرفته بودند. بدین‌ترتیب کوشش آن‌ها به تفسیر قوانین و قواعد به آن ترتیبی که پایه‌ریزی شده بود منحصر نشد، بلکه به صورت منبعی برای هلاخاهای جدید گردید. در هرحال تصمیمات شرعی آمورائیم به همان درجه‌ی اعتبار تصمیمات شرعی تنائیم بود و این به صورت یک اصل کلی درآمد که اصول، تفاسیر و تصمیمات متقدمین در هر حال به اعتبار خود باقی است و هر تصمیمی که قبلاً به صورت هلاخا درآمده است، اعتبار دارد و مخالفت یا رد نمودن آن ممکن نیست، مگر این‌که راوهای قبلی در مورد آن مسئله‌ی خاص، چیزی نگفته باشند. در این صورت هلاخاهای آمورا در درجه‌ی اعتبار متقدمین می‌باشد. به همین سبب لزوم اطلاعات عمیق و گسترده و تبحر در جنبه‌های مختلف منابع شرعی لازم بود و در عین حال لازمه‌ی برخورد آنان با مسائل و سئوالات مربوط به اجرای مراسم مذهبی، اخلاقیات و مسائل اجتماعی، داشتن یک اندیشه‌ی تجزیه‌گر و تحلیل‌گر بود که قادر باشد تصمیمات به دست آمده را با اصول شرعی ارتباط دهد. در همین رابطه به طور کلی دو نوع آمورا با خصوصیات مختلف به وجود آمدند که در منابع ربانیم به آن‌ها «سینائی» یا «جاکن کننده‌ی کوه‌ها» می‌گفتند. کسانی که دارای اطلاعات وسیع، عمیق و گسترده بودند را سینائی (دریافت کننده از پای کوه سینا) خطاب می‌کردند.
به افرادی که دارای مغز تجزیه و تحلیل‌گر، تیزهوش بودند «جاکن کننده کوه‌ها» می‌گفتند و در بسیاری از موارد خصوصیات متفاوت و نسبی هر دو در مورد انتخاب روسای دانشکده‌های علوم دینی مورد توجه قرار می‌گرفت. گرایش به سوی قدرت تجزیه و تحلیل و تیزهوشی در تلمود بابلی به وضوح به چشم می‌خورد و علمای دینی آکادمی «پومبدیتا» از نظر تیزهوشی مشهور بوده‌اند.
آموراها به خوبی و آگاهانه واقف بودند که شیوه‌ی کار آن‌ها و تنائیم در مقایسه با متقدمین جنبه‌ی ابتکاری دارد.
تفاوت سبک و شیوه‌ی کار تنائیم و آمورائیم آشکار است. در آثار تنائیم هلاخا و اَگادا (روایات) به طور آمیخته به هم وجود دارند ولی در آثار آموراها به خصوص آموراهای بابلی این دو مقوله کاملاً از هم جدا گردیده‌اند و این امر تا حدی است که فلان راو آمورا، متخصص اَگادا و یا فلانی متخصص هلاخا می‌باشد. یکی از ویژگی‌های تلمود بابلی نسبت به منابع ماقبل آن این است که از لحاظ کمیت مطالب اَگادایی در آن کم‌تر به چشم می‌خورد.
در مقایسه با فعالیت‌ تنائیم که عمدتاً در محدوده‌ی فلسطین بود، فعالیت آموراها به طور عمده در دو مرکز بابل و فلسطین گسترش یافت که مرکز بابل از هر لحاظ از مرکز فلسطین عمده‌تر و با اهمیت‌تر بود. نتیجه‌ی کوشش این دو مرکز دینی دو تلمود بابلی و اورشلیمی می‌باشند و تفاوت‌هایی در مورد سبک و نحوه‌ی تجزیه و تحلیل مسائل و بیان عقاید و تفسیرات بین دو تلمود وجود دارند. تلمود بابلی بیش‌تر براساس تجزیه و تحلیل می‌باشد ولی علی‌رغم این تفاوت‌ها، دو تلمود را به صورت یک مجموعه محسوب می‌کنند، به خصوص که تماس‌های مستمر و پویا بین این دو مرکز وجود داشته است و حتی افرادی به نام «ناحوته» وجود داشتند که تخصص آن‌ها رد و بدل این مباحث شرعی تخصصی بین دو مرکز بوده است. در ضمن به علت این‌که تلمود اورشلیمی زودتر از تلمود بابلی تدوین گردید، گرچه همان اصل مقدم بودن در مورد آن صادق است، ولی به هر صورت از تلمود بابلی کم مطلب‌تر و مطالب مورد بحث خلاصه‌تر می‌باشد.
مقام ومنزلت اجتماعی آموراها
آموراها چه در جامعه‌ی تحت استیلای روم و چه در امپراطوری ساسانی از نفوذ و مقام اجتماعی فوق‌العاده مهمی برخوردار بودند. چند عامل در به وجود آمدن چنین وضعی مؤثر بود.
1- اکثریت تناها و آموراها چون تعلیم تورات را یک وظیفه می‌دانستند و اساساً آن را به طور داوطلبانه انجام می‌دادند. برای گذراندن زندگی الزاماً دارای مشاغل مختلف عادی بودند و علاوه بر مردم عادی کشاورز و کسبه و غیره حتی از طبقه‌ی اشرافی نیز در بین آن‌ها وجود داشتند. از طرف دیگر تحصیل علم در این دوران مستلزم سال‌ها وقت بود که فقط افرادی می‌توانستند در عمل به تحصیل مشغول شوند که خانواده‌ی آن‌ها قادر به پرداخت هزینه‌ی تحصیل و زندگی فرزندان خود در طی چند دهه باشند و این امر الزاماً تحصیل علم را برای اکثریت غیرممکن و یا حداقل فوق‌العاده مشکل می‌کرد. وجود افرادی فقیر و بی‌چیز مانند ربی عقیوا که در نهایت سختی موفق به تحصیل و صعود به مدارج بالای روحانیت شدند، نشانه‌ی عشق عمیق و اراده‌ی این عده به کسب دانش و تعلیمات الهی است.
2- در دنیای تحت نفوذ فرهنگ هلنسیم (یونانی) آن دوران تحصیل علم و فلسفه مقام ومنزلت مهمی داشتند.
از نظر روحانیت یهودی نیز یک عالم ( به مفهوم خاص راو) بالاترین شخصیت اجتماعی را دارا بود.
طبیعی بود که این دو عامل مهم به کمک هم مقام رهبری بلامنازع ربانیم را در جوامع یهودی تثبیت نمایند. به خصوص این‌که در بسیاری از موارد رهبران مذهبی به عنوان نمایندگان و رهبران این اجتماعات در مقام مذاکره و حل و فصل امور تحت فرمان امپراطوران و حکام وقت عمل می‌کرده‌اند. اضافه بر تعلیم و وعظ برای مردم و شاگردان خود خیلی از آن‌ها مقام رهبری غیر روحانی جامعه را هم داشته و مسئول رسیدگی به امور نذورات و خرج آن‌ها بودند. به خصوص این‌که آن‌ها به عنوان قاضی‌های شرعی و قانون‌گزار عمل می‌کردند.
شواهد بسیار زیادی از انتخاب رهبران مذهبی به عنوان رهبران اجتماعی در جوامع یهودی اسکندریه، بابل و فلسطین به چشم می‌خورند. حتی اگر این رهبران اجتماعی، رهبر مذهبی نبودند ولی در هر حال زیر نظر رهبران مذهبی عمل می‌کرده‌اند.
آموراها سرپرستی مدارس، دوره‌های تحصیلی و انتخاب معلمین شرعی و دیان‌ها (قاضی شرعی) را به عهده داشتند و معمولاً به صورت گروه‌های دونفره به شهرها و قصبات می‌رفتند و به تدریس تورات و رسیدگی به احتیاجات مختلف مردم مشغول می‌شدند و انجام امور اجتماعی را بخش لازم از وظائف خود می‌دانستند. در عین حال کوشش زیادی به کار می‌بردند که حد اعتدالی بین امور مذهبی و اجتماعی و کارهای تحقیقی خود به وجود آورند. به طور کلی این علما از محبوبیت و احترام زیادی برخوردار بودند.
به عنوان یک اصل، یک محقق و عالم مذهبی برای انجام امور جامعه و تدریس مزدی دریافت نمی‌کرد و مطلوب بود که عالم «محض رضای خدا» مطالعه و تدریس کند و از کارهای معمول در جامعه، زندگی خود را تأمین نماید.
این عبارت تورات در سِفر تثنیه فصل چهارم آیه‌ی پنج، سرمشق آنان بود: «ببین، قوانین و احکام را همان‌طور که خداوند خالقم به من دستور داد به شما آموزش دادم». چه‌طور من مجاناً آموزش دادم، شما نیز همین‌گونه رفتار نمایید.
مشاغلی که آموراها و قبل از آن‌ها تنائیم به آن اشتغال داشتند و در همان حال مطالعات و تدریس خود را انجام می‌دادند، عبارت بودند از: کشاورزی، صنعت‌گری نظیر آهن‌گری، نجاری، حمل و نقل، تجارت و غیره ... .
شیوه‌های مختلفی در همین دوران برای کمک به مخارج جاری علمای دینی به وجود آمدند تا به نحوی وقتی را که صرف امور جامعه می‌کردند، جبران کند. به طور مثال پرداخت کمک از محل وجوهات مرکزی جامعه به وسیله‌ی یشیواها یا پرداخت مبالغ از طرف افراد خیرخواه و یا کمک مالی از محل جمع‌آوری وجوه ذکات انجام می‌گرفت و در ضمن در همین دوران علماء از پرداخت مالیات و خراج وخیریه معاف شده بودند.
به این ترتیب که مقدار مالیات و خیریه به صورت یک مبلغ کلی برای جامعه‌ی یهودی وضع می‌شد ولی ترتیب جمع‌آوری و مقدار آن را خود رهبران جامعه تعیین می‌کردند و این امر به آنان این امکان را می‌داد که علماء را از پرداخت دیون معاف کنند. باید توجه داشت که مبلغ این مالیات و معافیت قابل توجه بود و جمع‌آوری آن‌ها از اهمیت اجتماعی و اقتصادی مهمی برخوردار بود.
در جامعه‌ی یهودی بابل، این علما از مزایای دیگری هم برخوردار بودند. نظیر حق تقدم و عدم لزوم رعایت نوبت هنگام خرید در بازار، به این علت که زودتر به کار تحقیقی خود برگردند و دیگر آن‌که اجناس تولید شده به وسیله‌ی آنان از مالیات معاف بودند و بدین‌ترتیب سود بیش‌تری عاید آن‌ها می‌گردید.
اهمیت، قدرت ومقام اجتماعی که آموراها در جوامع یهودی از آن برخوردار بودند، نشانه‌ی اهمیتی است که به مقام علماء داده می‌شد. البته آثار منفی همانند امکان سوءاستفاده و بهره‌برداری شخصی نیز وجود داشت. ولی در هر حال به علت شرایط خاص، اجتماعات یهودی که عمدتاً به علل قوانین جاری ممالک مختلف به وجود آمدند، نفوذ روحانیت به صورت یک سنت جاافتاده به مثابه‌ی الگویی در کلیه‌ی اجتماعات یهودی درآمد و درتمام دوران قرون وسطی و حتی تا به امروز، در بعضی از جوامع یهودی ادامه یافته است. نتیجه آن که روحانیون به مثابه‌ی رهبران روحانی و اجتماعی، تأثیر شدیدی در وضع زندگی و خوبی و بدی آن داشتند و از طرف دیگر لازمه‌ی یک رهبری درست و اساسی برای یک روحانی، علاوه بر اطلاعات وسیع مذهبی، آگاهی اجتماعی و سیاسی است که هر دو لازم و ملزوم یک‌دیگر بودند و کمبود هر یک از آن‌ها عوارض گاه نامطلوبی در زندگی اجتماعی یهودیان به وجود می‌آوردند.

ــــ برداشتی از مقاله جناب آقای هوشنگ کرملی